انسان تراز جمهوری اسلامی، انقلابی است یا مدنی؟
انسان تراز جمهوری اسلامی، انقلابی است یا مدنی؟ - علی نخعیزاده
تیتر یک - توسعه داستانی است که در ایران بعد از جنگ تحمیلی و در دولت سازندگی سروده شد و شیپورِ تأیید و تمجید از آن را نیز استادان دانشگاهی و تریبونداران روشنفکر در همان دوره به دست گرفتند و حمایت خود را از آن نشان دادند و سعادت و خیر جامعه را در تحقق اهداف و اصول آن برشمردند. همزمان با این طیف از نخبگان جامعه، طیف دیگری به عنوان نخبگان سیاسی که از شنیدن این داستان خوششان آمده بود و تحقق آنرا از اهداف خود میدانستند، عملگرایانه [1] در دولت مذکور تلاششان را معطوف به اجرایی کردن اصول و اهداف مطروحه در داستان توسعه کردند و تمام هَمِّ خود را در این مسیر به کار بستند.
این دو جریان از نخبگان کشور در دو عرصه سیاسی و علمی-روشنفکری در دولت یازدهم موسوم به دولت «تدبیر و امید» نیز بعد از 16 سال دوری از میادین، به دلیل نزدیکی فکری با رأس دولت فعلی متجلی شدند و طرح دوباره همان داستان قدیمی را در دستور کار خود گذاشتند تا راه ناتمام دولت سازندگی را در دولت تدبیر و امید تکمیل کنند و قطعات دیگر این پازل را تا آنجا که میتوانند مشخص کرده و نیل به اهداف توسعه را تا آنجا که میتوانند در جامعه تبدیل به دغدغه و مسئله روز کنند و اندیشه نخبگان جامعه را با این اولویت مقارن سازند؛ اهدافی که به سادهگی یک داستانِ عاشقانه و اصطلاحاً رومانتیک، برای همه اقشار جامعه قابل فهم باشد و خط تعلیق یا کشش و کنشِ آن به سادهگی مخاطب را با خود درگیر کند تا بتواند با این اهداف همذات پنداری کرده و در رسیدن به آنها بکوشد.
این اهداف با زبانی ساده افزایش GDP [2] را برای انباشتگی ثروت ملی شعار میدهد، ازدیاد سرمایهگذاری خارجی را در کشور برای افزایش حجم دلارها و اندوختههای ارزیمان طلب میکند، ایجاد اصلاحاتی را در سیاست خارجیمان سراغ میگیرد تا شاید در مدارهای بینالمللی قرار بگیریم تا در نهایت همه اینها ما را به بزرگراهها، اتومبیلهای پیشرفته، هواپیماهای هایکلاس[3]، انسانهایی مدنی و با مشی عقلانی، توان تولید بالا و رقابت با تکنولوژی سایر کشورها برساند. اهدافی که کشورهایی چون مالزی، چین، ترکیه، امارات و... مبنای عمل خود قرار دادند و اصول بینالمللیشدن را پذیرفتهاند و با وجود مسلمان بودن -البته به جز چین- در مدارهای توسعهیافتگی قرار گرفتهاند و امروز واجد مردمانی متمدن هستند و در اقتصاد جهان نقش تاثیرگذار دارند.
اما متنِ پیشرو، بررسی صحت و واقعیت این داستان است که آیا توسعه اساساً چنین کاربردی دارد؟ و تحقق این اهداف از بازوی این قهرمان خیالی داستان ما ساخته است یا خیر؟ و افرادی که بر طبل دفاع از توسعه میکوبند و بر ساز تبلیغ آن میدمند چه کسانی هستند و هدفشان چیست؟
این متن، این موضع را مشخص میکند که توسعه صرفاً یک داستان خیالی است که غرب به مانند همیشه از ابزار خلق ثروت و اعتبارزایی خود استفاده کرده و به آن یک ماهیت واقعی و عینی بخشیده است و افرادی هم که دورانی را در غرب سپری کردهاند به واسطه تعامل با جامعهی مدرن، آنرا به عنوان تنها نسخه درمان به جامعه تجویز میکنند که به این واسطه این افراد مرتکب چهار جُرم سازمانیافته شدهاند:
توسعه غربی
1. حذف جزییات تاریخ که واقعیتهای ضروری و انکارناپذیر آن نیز محسوب میشوند، اولین جُرمی است که مدعیان توسعه مرتکب آن شدهاند. توسعهچیانی که نظم موجودِ جهانی را در امور سیاسی و ولع دستیابی به دموکراسی میستایند و اصول بینالمللیشدن را تماماً گردن مینهند و قواعد بازار آزاد و تجارت خارجی را در پیدایش تبادلات اقتصادی عاشقانه به آغوش میکشند و رسیدن به اینها را برای کشور با تمام وجود آرزو میکنند، ناکارآمدی این سیستم را نشان نمیدهند که چهگونه آزادسازی اقتصادی و مقرراتزدایی در قالب بازار آزاد در کشورهای درحالتوسعه و توسعهنیافته اقتصاد آنها را به نابودی کشانده و تنها مرجع تامین معاششان را وابستگی به تجارت خارجی آزاد قرار داده است؛ به استناد از جملات کلیدی پروفسور هاجون چنگ از کتاب نیکوکاران نابکار، صفحه 110: (و موارد بسیار زیاد دیگری که در تاریخ ثبت است؛ از کودتای پینوشه در شیلی تا انقلاب روسیه و... که به اقتصاد بازار آزاد منجر شدند)
«اقتصاددانان پیروی تجارت خارجی آزاد چنین استدلال میکنند که تجارت خارجی آزاد به نفع مکزیک بوده است... (اما) آزادسازی گسترده تجارت خارجی در دهههای 1980 و 1990 طیف وسیعی از صنایع مکزیک را که طی دوره صنعتیسازی براساس جایگزینی واردات با زحمت ایجاد شده بود، از بین برد. همانطور که میشد پیشبینی کرد، نتیجه این افت رشد اقتصادی، از بین رفتن مشاغل و کاهش میانگین دستمزدها بود؛ زیراکه مشاغل تولیدی برخوردار از دستمزدهای بالا از بین رفت. بخش کشاورزی مکزیک نیز در اثر محصولات یارانهای ایالات متحده، بهویژه ذرت که غذای اصلی مکزیکیهاست، بهسختی لطمه خورده بود...»
نکتهای را که مدعیان توسعه و جهانیشدن در ایران هیچگاه به آن اشاره نمیکنند، تاریخی است که در اقتصاد اروپا بهخصوص منطقه انگلستان در قرون 17 و 18 رقم خورده است؛ تاریخی که گواه ساخت درونی نظام قبل از ورود به بازارهای جهانی است. یعنی انگلیسِ دوران «آدام اسمیت[4]» -پدر علم اقتصاد-، تا قبل از مرحله صنعتیشدن و تولید انبوه، کتاب «ثروت ملل[5]» و تئوری دست نامرئی بازار را نمینویسد و زمانیکه برای تأمین نیازهای کشور خودش مستقل از دیگر کشورها میتواند عمل کند و به حدی از توسعه درونزا دست مییابد، از طریق دریا و با کشتیرانی دست به تجارت آزاد میزند و مبتنی بر علم اقتصاد روی آن تئوریپردازی میکند و بریتانیای کبیر را با استعمار ثروتِ ملل دیگر کشورها به وجود میآورد. بازهم از هاجون چنگ در نیکوکاران نابکار صفحات 75 و 76 میخوانیم که:
«ثروت ملل شاهکار آدام اسمیت، در 1776 در اوج نظام تجارت و بازرگانی بریتانیا به چاپ رسید. او در ثروت ملل چنین استدلال میکرد که محدودکردن رقابت (که نظام تجارت و بازرگانی بریتانیا آنرا از طریق سیاستهای حمایتی، یارانهها و واگذاری حقوق انحصاری امکانپذیر میساخت) برای اقتصاد زیانبخش است.»
مبتنی بر این نظریه بود که انگلستان پس از ورود به عصر صنعتیشدن Industrialization و رسیدن به تولید انبوه، بازار کشورهای دیگر را درمینوردد و استثمار اقتصادی را رقم میزند.
بحران توسعه غربی
2. اما جُرم دوم این افراد ندیدن، انکار و در سکوت کامل عبور کردن از کنار بحرانهای جهانی است؛ بحرانهایی که منبعث از همین اصولِ ثابت جهانیسازی، قواعد بازار آزاد و اصول توسعه اقتصادی در حال وقوع میباشند و شکلگیری جهانی عاری از همین اصول را وعده میدهد؛ چرا که این واقعیتها ثابتکننده بحرانی پیچیده از رویدادهای مالی در جهان است که بنابر نظر متخصصین و استادان اقتصاد در غرب، جهان را به سمت یک فروپاشی اقتصادی پیش میبرد و تمام تئوریهای توسعه را با هم میبلعد؛ اما در اینجا هم مدعیان توسعه کلامی بر زبان نمیآورند و حرفی نمیزنند که کشورها با تمام نمودهای توسعهیافتگیشان چهگونه در بحرانهای مالی کمر خم میکنند و بازارهای آزاد اقتصادی چنان فرو میشکنند که درنهایت دولتها باید به فریادشان برسند و دست به استقراض از کشورهای دیگر بزنند و شروع به چاپ پول کنند تا ترکیدن حبابهای بدهی و... را مانع شوند.
در ابتدای کتاب «معمای سرمایه و بحرانهای سرمایهداری» دیوید هاروی که از استادان اقتصاد در آمریکا محسوب میشود به این میپردازد که بحران مالی اخیر در آمریکا و جهان در چه روندی اتفاق افتاد؛ بحرانی که معروف به بحران سال 2007 یا بحران مسکن و اوراق مشتقه در آمریکا بود:
«در سال 2006 پدیدهی شومی در ایالات متحد رخ داد. میزان ضبط خانهها توسط بانکها در مناطق کمدرآمد شهرهای قدیمی نظیر کلیولند و دیترویت به ناگهان شتاب گرفت، اما مسئولان و رسانهها توجهی نکردند... در پایان سال 2007 نزدیک به 2 میلیون نفر خانههای خود را از دست داده بودند و گمان میرفت 4 میلیون نفر دیگر هم در معرض خطر ضبط خانههایشان توسط بانک قرار داشته باشند. قیمت مسکن تقریباً در سرتاسر آمریکا سقوط کرد و بدهکاری بسیاری از خانوارها بابت وام مسکن از ارزش خانههایشان فراتر رفت... اما تا پاییز 2008، آنچه از آن با عنوان بحران وامهای مسکن غیر ممتاز نام میبردند منجر به این شد که تمامی بانکهای سرمایهگذاری عمده در والاستریت از طریق تغییر وضعیت قانونی خود، ادغام اجباری یا اعلام ورشکستگی از میان بروند. روز سقوط بانک لیمن برادرز در15 سپتامبر 2008 لحظهی تعیین کنندهای بود... به این ترتیب روزبهروز روشنتر میشد که تنها تزریق یک پول هنگفت از سوی دولت است که میتوانست اعتماد را به نظام بانکی برگرداند... با فرارسیدن سال 2009 الگوی صنعتیشدن متکی بر صادرات را که باعث رشد چشمگیری در شرق و جنوبشرق آسیا شده بود، با سرعتی نگران کننده رو به افول نهاد (کشورهای بسیاری مانند تایوان، چین، کره جنوبی و ژاپن در مدت تنها 2 ماه با افتی 20 درصد یا بیشتر در صادراتشان روبهرو شدند... در بهار 2009، صندوق بینالمللی پول تخمین میزد که بیش از 50 تریلیون دلار از ارزش داراییها در سطح جهان از بین رفته است؛ رقمی که با کل تولید جهانی کالا و خدمات در یک سال فاصلهی چندانی ندارد.»
در همینباره از پروفسور جوزف استیگلیتز استاد اقتصاد و برنده جایزهی نوبل اقتصادی در کتابی تحت عنوان «سقوط آزاد: بازارهای آزاد و افول اقتصاد جهانی»، صفحه 25 میخوانیم که:
«این بحران به سرعت جهانی شد و تعجبآور هم نبود، زیرا نزدیک به یک چهارم از اوراق رهنی ایالات متحده در خارج کشور بود. البته این وضعیت به ایالات متحده کمک کرد؛ اگر موسسات خارجی نبودند، وضعیت در آمریکا بسیار بدتر بود.»
اما واقعیت این است که بحران سال 2007 اولین بحران اقتصادی در جهان و غربِ سرمایهداری نبوده بلکه سالهاست که این بحرانها به تناوب درحال وقوع است؛ از بحران بیکاری در سال 1930 آمریکا تا رکود اقتصادی در 1970 در آسیا و موارد زیاد دیگری که در یک قرن اخیر رخ داده و اقتصاددانان منطق این بحرانها را با چرخههای سینوسی رکود و رونق اقتصادی توجیه میکنند که پس از یک دوره رونق میبایست خود را برای یک افول و رکود اقتصادی آماده کنیم. اما به این موضوع اشاره نمیکنند که در علم اقتصادِ توسعه، اقتصاددانان وظیفه دارند که جریان سرمایه را بهگونهای مدیریت کنند که اقتصاد وارد مرحلهی افول و رکود نشود تا بتوانند توسعهی پایدار را رقم بزنند و رشد اقتصاد را به صورت صعودی حفظ کنند. اما این اتفاق هیچگاه رقم نمیخورد و رکود اقتصادی منجر به بحرانهایی میشود که بدهیهای عظیم برای ملتها به بار میآورد و برای توجیه این رویدادها میتوان این نتیجه را گرفت که آنچه باعث این اتفاقات میشود و بحرانهای اقتصادی را بهوجود میآورد، همان قهرمان خیالی داستانِ ما، یعنی توسعه است؛ درواقع دانش توسعه و اقتصادِ توسعه است که با وظیفه رهبری و هدایت جریان اقتصادی جوامع میبایست رشد دائم و ثروت حداکثری را رقم بزند اما از زمان تولدش یعنی بعد از جنگ جهانی دوم تا به امروز در رسیدن به این هدف ناکام بوده است و چرخههای رونق و رکود همیشه نوسان خود را حفظ کردهاند و بحرانها سایه خود را بر سر ملتها گستراندهاند.
هویت توسعه غربی
3. جُرم سوم این افراد از این جمله برمیآید که:
«اگر ایران در 5 سال آینده سیاست خارجی خود را در مدارهای بینالمللی قرار ندهد و از محیط بینالمللی نهایت استفادهی علمی، فنی، تجاری و مالی را نکند، در مسیری قرار خواهد گرفت که با یک افول پایدار مواجه میشود.»
این جرم از طریقِ حمایت از اصل ثابت نانوشتهای که تفکر صهیونیستی بر جهان وضع کرده اثبات میشود؛ اندیشهای شیطانی که تایید، حمایت و تبعیت از رژیم را در سرزمینهای اشغالی فلسطین رمز ورود به مدارهای بینالمللی و تعاملات جهانی میداند و ایران هم برای اینکه وارد افول پایدار نشود باید سیاست خارجی خود را اصلاح کند و در مدارهای بینالمللی قرار دهد که لازمه آن تایید رژیم صهیونیستی است.
اما آنچه که برای ایران سیاست خارجی تلقی میشود و توسعهیافتهگی محسوب و آنچه که برای ایرانیِ مسلمان به عنوان مدارهای بینالمللی شناخته شده است، اصول توسعه به معنای دیوِلُپمنت[6] نیست، بلکه مفهوم مقاومت است؛ توسعهیافتهگی برای ایران در «مقاومت» رقم میخورد. مفهومی که امروز تا اعماق مدرنیته نفوذ کرده است و ذهن و قلبِ انسان مدنی و عقلانیِ فرانسوی، انگلیسی، آمریکایی، ایتالیایی، آمریکای لاتینی حتا یهودی را درنوردیده است. سیاست خارجی ایران آنجایی معنا پیدا میکند که جریانی در کشورهای عربی بهراه میافتد و بیداری اسلامی را علیه اضمحلال دولتها و پادشاهان بیهویت عربی رقم میزند که شروع خود را از چهارچوبهای فکری و مبانی انقلاب ایران به عاریت گرفته است.
آنچه که برای ایران سیاست خارجی محسوب میشود صدور و انتشار این پارادایم به عمق استراتژیک کشورها و ملتهای سراسر عالَم است و امروز مگر میتوان مبدع، ناشر و صادرکننده دیگری بهجز ایرانِ انقلابی برای این تفکر در جهانِ توسعهیافتهی بینالمللی سراغ گرفت؟ کدامیک از این کشورهای جهانیشده و متمدن یارای ایستادهگی در برابر موشکهای صهیونیسم را دارند؟ و در کدامیک از آنها شجاعت و توانِ حمایت از مظلومان فلسطینی را میتوان سراغ گرفت؟ چین با بیش از یک میلیارد نفر جمعیت و دارابودن 34 درصد از سهم رشد اقتصادی جهان؟ یا امارات با داشتن 773 میلیارد دلار ذخایر ارزیِ خارج از بودجه کشورش؟ یا کویت با کسب سود 80 میلیارد دلار در سال از طریق سرمایهگذاری خارجی؟ یا کرهی جنوبی با درآمد سرانه 23هزار دلار؟ یا داشتن مقام چهارمی جهان در جذب گردشگر برای ترکیه؟ کدامیک از این کشورها دربرابر حملههای اسرائیل به بیمارستانها، مدارس و پناهگاههای تحت پوشش سازمان ملل، صلیب سرخ و هلال احمر در باریکه نواره غزه حتی یک بیانیه صادرکردهاند؟ یا در هیچ یک از مجامع بینالمللی فریاد نقض قوانین و حقوق بینالمللی را زدهاند؟ پس مدارهای بینالمللی و اصول ثابت توسعهیافتهگی، کجا کاربرد دارند؟ آیا اصولی که در آن، خونخواهی مظلومان و حمایت از ستمدیدهگان بیگناه معنا و مفهوم نداشته باشد و نابودی ظالم را مبنا قرار ندهد قابل تبعیت خواهد بود؟
بنابراین توسعه صرفاً یک قهرمان خیالی و افسانهای است که نه تنها توان نجات خود را ندارد –به دلیل وجود بحران اقتصادی و افزایش بدهی که امروز جهان را در برگرفته-، بلکه توانایی کمک به مردمی که انتفاضهای با سنگ را به مقاومتی با پرتاب موشک تبدیل کردهاند نیز در خود نمیبیند چراکه برای بقای خود باید رژیم صهیونیستی را تایید و حمایت کند.
توسعه انقلابی
4. آنجایی که توسعهچیانِ مقیم ایران، توسعه را امری حکومتی میدانند و معتقد به ایجاد اصلاحات از بالا به پایین هستند، باید دید که در رأس حکومت ایران که رهبر معظم انقلاب حضور دارند چه طَرْفی نسبت به نظریات توسعه بستهاند و توسعه را کجای حرکت انقلاب اسلامی ایران میدانند:
«در مسئلهی اول -یعنی تبیین نمای کلی پیشرفت- من چند نکته را میگویم که مجموع این نکات، این نمای کلی را به ما نشان خواهد داد. نکتهی اول این است که ما وقتی میگوییم پیشرفت، نباید توسعهی به مفهوم رایج غربی تداعی بشود در نظام واژگانی ما، کلمهی پیشرفت معنای خاص خودش را [باید] داشته باشد که با توسعه در نظام واژگانی امروز غرب، نبایستی اشتباه بشود. آنچه ما دنبالش هستیم، لزوماً توسعهی غربی -با همان مختصات و با همان شاخصها- نیست ... در حقیقت وقتی میگویند کشور توسعه یافته، یعنی کشور غربی! با همهی خصوصیاتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهتگیری سیاسیاش؛ این توسعهیافته است. در حال توسعه یعنی کشوری که در حال غربی شدن است؛ توسعهنیافته یعنی کشوری که غربی نشده و در حال غربی شدن هم نیست. این جوری میخواهند معنا کنند. در واقع در فرهنگ امروز غربی، تشویق کشورها به توسعه، تشویق کشورها به غربی شدن است! این را باید توجه داشته باشید[7].»
این بیانات در 27 اردیبهشت سال 1388 در دیدار با استادان و دانشجویان استان کردستان ایراد شده که در پی تبیین شعار دهه چهارم انقلاب موسوم به دهه «پیشرفت و عدالت» صورت گرفته است. در 2 سال قبل از این یعنی در 25 اردیبهشت 1386 در دانشگاه فردوسی مشهد ایشان راجع به توسعهیافتگی در ایران اینگونه بیان کردند که :
«...امروز در چشم بسیاری از نخبگان ما، بسیاری از کارگزاران ما، مدل پیشرفت صرفاً مدلهای غربی است؛ توسعه و پیشرفت را باید از روی مدلهایی که غربیها برای ما درست کردهاند، دنبال و تعقیب کنیم. امروز در چشم کارگزارانِ ما این است و این چیز خطرناکی است؛ چیز غلطی است؛ هم غلط است، خطاست، هم خطرناک است. غربیها در تبلیغات خیلی ماهرند؛ یعنی ماهر شدهاند؛ در طول این دویست سیصد سالی که کار تبلیغاتی پیدرپی میکنند، با تبلیغات موفقِ خودشان توانستهاند این باور را در بسیاری از ذهنها به وجود بیاورند که توسعهیافتگی مساوی است با غرب و غربی شدن!»[8]
بنابراین الگویی که مد نظر رأس حاکمیت نظام اسلامی ایران است با آنچه که مدعیان توسعه بر آن اصرار و پافشاری میکنند دو مفهوم کاملاً متفاوت است. توسعهای که رهبر انقلاب مد نظر دارند مبتنی بر پیشرفت انسانی در دو بُعد دنیوی و اخروی است. پیشرفتی را که ایشان به عنوان نسخه درمان برای جامعهی ایرانی-اسلامی تجویز میکنند، ساخت حیات دنیا و آخرت را با هم در پی دارد و در بنای زندگی دنیا نیز آن را توأمان با استقلال و حفظ عزت ملی تلقی میکنند. اندیشهای که نه ریشه در تاریخ 50 سال گذشته ایران که منبعث از تاریخ 300 سال گذشته غرب است که چهگونه در فرآیند انتقال از استعمار Colonialism به استعمارِنو Neo-Colonialism در عصر مدرن، توسعه Development را به عنوان تنها الگوی ساخت جامعه معرفی کردند؛ توسعهای که اساسش با شعار جهانیشدن، در نفی استقلال ملتها تعریف میَشود تا در هر جای این جهان گرایش به غرب و ایدئولوژی حاکم بر آن یعنی لیبرالیسم Liberalism آسان و بیدغدغه جلوه کند.
بنابراین جرم چهارم این افراد نفی دیدگاه رهبر انقلاب به عنوان رأس نظام در تبیین آینده ایران و سیاستهای کلان انقلاب است. جرمی که ناظر به نفی استقلالِ ایران در عصر جهانیشدن و تعامل با تمام کشورهای جهان بدون توجه به خطوط قرمز و انگارههای اعتقادی انقلاب است.
از اینرو کسانیکه در ایران به این قهرمان خیالی باور دارند و به قول خودشان توسعهچیها لقب گرفتهاند، باید بدانند که آنچه برای مردم ایران مدارِ توسعهیافتگی تلقی میشود، تفکر انقلابی و اندیشه مقاومت و ایستادهگی است. آنچه که برای ما تولیدِ ثروت محسوب میشود، در وهله نخست افزودن به حامیان این تفکر است و صادراتِ اصلی و اولیه ما انتشار این مفهوم و بسط آن در سراسر عالم. آنچه که آماج اندیشه انقلاب محسوب میشود، عمق استراتژیکِ دولتهای توسعهیافته یعنی تفکر و وابستهگی قلبی مردمانشان است.
نتیجه 1: بنابراین از نگاه یک استادِ اقتصادِ دانشگاه کمبریج یعنی پروفسور هاجون چنگ این افراد «نیکوکاران نابکار» هستند؛ افرادی که وقتی از دانشگاههای کشورهای غربی فارغالتحصیل شده و به کشور خود بازمیگردند، به عنوان بلندگوهای نظام غربی عملکرده و داستانهای خیالی این قهرمانِ افسانهای را به عنوان اصول توسعهیافتهگی در نیل به جهانیشدن بین مردم، نخبگان و مسئولان کشور پمپاژ میکنند و آنرا به عنوان تنها دگمِ حاکم در جهان معرفی کرده و دست به تئوریپردازی روی آن میزنند.
نتیجه 2: اما از نگاه یک انسان انقلابی، این افراد خائناند؛ چراکه در نظام اسلامی به عنوان استاد دانشگاه و افراد واجدِ تریبون و رسانه اجازه حضور و عرض اندام پیدا کردهاند اما مغایر با اصول این انقلاب، دست به ترویج و اشاعه احکامی را میزنند که ماهیت و وجود آن (انقلاب) را نفی میکند تا به تثبیت اصولِ بهاصطلاح بینالمللی دست یابند. نظام جمهوری اسلامی در مواجهه حق و باطل، در تقابل با نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی غرب است و این رویارویی اصول و موازینی را برای انقلاب ایجاد میکند و اتهامی که این افراد را دربرمیگیرد تغییر این اصول و جابهجایی اولویتهای آن است تا به اینوسیله، مواجهه برحق ایران را به زاویه رانده و درگیر اهدافی کند که در اولویتهای آن قرار ندارد. صحبت از پیشرفت و بحث راجع به توسعه هیچگاه مبنای شکلگیری انقلاب اسلامی نبوده و از اصول آن محسوب نمیشود؛ آنچه که نظام اسلامی بر مبنای آن شکل گرفته است تحقق دین در عرصه اجتماعی است؛ اول در سطح ملی و سپس در سطح جهانی. زمانیکه رهبر انقلاب چندین بار در نسبت با جوانان و مسئولان نظام موضوع «شکلگیری تمدن نوین اسلامی» را مطرح کردند و آنرا آینده پیشِ روی ملت ایران خواندند، قصد تبیین اصول انقلاب را داشتند؛ بنابراین توسعه در این جمهوری، یک اقدام بالادستی محسوب نمیشود و هدفِ اولیه این جامعه نیست؛ بلکه در فرآیند تحقق انقلاب امری جانبی و ذیل موازین پیشگفته است. از اینرو افرادی که در این کشور حضور دارند و به هر طریقی روزیخوار انقلاب هستند حق نفی اصول و تغییر اولویتهایی که خط قرمز محسوب میشوند را ندارند.
والسلام
پیوست شماره 1:
نظرات دکتر محمود سریع القلم پیرامون توسعهیافتگی و جهانی شدن و نسبت آن با ایران که در جلسهای در قالب سخنرانی بیان شده و هفتهنامه «تجارت فردا» در تاریخ 21 تیر ماه به صورت مکتوب به عنوان مطلب اصلی خود مورد استفاده قرار داده است:
«در حدود 28 هزار کتاب اقتصادی، سیاسی و اقتصادِ سیاسی که در 340 سال گذشته در دنیا چاپ و منتشر شده، یک اصل ثابت قابل شناسایی است. اینکه هر کشوری که در دنیا پیشرفت کرده، حتی به معنای کمیِّ کلمه، یک اقدام را مبنا قرار داده و آن «بینالمللی شدن» است. در تاریخ چهار قرن توسعه در جهان چه در غرب و چه در آسیا و هماکنون در آفریقا و خاورمیانه هیچ کشوری را سراغ نداریم که پیشرفت کرده باشد اما این پیشرفت براساس یک الگوی محلی بنا شده باشد، بلکه تمام کشورها ارتباطات گسترده بینالمللی داشتهاند. به نظر میرسد این اصل یک موضوع پیشرفت همگانی است. یک کارخانه یا یک شرکت، یک نویسنده، یک خبرنگار، یک نماینده مجلس، یک سیاستمدار و بهطور خلاصه هرکسی در هر حرفه و صنعتی که هست در شرایطی میتواند ارزیابی منطقی و صحیحی از عملکردش داشته باشد که در مدارهای بینالمللی فعال باشد. از اینرو اگر کشور ما میخواهد پیشرفت کند باید این اصل محکخورده و آزمایششده بینالمللی را به کار گیرد... امروز اگر عربستان برای بسیاری از کشورها تعیین تکلیف میکند، یک دلیل عمدهاش ثروت این کشور است. به همین دلیل است که پادشاه عربستان در هواپیمای خودش در فرودگاه قاهره مینشیند، هیات دولت مصر میروند داخل هواپیما با او ملاقات میکنند و قول 5/2 میلیارد دلار کمک را برای سال 2014 از پادشاه عربستان میگیرند. امروز عربستان 750 میلیارد دلار ذخیره ارزی دارد که در فعالیتهای اقتصادی دنیا سرمایهگذاری شده و سالانه نزدیک به 70 تا 90 میلیارد دلار برای این کشور سودآوری دارد. امارات متحده 773 میلیارد دلار ذخایر ارزی خارج از بودجه کشورش دارد. کویت 410 میلیارد دلار در دنیا سرمایهگذاری کرده، قطر نزدیک به 900 میلیارد دلار در دنیا سرمایهگذاری کرده است. در مجموع میتوان گفت همسایگان ما در خلیج فارس بیش از دو تریلیون دلار خارج از بودجه جاری خودشان در کشورهای دیگر سرمایهگذاری کردهاند. کشوری مانند کویت یک میلیون نفر جمعیت دارد ولی سالانه فقط 80 میلیارد دلار سود پولی است که در دنیا سرمایهگذاری کرده است.
یکی از سوالهای جدی که ما ایرانیان باید از خودمان بپرسیم این است که کدام کشور علاقهمند است ایران پیشرفت کند؟ کدام کشور در همسایگی ایران علاقهمند است که درآمد سرانه ایرانیها به 25 هزار دلار در سال برسد؟ خارج از تعارفات، ایران حتی یک همسایه هم ندارد که علاقهمند به پیشرفت این کشور باشد...[9]»
پیوست شماره 2:
کلام رهبر معظم انقلاب در سخنرانی ابتدای امسال در حرم مطهر رضوی که نسبت انقلاب و فرهنگ انقلابی را با اهداف توسعهچیان و روشنفکران در جستوجوی آزادی مشخص کردهاند:
«...اینکه ببینیم کسانی با استفاده از هنر، با استفاده از بیان، با استفاده از ابزارهای گوناگون، با استفاده از پول، راه مردم را بزنند، ایمان مردم را مورد تهاجم قرار بدهند، در فرهنگ اسلامی و انقلابی مردم رخنه ایجاد کنند، ما بنشینیم تماشا کنیم و بگوییم که آزادی است، این جور آزادی در هیچ جای دنیا نیست! در هیچ جای دنیا. همان کشورهایی که ادّعای آزادی میکنند، در آن خطوط قرمزی که دارند، بشدّت سختگیرند. شما ببینید در کشورهای اروپایی کسی جرئت نمیکند راجع به هولوکاست حرف بزند که معلوم نیست اصل این قضیّه واقعیّت دارد یا ندارد، یا اگر واقعیّت دارد، به چه شکلی بوده؛ اظهار نظر درباره هولوکاست، تردید درباره هولوکاست، یکی از بزرگترین گناهان محسوب میشود، جلویش را میگیرند، طرف را میگیرند، زندانی میکنند، تعقیب قضائی میکنند؛ مدّعی آزادی هم هستند. آنچه که برای او خطّ قرمز است، در مقابل او با چنگودندان میایستد. چطور از ما توقّع دارند که خطوط قرمز اعتقادی و انقلابی کشورمان و جوانانمان را ندیده بگیریم؟ اگر یک کسی است که روح استقلال ملّی را نشانه میرود -الآن هستند کسانی که صحبت استقلال که میشود، استقلال را مسخره میکنند، میگویند این عقبافتادگی است، استقلال چیست- و میخواهد وابستگی را تئوریزه کند، استقلال را مسخره کند، دلهای جوانان را برای مستقلزیستن متزلزل کند، نمیشود در مقابل او بیتفاوت ماند؛ باید در مقابل او عکسالعمل نشان داد. یکی به ضروریّات اخلاقی و دینی جامعه اهانت میکند، زبان فارسی را مسخره میکند، خلقیّات ایرانی را تحقیر میکند؛ اینها هست؛ اینها وجود دارد الآن. کسانی سعیشان این است که بزنند توی سر روح عزّت ملّی جوان ایرانی؛ مکرّر خلقیّات منفی را نسبت میدهند: از اروپاییها یاد بگیرید، از غربیها یاد بگیرید، همدیگر را تحمّل میکنند، ما همدیگر را تحمّل نمیکنیم! واقع قضیّه این است؟! در خیابانهای کشورهای اروپایی و پایتختهای اروپایی -حالا، نه بیست سال قبل و پنجاه سال قبل- یک نفری که اندکی حجابش را مراعات کرده، مورد تهاجم جوانها قرار میگیرد، جلوی چشم مردم میزنند زن محجّبه را مجروح میکنند یا میکشند، کسی جرئت نمیکند بگوید چرا![10]...»
[1]. Pragmatical
[2]. Gross Domestic Product -تولید ناخالص داخلی
[3]. High-Class
[4]. Adam Smith
[5]. "The Wealth of Nations", Adam Smith, 1776
[6]. Development
[10] . http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=25993
منبع: مشرق