در جستجوی حکمت (۱)، از آیتمحوری تا آرخهمحوری
در جستجوی حکمت (۱)، از آیتمحوری تا آرخهمحوری - حسین افتخاری
تیتر یک - هر کس که در رشتههای مختلف علوم انسانی دستی بر آتش داشته باشد یا حتی به آن علاقهمند باشد میداند که فلسفه نقش مهم و اساسی در عمدهی این رشتهها دارد و در واقع فلسفه سرآغاز و شروع علم است؛ از همین رو همه کسانی که به نحوی در این رشتهها به مطالعه و تحقیق میپردازند حتیالامکان باید با کلیاتی از فلسفه آشنا باشند. از طرفی وقتی جماعتی دل در گرو بومیسازی و اسلامیسازی علوم دارند و قصد دارند با تفکیک پارادایم اسلام از مدرنیسم سنگبنای حرکتی بزرگ را در راستای تمدنسازی اسلامی انجام دهند ناگریز باید تسلط و اشرافی درخور نسبت به مبانی پارادایم مدرنیسم و اسلام داشته باشند.
عرصهی فلسفه، عرصهای است که اسامی بزرگ و پرهیبتی چون سقراط و افلاطون و ارسطو و … تا هایدگر و نیچه و کانت و … در آن دیده میشود و در جهان اسلام نیز بزرگانی چون ابنسینا و ملاصدرا به عنوان پیشتازان آن شناخته میشوند. از طرفی عمدهی ادبیات تولید شده در این زمینه توسط همین اسامی نامْآشنا که برخی از آنها هزاران سال با ما فاصله دارند صورت گرفته است و امروزه دفتر فلسفه با شتاب بسیار کمتری ورق میخورد و به زعم برخی اصولاً دفتر آن بسته شده است.[۱]
در این شرایط ادعای یک مکتب جدید فلسفی که در برخی مباحث سر جنگ با قُدمای خود دارد کاری بس دشوار است و چه سختتر اینکه بگویی فلسفه فروکاستی از آن است و بشر در طول این چند هزار سال در مسیری تاریک قدم برداشته است! قطعاً این مطلب به گوش کسانی که عمری دل در گرو فلسفه داشتهاند و تمام هموغم خود را صرف آن کردهاند بسیار سنگین میآید اما بههرحال کشف حقیقت نیاز به اقبال دیگران ندارد و خود ضامن مشروعیت و مقبولیت هوادارانش است.
در سیر مقالات در جستجوی حکمت که به حول و قوهی الهی به صورت ادامهدار منتشر میشود، بنابراین است که ضمن معرفی فیلسوفان بزرگ و ارائه مجمل بحث آنها به دنبال رد پای اندیشه حکمی و آیتمدار باشیم و سرنخهای آنچه استاد حسن عباسی به عنوان «فروکاست حکمت به فلسفه» میداند را بجوییم. برای دستیابی به این مهم، فلسفه را از ابتدای آن و جایی که نخستین جرقههای اندیشه فلسفی در آن زده شده است میآغازیم و با سیر تکامل آن پیش میرویم. همچنین در بررسی آراء و ارائه مطالب فلاسفه، تمام تلاش بر این است که به آنان از دید فرد یا مکتب خاصی نگاه نکنیم و آنچه مورد اتفاق همه است را ارائه دهیم.
تفاوت فلسفه و علم
در بررسی و حرکت همراه با این سیر، در حال حاضر ما در نقطهای هستیم که کلمهی فلسفه (Philosophy) هنوز شکل نگرفته است و صرفاً سوفیا (Sophia) به مفهوم کلی دانش –و نه Since امروزی- وجود دارد.
تقریباً میتوان گفت که امکان تقریر یک تعریف کامل و جامع برای فلسفه امکانپذیر نیست مثلاً میتوان آن را نسبت به «موضوع»، «روش استدلال»، «غایت» و «مسائل مورد بررسی در آن» تعریف کرد که در هیچکدام از این موارد تعریف نمیتواند جامع و بدون اشکال باشد؛ به طور مثال در تعریف فلسفه نسبت به موضوع، فلسفه به الهیات بهمعنیالاخص میپردازد ولی نمیتوان آن را محدود به الهیات کرد چون فلسفه به موارد مختلف دیگری همچون معرفتشناسی، هستیشناسی، اخلاق و سیاست و … نیز میپردازد؛ برخی دیگر فلسفه را نسبت به روش تعریف میکنند و میگویند هر آنچه از استدلال به عنوان روش استفاده کند فلسفه است، حالآنکه هندسه یا علوم دیگر نیز از روش استدلال بهره میبرند و فلسفه هم نیستند، پس این تعریف هم نمیتواند صحیح باشد.
اما یکی از راههایی که میتواند حدود و صغور فلسفه را برای ما نمایان سازد و تعریفی از آن ارائه دهد، تعریف فلسفه بر اساس جنس پرسشهایش است. پرسش بر دو قسم است: پرسش باز و پرسش بسته.
در پرسش بسته برای رسیدن به پاسخ راه و الگوریتم مشخصی وجود دارد اما در پرسش باز، رسیدن به پاسخ هیچ الگوریتم مشخصی ندارد؛ به طور مثال اگر بپرسیم «آیا در مریخ آب وجود دارد؟» رسیدن به پاسخ راه مشخصی دارد که عبارت است از طراحی و ارسال یک ماهواره به مریخ با پیروی از قوانین فیزیکی و دریافت مستندات وجود یا عدم وجود آب در آن و اصولاً مِتُد در علم همینجا شکل میگیرد اما پرسشهای باز دیگری همچون «عدالت»، «جبر و اختیار» و «ذهن» از جمله پرسشهایی هستند که پاسخ به آنان مشمول پیروی از الگوریتم خاصی نمیشود و فلسفه تنها رشتهای است که به آنها پاسخ میدهد؛ در این زمینه برتاند راسل از بنیانگذاران فلسفه تحلیلی اعتقاد دارد که علم در حال گسترش دایره خود است و هرچه گستردهتر شود دایره فلسفه کوچکتر میشود و در آخر بهجایی میرسیم که دیگر نیازی به فلسفه و دین نداریم.
هرچند این سخن کمی اغراقآمیز به نظر میرسد و همیشه پرسشهای بازی که فقط فلسفه توان پاسخگویی به آنها را داشته باشد وجود دارند اما امروزه برخی از مسائلی که روزی بزرگترین مسائل فلسفه بودند در علم بررسی میشوند به طور مثال امروزه هستیشناسی در فیزیک مورد بررسی قرار میگیرد و نه فلسفه؛ بنابراین بدیهی است که علم در آغاز از فلسفه شروع میشود و علمِ امروز در این زمینه دروغ میگوید.
در تفکیک فلسفه و علم باید به مقتضیات زمان نیز اهمیت داد به طور مثال پرداختن به آرخه عالم توسط ملطیان اگرچه مسئلهای علمی به نظر میآید، اما ازآنجاکه پرسش از آرخهی عالم در آن روزگار پرسشی باز بوده است لذا ملطیان به عنوان نخستین فلاسفه شناخته میشوند.
«ایونیا» مهد فلسفه
بر طبق قول مشهور اولین جرقههای تفکر فلسفی مربوط به «میلتوس» یکی از شهرهای ایونیا واقع در سواحل شرقی یونان باستان (غرب ترکیه امروزی) بوده است و فلاسفهای که تحت عنوان ملطیه از آنان یاد میشود اهل میلتوس بودهاند.
بر طبق شواهد تاریخی، اهالی ایونیا از فرهنگ و تمدن بزرگی برخوردار بودهاند ولی بعدها احتمالاً به دلیل حمله ایرانیان، فرهنگ و تمدن آنها به سمت غرب حرکت میکند و به سیسیل در ایتالیا و نهایتاً آتن منتقل میشود.
«هومر» اهل «ایونیا» است و «تالس»، «آناکسیماندروس» و «آناکسیمنس» سه فیلسوف ملطی از اهالی «میلتوس» بودهاند.
همانطور که از نقشه مشخص است؛ ایونیا در محل تلاقی تمدن غرب و شرق بوده است و این سؤال مطرح میشود که آیا فلسفه از شرق -مصر، بابل و هند- متأثر بوده است یا خیر؟ هرچند برخی معتقدند که آنچه توانست فلسفه را شکل دهد، تفکر غربی بوده است و از نظر نویسنده نیز فلسفه غربی منشأ تخریب و تحریف معرفت (Knowledge) بشر محسوب میشود و شراکت در آن افتخاری ندارد اما مستنداتی وجود دارد که نشان میدهد فلسفه از شرق متأثر بوده است در این زمینه مشهور است که هرودوت میپنداشت، دین و تمدن یونان از مصر آمده است و ارسطو نیز میگوید که علوم ریاضی در مصر به وجود آمده است، چون در آن دیار کاهنان فراغت لازم برای تفکر و مطالعه داشتهاند.
- افلاطون در تیمائوس به نقل از یک کاهن مصری خطاب به سولون (فیلسوف یونانی) مینویسد: ((شما یونانیان کودکانی بیش نیستید.)) (ناچیزی درجات علم و تمدن یونانیان نسبت به مصریان)[۲]
- ویل دورانت در تاریخ تمدن مینویسد: ((یونانیان سازنده کاخِ تمدن بشر به شمار نمیروند…؛ یونان در واقع همچون وارثی است که ذخایر سههزارساله علم و هنر را که با غنائم جنگ و بازرگانی از خاورزمین به آن سرزمین رسیده بود را بهناحق تصرف کردهاند.))[۳]
- شارل ورنر در کتاب حکمت یونان میگوید: ((اگر نهال اندیشه یونان از آب حکمت شرق سیراب نمیشد، هرآینه فلسفه فیثاغورس و اولین مکاتب فلسفه یونان با آن شکوفایی پرشکوهش، هستی نمییافت))[۴] و در جایی دیگر میگوید: ((یونانیان خود را مدیون شرق میدانستند و بر این نکته آگاه بودند و هر زمان از علوم و تمدن شرق سخن راندهاند همراه با احترام بسیار بوده است.))
همچنین نظر به اینکه در سال ۵۴۶ یا ۵۴۷ (ق.م.) سارد پایتخت لیدیا و قسمت باختری آسیای صغیر که یونانینشین بود به دست کورش تصرف شد و ازآنپس یونانیان تابعیت ایران را یافتند؛ تولد سقراط نیز ۴۶۹ (ق.م.) بود و دوران شکوفایی تمدن یونان و شکوفایی فکری سقراط و افلاطون و ارسطو و بقیه در فاصله سالهای ۴۵۰ تا ۳۵۰ (ق.م.) بوده است؛ بنابراین در یکصد سال پیش از دوران شکوفایی فلسفه تماس مستقیم آنان با ایرانیان برقرار شده بود.
منابع شناخت پیشاسقراطیان
از فلاسفه پیشاسقراطی تقریباً چیزی به دست ما نرسیده است و شناخت ما از آنان محدود به دو منبع میشود:
- مطالبی که ارسطو و افلاطون درباره آنان گفتهاند.
- باقیماندهها و تکههایی که از کتب نوشته شده توسط آنها باقی مانده است که تحت عنوان (Fragment) یا پارهها شناخته میشوند.
این پارهها نخستین بار در سال ۱۹۲۲ توسط یونانی پژوه آلمانی «هرمان دیلز» و شاگردش «والتر کرانتس» در سهگانهای جمعآوری و تحت عنوان (DIE FRAGMENTE DER VORSOKRATIKER) منتشر شد و در سال ۱۹۴۸ نیز توسط کاثلین فریمن به انگلیسی ترجمه و با نام (Ancilla to the Pre-Socratic philosophers) منتشر شد.
سرآغازهای فلسفه در ملطیون
۱) شکلگیری اندیشه وحدت در کثرت: فیلسوفان ملطی با توجه به طبیعت و تغییرات موجود در آن مثل «تولد و مرگ»، «بهار و خزان»، «کودکی و کهولت» و «پدید آمدن (کُون) و از میان رفتن (فساد)» به این نتیجه رسیدند که هر تغییری در عالم مستلزم وجود امری ثابت و پایدار است بنابراین توانستند کثرت موجود در عالم را به وحدت برگردانند و بگویند احتمالاً این کثرت حقیقت ندارد و یک چیز ثابتی در میان است.
در اندیشه آنان تغییر شیء الف به شیء ب، به تغییر شکل اصل برمیگردد و اصل در مراحل مختلف به شکل شیء الف و ب و اشکال دیگر درمیآید و به عبارتی این اصل در تمامی اشیاء ثابت است؛ این اصل در اندیشه فلسفی غرب در واقع همان آرخه یا ماده المواد (در یونانی:αρχη و در انگلیسی:Urstoff) است.[۵] آرخه اولین بار توسط آناکسیماندروس مطرح میشود و در نظر وی به این مفهوم است که «چیزی از آن ساخته میشود و پس از نابودی دوباره به آن بازمیگردد.»؛ بنابراین به نوعی آغاز و پایان هم هست.
۲) عدم تفکیک ماده و روح[۶]: در زمان فیلسوفان ملطی هنوز بین ماده و روح تفکیکی نشده بود و آنان همهچیز را زنده میدانستند به طور مثال تالس میگوید: «همهچیز پر از خدایان است» و یا «آهنربا دارای روح است زیرا آهن را حرکت میدهد»؛ دراینباره در تاریخ فلسفه یونان گاتری آمده است: «ملطیان کلمه «ماده» نداشتند زیرا شکل دیگری از وجود را نمیشناختند؛ لذا دربارهی آنها کلمهی فوسیس (طبیعت) کلمه کلیدی و صحیح است و ارسطو در مادی دانستن آرخهی آنها بر حق نیست.»[۷]
۳) عبور از ماده محسوس به ماده نامحسوس: با توجه به اینکه ملطیان از حس فراتر رفتهاند و از درک محسوسات به درک نامحسوسات رسیدهاند به آنها «ماتریالیست انتزاعی» میگوییم یعنی کسی که ماده را از طریق انتزاع فهم کرده است؛ بهعبارتدیگر هرچند فیلسوفان ملطی سعی در تبیین عالم مادی و خارجی داشتند اما در حس متوقف نشدهاند بلکه به تفکر پرداخته و از عناصر پدیداری گذشتند و به عناصری رسیدند که ناپایدار بودند، لذا به وسیله تفکر و نه پژوهشهای علمی و تجربی به ماورای حس رفتند.[۸]و[۹]
۴) اعتقاد به حکومت قانون در جهان به عنوان مبنایی برای جهانشناسی علمی: ملطیون معتقد بودند همانطور که اگر فردی از اعتدال خارج شود مثلاً بیشازحد به شهوت یا غضب بپردازد به انحراف کشیده خواهد شد، در عالم هستی نیز حتماً قانونی وجود دارد که از غلبهی کور و خودخواهانه عناصر مختلف بر یکدیگر جلوگیری میکند. این تعمیمِ انسان به عنوان عالم صغیر و هستی به عالم کبیر در فلسفه اسلامی نیز بسیار مهم است و فراوان از آن استفاده میشود.
۵) اعتقاد به زندهبودن و محرک بالذات بودن ماده: در نگاه ملطیان آرخه، اصل و ذات همه اشیا است و تالس نیز آب را زنده میدانست و به همین صورت میتوانست بگوید همهی اشیا زنده و محرک بالذاتاند.
تالس ملطی:
تالس یا طالس (به یونانی: Θαλης) اولین فیلسوف ملطی است که در حدود سال ۶۲۴ پیش از میلاد در میلتوس به دنیا آمده است. برای شناخت دلیل بزرگی تالس در فلسفه باید اقسام تبیین جهان از نظر ارسطو را مورد بررسی قرار داد. از نظر ارسطو تبیین عالم به دو صورت انجام میپذیرد:
۱)تبیین لوگیکوس (به یونانی: λογικος) مبتنی بر لوگوس (به یونانی: λογος) یا همان کلمه و سخنان انتزاعی که بعضاً هم اسطورهای هستند.
به طور مثال در این نوع تبیین برای زلزله میگوییم: (احتمالاً زمین بر روی شاخ گاوی است و زلزله معلول ناراحتی او و تکان دادن سرش است.
۲)تبیین فوسیکوس (به یونانی: φυσικος) مبتنی بر فوسیس (به یونانی: λογος) یا همان طبیعت و قوانین شناخته شده حاکم بر آن
در این نوع تبیین برای زلزله میگوییم: (احتمالاً زمین چون قرص است و روی آب قرار دارد و شناور است و تلاطم آب باعث زمینلرزه میشود)؛ سعی ما در این تبیین بر این است تا علل طبیعی را جایگزین علل اسطورهای کنیم.
دلیل بزرگی تالس در فلسفه نیز همین است؛ وی اولین کسی است که به تبیین فوسیکوس عالم پرداخت و تلاش کرد تا به صورت کلینگر به مسائل نگاه کند.[۱۰]
در بررسی سیر تاریخی فلسفه و مفاهیم موجود در آن اگر ما برای تبیین اندیشه فلسفی افراد پیشین از واژههایی استفاده کنیم که در زمان خود آنها وجود نداشته است و در دوران ما معنی پیدا کرده باشد، آنگاه ما در تبیین نظرات آنان به صورت «آناکرونیزم» حرف زدهایم، به طور مثال اگر ما درباره یک فیلسوف دوران یونان باستان صحبت کنیم و بگوییم که وی نگاه پوزیتیویستی داشته است، به صورت آناکرونیستی حرف زدهایم چون واژه پوزیتیویسم در دوران یونان باستان وجود نداشته است. در مبحث بالا هم که نگاه تالس به جهان را از دید ارسطو نگاه فوسیکوس دانستیم، باز هم آناکرونیزم صدق میکند چون ارسطو از واژهای استفاده کرده که در زمان تالس وجود نداشته است.
مدعیات تالس
مدعیات تالس در فلسفه عبارتاند از:
- «زمین روی آب شناور است.»[۱۱]
- «همهچیز پر از خدایان است.»[۱۲]
- «آهنربا دارای روح است زیرا آهن را حرکت میدهد.»[۱۳]
- «آب، ماده المواد و آرخه همه اشیا عالم است.»[۱۴] (مدعای اصلی تالس)
استدلالات تالس بر آرخه بودن آب
تالس با مشاهده آب و تبدیلات آن[۱۵] به این نتیجه رسید که آب در صورت تبخیر به هوا تبدیل میشود و احتمالاً آتش در پس آن خواهد بود و همچنین آب در صورت انجماد به یخ تبدیل میشود و احتمالاً خاک در پس آن خواهد بود بنابراین همهچیز از آب شکل میگیرد و هر کدامحَیِّض طبیعی[۱۶] خود را دارند. از نظر وی آب زنده است و خود میتواند به اشکال مختلف تبدیل شود.
نقد وارده بر این دیدگاه اینجاست که برای تبدیل آب به آتش، عملِ «آتشِ از قبلْ موجود»، ضرورت دارد.[۱۷]
از نظر اسطورهشناسی برخی معتقدند که تالس تحت تأثیر اسطورههای یونانی[۱۸]و[۱۹]و[۲۰] بوده و برخی نیز معتقدند که وی تحت تأثیر اسطورههای شرقی[۲۱]و[۲۲] بوده است ولی با توجه به تحقیقات اخیری که سفر تالس به مصر باستان را قطعی میداند[۲۳] میتوان تأثیرات اعتقادات مصریان باستان را در اندیشههای وی مشاهده کرد[۲۴].
تالس معتقد بود اقیانوس پدر همهچیز است؛ وی با مشاهده اینکه غذا، به عنوان یک عامل زندگی مرطوب است یا اینکه اسپرم به عنوان سازنده موجود زنده مرطوب است و همچنین حرارت موجود در بدن موجودات زنده نیز حرارتی مرطوب است به این نتیجه رسید که در اعماق اقیانوس وقتی دما تا حدی بالا میرود و گرما و رطوبت به تعادل میرسند، اقیانوس میتواند موجود زنده بسازد و در اینجا کلمهی هُگْرُس (به یونانی: υγρος) در فلسفه یونان شکل گرفت که به معنی حرارت و رطوبت زندگی است.
«به نظر تالس، آب یا در حالت کلی عنصر مرطوب (به یونانی: το υγρον) پسوخه دارد و ماده-روح است پس این عنصر، آرخه و در ضمن هم زنده و هم پاینده است.»[۲۵] و چون نزد یونانیان فقط تئوس یا خدا همواره زنده است و زندگی جاویدان نشان الوهیت[۲۶] است، ازاینرو تالس باآنکه خدایان انسانشکلْگونهی دین عامیانه را رد میکرد، اما میتوانست بگوید که کل جهان، پر از خدایان است.
تالس، نجوم را از بابلیان آموخته بود و عمده شهرت خود را مدیون پیشبینی کسوف سال ۵۸۵ قبل از میلاد است که در میانه جنگ لیدیان و مادها اتفاق افتاد و جنگ ششساله را به صلح کشاند؛ وی همچنین ریاضیات را از مصریان آموخته بود که یکی از این موارد قضیه فیثاغورث بود.[۲۷]
سرنخی از حکمت
کاپلستون برای کوچک جلوه دادن تأثیر شرق بر فلسفه یونان میگوید:
«فلسفه یونان به صورت جدی با ریاضیات مرتبط بوده است و گفته شده که ریاضیات از مصر و اخترشناسی از بابل به یونانیان رسیده است … هرچند بابل اخترشناسی داشت اما در واقع اختربینی بود.»[۲۸]
بهعبارتدیگر مصریان باستان در عالم معرفت خود در بررسی اشیا به جای پرسش از چیستی آنها به دنبال این بودند که ببینند اشیا -برای مثال ستارگان- به چه چیزی اشاره دارند و میتوان تا حدی گفت که نگاهی آیتبین و آیتمحور داشتند و یونانیان و در وهله اول تالس با مطرح کردن پرسش چیستی عالم و برجسته کردن آن اولین انحطاط را در اندیشه بشری ایجاد کرد.
وی در ادامه در نقلقولی از هِگِل میگوید:
«اگرچه هگل وجود مفاهیم فلسفی را در اندیشه هندی میپذیرد اما معتقد است اندیشه هندی صورت تفکر پیدا نکرده است و روح کلی تفکر امروزی از فلسفه یونان سرچشمه میگیرد. چون اندیشه هندی اغراض عملی آزاد کردن آدمیان از توهمات و ناخوشیهای زندگی را داشته است درحالیکه یونانیان معرفت را برای خود معرفت جستجو میکردند.»[۲۹]
بنابراین وی با متهم کردن این نوع تفکر مدعی است که چون اغراض عملی به طور مثال اخلاقی و اجتماعی در پس اندیشه آنان بوده پس هنوز نمیتوان آنها را تفکر و اندیشه دانست و هر تفکر جهتداری را در این حیطه میگنجانند و آن را محکوم به این میکنند که صورت تفکر ندارند؛ مبتنی بر این موارد میتوان گفت که حکمت و آیت پیش از ظهور فلسفه وجود داشته است و پسازآن حکمت به فلسفه و آیت به آرخه فروکاست شده است.
پینوشت:
– این مقاله تقریر و تلخیصی از دوره آموزش فلسفه آقای حسین افتخاری در اندیشکده یقین است.
[۱]ریچارد رورتی در سفر به ایران در سال ۱۳۸۳ در یکی از سخنرانیهای خود گفت: «فلسفه نردبانی بود که غرب از آن بالا رفت و آن را انداخت!»
[۲] “when Solon was travelling in Egypt he conversed with a priest at Sais; and beginning to recount to the priest some of the most ancient Hellenic legends he was interrupted by him with the exclamation’Solon, ye are all children in Hellas, and no truly ancient history is to be found among you.”- Plato, THE TIMAEUS OF PLATO, Edited by R. D. ARCHER-HIND, London: MACMILLAN AND CO.,1888, PP. 66-67
[۳] دورانت، ویلیام جیمز، تاریخ تمدن، ترجمهی احمد آرام جلد اول، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۸، ص ۱۴۱
[۴] ورنر، شارل، حکمت یونان، ترجمه بزرگ نادرزاد، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲، ص ۵-۷
[۵] برای مطالعه بیشتر دربارهی کلمه آرخه، نگاه کنید به: یوآخیم ریتر، کارلفرید گروندر، گتفرید گابریل، فرهنگنامه تاریخی مفاهیم فلسفه، ترجمهی سید محمدرضا حسینی بهشتی (سرویراستار)، مهدی میرزازاده، فریده فرنودفر، جلد اول، تهران: انتشارات سمت، ۱۳۸۶ سرفصل دوم (اصل یا همان آرخه)
[۶] Sprit and Matter
[۷] گاتری، دبلیو.کی.سی.، تاریخ فلسفه یونان، ترجمهی مهدی قوام صفری، جلد دوم (آناکسیمندر و آناکسیمنس)، تهران، انتشارت فکر روز،۱۳۷۵، ص ۳۱
[۸] «هرچند طبایعی که توسط ملطیان به عنوان ماده المواد معرفی میشد متفاوت بود اما همگی در مادی بودن همرأی بودند اما ازآنجاکه هنوز تمایزی میان ماده و روح درک نشده بود، نمیتوان آنان را ماتریالیست نامید؛ لیکن چون که وحدتی که وضع کردند وحدتی وضع شده بهوسیلهی فکر بود شاید بتوان آنان را ماتریالیست انتزاعی نامید.» تاریخ فلسفه کاپلستون – جلد یک
[۹] «کلمهی فوزیس، عموماً به معنای ساختار واقعی یا ویژگی اشیاء است که شامل نحوهی رفتار آنها نیز میشود هر چند این کلمه میتواند به معنای زایش و رشد نیز باشد.» گاتری، دبلیو.کی.سی.، تاریخ فلسفه یونان، ترجمهی مهدی قوام صفری، جلد دوم (آناکسیمندر و آناکسیمنس)، تهران، انتشارت فکر روز،۱۳۷۵، ص ۳۲
[۱۰] «فهم جدید جهان، عبارت است از جانشین ساختن علل طبیعی بهجای علل اسطورهشناختی؛ یعنی نشاندن رشد درونی بهجای اجبار بیرونی.»- گاتری، دبلیو.کی.سی.، تاریخ فلسفه یونان، ترجمهی مهدی قوام صفری، جلد دوم (آناکسیمندر و آناکسیمنس)، تهران، انتشارت فکر روز،۱۳۷۵، ص ۳۲
[۱۱] ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمه محمد حسن لطیفی، تهران: انتشارات طرح نو، ۱۳۸۵، ص ۲۹-۳۱ (۹۸۳ ب ۱۸)
[۱۲] ارسطو، درباره نفس – دفتر اول – ۴۱۱ الف ۷
[۱۳] ارسطو – درباره نفس – دفتر اول – ۴۰۵ الف ۱۹
[۱۴] ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمه محمد حسن لطیفی، تهران: انتشارات طرح نو، ۱۳۸۵، ص ۲۹-۳۱ (۹۸۳ ب ۱۸)
[۱۵] «امکان مشاهدهی تغییرات آب بر طبق حرارت، بدون تجهیزات آزمایشگاهی»- گاتری، دبلیو.کی.سی.، تاریخ فلسفه یونان، ترجمهی مهدی قوام صفری، جلد اول (آغاز تالس)، تهران، انتشارت فکر روز،۱۳۷۵، ص ۱۳۱
[۱۶] حَیِّض طبیعی به این معنی است که هر چیزی اگر رها شود به واقعیت خود بازمیگردد؛ مثلاً اگر خاک را در آب بریزیم زیر آب میرود ولی آتش همیشه روی آب است و بالای آن قرار میگیرد.
[۱۷] «در جهانی که سراسر آب باشد، آتش بههیچوجه نمیتواند در آن به وجود آید زیرا برای اینکه آب به آتش تبدیل شود، عملِ آتشِ از قبلْ موجود، ضرورت دارد.»- گاتری، دبلیو.کی.سی.، تاریخ فلسفه یونان، ترجمهی مهدی قوام صفری، جلد دوم (آناکسیمندر و آناکسیمنس)، تهران، انتشارت فکر روز،۱۳۷۵، ص ۲۹
[۱۸] Mythology
[۱۹] «و اکئانوس، نخستین پدر خدایان و مادرشان تتوس» ایلیاد، سرود ۱۴، بیت ۲۰۱ و «اکئانوس که نخستین پدر همهی آنان است.» ایلیاد، سرود ۱۴، بیت ۲۴۶ به نقل از :
W.K.C Guthrie, A History of Greek philosophy ,Volume 1(The Earlier Presocratics And The Pythagoreans), Cambridge University Press, 1962, PP 60.
[۲۰] «اکئانوس و تتوس، دستکم پدر و مادر آبی و اصل و منشأ خدایاناند (اگرچه نگفتهاند منشأ همهچیز هستند)، و بسیار شبیه اپسو و تیامت هستند.»- گاتری، دبلیو.کی.سی.، تاریخ فلسفه یونان، ترجمهی مهدی قوام صفری، جلد اول (آغاز تالس)، تهران، انتشارت فکر روز،۱۳۷۵، ص ۱۳۰
[۲۱] «براساس این توصیف، کهنترین مرحلهی جهان عبارت است از هاویهی آب. این هاویه از سه عنصر آمیخته در هم تشکیل شده بود: اپَسو، مظهر آبهای شیرین؛ تیامت، مظهر دریا؛ و مومّو، احتمالاً مظهر ابرها و رطوبت. این سه گونه آب در تودهی بزرگ نامعینی در هم میآمیزند اما هیچ ایدهای دربارهی آسمان بالای آن (توده) یا زمین ثابت زیر آن وجود ندارد؛ همهی آنچه هست، آب است؛ هنوز حتی لجنزار باتلاقی نیز تشکیل نشده است؛ جزیرهای به وجود نیامده است؛ و هنوز هیچ خدایی هم وجود ندارد.» بر اساس «اتوما الیش» – تی جاکوبسن، قبل از فلسفه به نقل از:
W.K.C Guthrie, A History of Greek philosophy ,Volume 1(The Earlier Presocratics And The Pythagoreans), Cambridge University Press, 1962, PP 211.
[۲۲] ««آب» تالس، همان رطوبت آغازین است که در حکایات انجیلی باغ عدن با آن آشنا هستیم.»
OLMSTEAD, T. A. A History of the Persian Empire, Chicago, 1948, PP 211.
[۲۳] مهدی قوام صفری، درسگفتارهای دوره فلسفه یونان ۱، دانشگاه تهران، ۱۳۸۷، جلسه دوم
[۲۴] در مصر باستان آب را خدا و اله میدانستند؛ دلیل اصلی این امر نیز کرانههای رود نیل بود، به این صورت که وقتی آب بالا میآمد و سپس پایین میرفت اطراف آن زندگی و حیات و رشد گیاهان و حاصل خیزی خاک افزایش مییافت به همین خاطر میگفتند چون آب زندگی میبخشد پس خودشش زنده است و خداست.
[۲۵] گاتری، دبلیو.کی.سی.، تاریخ فلسفه یونان، ترجمهی مهدی قوام صفری، جلد اول (آغاز تالس)، تهران، انتشارت فکر روز،۱۳۷۵، ص ۱۴۳
[۲۶] ویژگیهای اله در یونان باستان: ۱) ابدی باشد، هرچند ازلی نبوده باشد. ۲) قاهر باشد و توانایی تسلط بر همهچیز را داشته باشد.
[۲۷] مصریان حدود زمینهای خود را پس از طغیان سالیانه نیل از دست میدادند و با استفاده از قانون مذکور و محاسبه مصبها حدود زمین را دوباره مشخص میکردند بنابراین قضیه فیثاغورث ۸۰۰ سال پیش از فیثاغورث در مصر استفاده میشد.
[۲۸] Frederick Copleston, A History of philosophy, Volume 1(Greek and Rome), Image Books, 1993, PP 15
[۲۹] Frederick Copleston, A History of philosophy, Volume 1(Greek and Rome), Image Books, 1993, PP 16
منبع: باشگاه استراتژیست های جوان