من هم پروانه می شوم!
خلاصه ای از جلسه اول از سلسله جلسات استراتژی برای کودکان با موضوع "من هم پروانه می شوم!"
در غرب،استراتژی برای کودکان با جدیت دنبال می شود منتها در فلسفه تحلیلی یعنی فلسفه آنگلوساکسون ها در سبک انگلیسی. از دو زاویه می توانیم وارد شویم:1.از فلسفه برسیم به استراتژی 2. از استراتژی برسیم به فلسفه. مبتنی بر نگاه استراتژی غربی، اول درخت فلسفه و در فضای درخت فلسفه می رسند به میوه ای بنام تخنه(تکنیک) و از دل آن استراتژی در می آورند.در این جا استراتژی، خروجی فلسفه است.
هدف ارتقاء قوه تصمیم سازی و تصمیم گیری در نسل بعد است.
می خواهیم در بحث تصمیم سازی، به کودک قوه تشخیص بدهیم.یعنی کودک بتواند تصمیم سازی کند. کودک در زندگی عادی در بزنگاه ها که قرار می گیرد مجبور است که تصمیم بگیرد اما ما شرایطی ایجاد می کنیم که بتواند به طور عمومی تصمیم سازی کند، یعنی سناریو را برای کودک تعریف می کنیم قبل از این که در زندگی با مشکلات مواجه شود تا بتواند تصمیم های فردی وسپس تصمیم های جمعی و اجتماعی بگیرد.هدف ارتقاء قوه تصمیم سازی و تصمیم گیری در نسل بعد است. کودکان سه گروه هستند،گروه اول خوب تصمیم سازی می کنند. گروه دوم خوب تصمیم گیری می کنند و گروه سوم به طور همزمان تصمیم ساز و تصمیم گیر خوبی هستند.
رویکرد آیت مدار، ساده ترین شکل برای تربیت کودکان
ساده ترین شکل برای تربیت کودکان در لایه مقدماتی در حوزه دکترین و استراتژی و حکمت استفاده از رویکرد آیت مدار است. این سادگی به دو دلیل است: 1. نگرش و جهان بینی فرد با تکنیک زودتر ممزوج می شود. 2. بسیار نمادین است. چون سمبل، نشانه، آیت در این رویکرد موضوعیت دارد.
هر جلسه درس، در رویکرد آیت مدار چهار لایه دارد:
1. حقیقت و معرفت طبیعی نسبت به یک پدیده
2. آیت آن پدیده
3. حکمت آن پدیده
4. عبرت از آن پدیده
در رویکرد آیت مدار ، هر پدیده ای در عالم یک نشانی است.خدا برای اینکه با ما صحبت کند،واژه ها و مفاهیمی که بکار می برد همین اشیاء و پدیده ها و موجوداتی است که می بینید.
ویژگی های کرم ابریشم
کرم روی برگ سر می خوره، آرام آرام برگ ها را می خورد. بعد از یک مرحله ای که به سن بلوغ رسید از خودش ابریشم های نازک ساطع می کند و به این ترتیب دور خودش پیله درست می کند. در داخل پیله دوره ای را می گذراند بعد پیله را می شکافد و بیرون می آید و پروانه میشود.
کرم ابریشم
پیله کرم ابریشم
آیت زندگی کرم ابریشم
آیت دوره کودکی،جوانی و پیری انسان تا لحظه رسیدن به نور حقیقت.
داستان
آرزو یک کرم ابریشم تپل و زیبا سرگرم غذا خوردن بود. راستش اون خیلی شکمو بود. انگار این همه غذا می خورد سیر نمی شد. هر وقت به او نگاه می کردی می دیدی تند و تند داره غذا می خوره. هرکسی به اون نگاه می کرد فکر می کرد این کرم زیبا حتما چند روزه گرسنه مونده که حالا که به غذا رسیده این طور با ولع برگ ها را می خوره. آخه می دونید غذای کرم ابریشم، برگ سبز درخت هاست. او با دست و پاهای زیادش روی یک برگ راه میره و از لبه های آن شروع به خوردن می کنه تا اون برگ تموم بشه. بعد میره سراغ یه برگ دیگه. آرزو فقط به برگ بزرگی می چسبید و به خوردن مشغول می شد. انگار تو این دنیا هیچ کار دیگه ای نداره. اما بالاخره یه روز به این نتیجه رسید که تا کی می خواد همین یک کار را انجام بده، اونم خوردن و خوردن و خوردن. حالا این کرم زیبا می خواست یک کار مهم انجام بده،کاری که خیلی مهم باشه،کاری که اونو مهم کنه. یک کرم چه کاری کنه که مهم باشه؟ برای انجام کار مهم، اون باید خودش مهم می شد. تصمیم خودش را گرفت،
1. باید ورزشکار می شد، یه ورزشکار مهم. مثلا یک فوتبالیست مهم که همه مردم به او توجه کنند.
2. باید هنرمند می شد، یه هنرمند مهم. مثلا یک هنرپیشه مهم که برای همه مردم معروف باشه و همه اونو توی فیلم ها ببینند.
3. باید پولدار بشه، یه پولدار مهم. که همه چی رو بتونه بخره تا همه مردم به اونو و چیزایی که خریده توجه کنند.
خوب این کارا رو کرد، خیلی زحمت کشید تا بالاخره مهم شد معروف شد و همه می شناختنش. حالا اون دیگه خیلی مهم بود.اما یه اتفاق افتاد چون مهم شده بود خیلی خودش رو می گرفت. حالا دیگه به هیچ کس احترام نمی گذاشت اما توقع داشت همه به او احترام بگذارند.آخه اون خودشو مهم می دونست. یکی یکی مردم و دوستاش از دور او کنار رفتند. دیگه کسی به او نزدیک نمی شد. او دور خودش پیله درست کرده بود. پیله غرور به خاطر مهم بودن و معروف بودن خودش. او زیبا، قوی، پولدار، معروف و مهم بود. پس دیگه به کسی نیاز نداشت. به این دلیل بود که همه رو از خودش دور کرد. تنها شده بود چون مغرور بود.پیله خودخواهی و خوددوستی دور خودش کشیده بود.حالا زندانی این خودخواهی و خوددوستی بود. بالاخره از این حالت خسته شد. گریه کرد، غصه خورد. این شد که یه تصمیم مهمی گرفت. تصمیم گرفت از این زندان فرار کنه. باید این زندان را پاره می کرد. این زندان که اسمش پیله خودخواهی بود را خودش ایجاد کرده بود و خودش هم باید اونو پاره می کرد. خوب اینکار رو کرد. پیله رو شکافت و اومد بیرون. خیلی زور زد تا خودش رو بکشه بیرون. از تاریکی پیله اومد بیرون. اومد تو فضای روشن. آخیش راحت شد. آزاد شد. پرید. چه جالب پرواز کرد. چه بال های قشنگی. چه وقت بال درآورد؟ نمی دونست. اما می دونست که حالا آزاد شده. او از خودخواهی خودش فرار کرده بود. او دیگه خودشو نمی دید. پرواز می کرد و رفت به گلزار.از بالا همه چیز رو می دید.از بالا همه چیز زیبا بود. هم زیبا بود و هم کوچک. فریاد زد:خداجون ممنونم. می تونم پرواز کنم و رها باشم. دیگه فقط خودمو دوست ندارم، همه رو دوست دارم.عصر شد. غروب شد و آسمان تاریک شد. بال زد و رفت تا یک نور دید. نور یک شمع. رفت دور نور شمع پرواز کرد. خیلی خوشحال بود. یادش اومد زمانی که کرم در پیله بود وقتی هوا تاریک می شد، همه جای پیله تاریک بود. اما حالا که پروانه شده، می تونه روزها در گلزار روی گل ها و شب ها دور روشنایی شمع پرواز می کنه.او دیگه خوشبخت بود. خدا رو شکر.
پروانه در گلزار
شمع و پروانه
نتیجه گیری:
1.ما انسان ها در ابتدا کرم هستیم. بعد پیله ای دور خودمان می تنیم و درآخر پروانه می شویم.
2.آیا می شود از کرم به پروانه تبدیل شد؟ نه. ما باید امتحان بشیم. باید سختی بکشیم. باید دوره پیلگی رو طی کنیم. باید وارد ورزش، هنر، زندگی ، جامعه بشیم و ازش عبور کنیم.