جنگ مدل زندگی (مراحل پروژه خاورمیانه بزرگ)
شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۵۰ ق.ظ
در شرایط کنونی مهمترین مسئله دی. دی. آر. (D.D.R) است که برای افغانستان،
عراق، فلسطین، لبنان و حتی سودان مطرح میشود. فکر میکنم ماهیت فرهنگی
پروژة دی. دی. آر. جای بحث بسیاری دارد؛ زیرا، هر زمان که از ماهیت فرهنگی
یاد میکنیم سریعاً ذهن ما به سوی روزنامهها، مجلهها، فیلمها، آموزش
عالی، هنر و… میرود، در حالی که این مبحث، روبنایی و تاکتیکی فرهنگی است.
در طرحریزی و استراتژیک فرهنگی نکات بنیادیتری وجود دارد که امروزه این مسئلهای است که غربیها به آن مبتلایند. اگر ما بتوانیم زاویه دید آنها را در این قضیه روشن کنیم، به احتمال قوی، زاویة نگاه افغانستان نیز به صورت بومی روشن خواهد شد و موضع اندیشمندان افغانی در حوزه فرهنگ در این باره شفاف میشود.
پروژه دی. دی. آر. ماهیت کلی و بلندمدتی دارد که به نظر میرسد هم در کشور ما، هم در افغانستان، جای بحث دارد. این پروژه ما را یاری میکند تا بدانیم که ایران برای افغانستان، عراق و… چه طرحهایی دارد و از سوی دیگر برای افغانستان، عراق و… این پروژه چه مکانیزمی دارد؟ روشها و گزارههایش چگونه است؟ و دیگر اینکه در طرحریزی استراتژیک فرهنگی، نگاه غربیها و در رأس آنها آمریکا، نسبت به افغانستان چگونه است؟
اگر بتوانیم این دیدگاه کلان فرهنگی را به خوبی درک کنیم، متعاقباً، ظواهر تاکتیکی فرهنگی، خود را بهتر نشان خواهد داد. پروژه اصلاحات در خاورمیانه بزرگ، چهار مؤلفه دارد. یکی از این مؤلفهها، لیبرالیزیشن
(Liberalization) است که به فارسی، اشتباهاً «آزادی» و «آزادسازی» ترجمه شدهاست.
مؤلفة دوم اصلاحات، دموکراتیزیشن (democratisation) است که به تعبیر آنها، رساندن ملت به فضای دموکراسی است. مؤلفه سوم، فرآیند تحقق جامعة مدنی است که این هم ویژگی خود را دارد. مؤلفه چهارم، مفهوم کلی حقوق بشر (human rights) با محوریت بشر و سپس تبیین حق بشر به عنوان یک عنصر مهم است. این چهار گزارة اصلی در پروژه خاورمیانه بزرگ است. این خاورمیانه از مراکش آغاز میشود و تا اندونزی امتداد مییابد. نمیدانم به این منطقه که کل شمال آفریقا و کل جنوب آسیا را دربر میگیرد، خاورمیانه بزرگ اطلاق میشود؟!
ولی در متن این قضیه، پروژه لیبرالیزیشن، دموکراتیزیشن و پروژة حقوق بشر منوط به ساختاریاند که آن ساختار، پروژة جامعه مدنی است. یعنی اگر قرار است دموکراتیزیشن و لیبرالیزیشن صورت گیرد یا حقوق بشر مبنا شود، عمدهترین مسئلهای که باید مدّ نظر باشد جامعة مدنی است، یعنی باید جامعة مدنی محقق شود.
غربیها، تحقق جامعه مدنی در ملتهای افغانستان و عراق را در دو فرآیند دیدهاند آمریکاییها مستقیماً دو مبحث را در منطقه دنبال میکنند؛ یکی مبحث استیت بیلدینگ یا دوستسازی (State building) و دیگری مسئله ملتسازی (nation building) است. استنباط آنها از افغانستان، به عنوان کشوری است که در آن چیزی به نام ملت وجود ندارد. ولی در مورد جامعة عراق معتقدند که فرآیند ملتسازی ـ تا حدودی ـ و فرآیند دولتسازی در زمان حزب بعث انجام شدهاست و به این دلیل است که آمریکاییها اصرار دارند تا دولت آینده عراق شامل بخشهایی از حزب بعث هم باشد.
اعتراضهایی بر همین اساس، مبنی بر اینکه چرا پس از اشغال عراق، حزب بعث و ارتش مدرن عراق را از صحنه خارج کردید، وجود داشت تنها بخشی که در کشور 24 میلیونی عراق ماهیت خود را نشان داد، nationalization یا همان ملتسازی است و فعالیت دولت مدرن، که دولت مدرن در بوروکراسی دولت عراق و در مفهوم ارتش ملی عراق وجود داشت؛ کاری که حزب بعث انجام داده بود.
در افغانستان شاهدیم که آنها اعتراض میکنند که چرا دولت، ارتش و حزب مدرن شبیه به آنچه که صدام در عراق داشت، وجود ندارد.
این عقیده مبتنی بر آن چیزی است که فرانسیس فوکویاما در کتاب «دولتسازی» (State building) خود آورده است. وی در این کتاب ساختار و چگونگی طراحی دولت را مورد توجه قرار داده است. آنان در افغانستان درصددند که در ابتدا، فرآیند تکوین جامعة مدنی را تحقق بخشند. تکوین جامعه مدنی نیازمند دو زیرساخت است: ابتدا فرآیند ملتسازی و سپس فرایند دولتسازی که این دو را همزمان در افغانستان پیش ببرند.
دولتسازی بخش اصلی دولتمرکزی است که ایجاد آن ضروری است. سپس باید وضعیت این بحث در ولایات و شهرها شکل بگیرد و ساختار وزارتخانهها، لایهبندی شود. مشکل اصلی اینجاست که اکثر ملت افغانستان از سواد بیبهرهاند و روند ملتسازی و دولتسازی کند پیش میرود.
برای این منظور، گام اول ایجاد اصلاحات در خاورمیانه بزرگ و گام بعدی تبیین چهار مؤلفه آزادسازی، دموکراتیکسازی، تحقق جامعه مدنی و حقوق بشر است.
همان طوری که گفتم تحقق جامعة مدنی در محیطی چون افعانستان یا هر جای دیگر دو پیشنیاز دارد: دولتسازی و ملتسازی. اما بر سر راه ایجاد این دو پروژه، مانعی وجود دارد و این مانع نیز توسط عملیاتی به نام دی. دی. آر. محقق میشود.
اولین تجربة دی. دی. آر.، در سومالی و با همکاری مشترک آمریکا و انگلستان اجرا شد.
سپس این طرح در کشورهای اریتره، آفریقای جنوبی، زیمبابوه و آنگولا دنبال شد. غربیها برآناند تا تجربهای را که در آن محدوده به دست آوردهاند، اینک در جهان اسلام پیاده کنند. در این بین، پنج کشور، مورد نظر آنهاست: افغانستان، عراق، لبنان، فلسطین و سودان.
حال، پیش از پرداختن به مسئله دی. دی. آر.، سراغ ملتسازی و دولتسازی رفتن بیهوده است. یعنی، تحقق جامعة مدنی نیز امکانپذیر نیست. در نتیجه، زمانی که جامعة مدنی نباشد چیزی به نام دموکراتیکسازی و آزادسازی و حقوق بشر نیز وجود نخواهد داشت. پس مهندسی این مسئله چهار لایه دارد:
لایه اول: اصلاحات در خاورمیانه بزرگ.
لایه دوم: چهار کلیدواژه آزادسازی، دموکراتیکسازی، حقوق مدنی و جامعه مدنی.
لایه سوم: دولتسازی و ملتسازی.
لایه چهارم: پروژه دی. دی. آر.
پس باید ابتدا لایة چهارم محقق شود تا امکان تحقق سه لایة دیگر نیز فراهم شود. دی. دی. آر. دارای روحی فرهنگی است، چرا که سه پروژه بعدی نیز فرهنگی است اما بعداًً سیاسی و متعاقباً امنیتی، اقتصادی و اجتماعی میشود.
پروژة راهبردی غربیها برای جهان اسلام که به نام اصلاحات در خاورمیانه بزرگ مطرح میشود، ابتدا به ساکن، یک پروژه فرهنگی است تا سیاسی.
آقای عباسی، تصور بخشی از مردم افغانستان از پروژه دی. دی. آر. آن است که اقدامی غیر نظامیسازی در جهت بازگرداندن افراد نظامی به زندگی عادی آنهاست که این امر نیز در راستای منافع کشور و مردم افغانستان تلقی میشود. شما در این باره چه فکر میکنید؟
مشکل اصلی، استنباط آنها از دی. دی. آر. و بدون شناخت آنها از ماهیت فرهنگی آن است. اما مسئله غیرنظامی کردن افغانستان، دارای مرحله بنیادیتری به نام demobilization است؛ یعنی به آنهایی که داوطلبانه انسجام پیدا کردهاند تا بجنگند و سپس نظامی شدهاند, بگوییم که شما خلع سلاح شوید و سپس از حالت بسیج شدن و داوطلب بودن نیز خارج شوید. اصل این نکته است که دیگر آمادة جنگیدن نباشید.
زمانی که، ما به یک نیروی آماده میگوییم که غیر نظامی باش و آنها هم اسلحه در دست نداشتند، آن وقت است که خلع سلاح شدن (disarmament) محقق شدهاست.
demobilizationیعنی اینکه از حالت آمادگی خارج شوید، بسیج هم نشوید، داوطلب هم نباشید تا کاری انجام دهید و حالت سوم همان حالت یکپارچهسازی (Integration) است، یعنی بازگرداندن نظامیان به جامعه. مسئله اصلی، مفهومهای اول و سوم نیست، بلکه مفهوم دوم است. آنها میخواهند ملتهای مبارز را از حالت داوطلب بودن خارج کنند. این نکته، بار فرهنگی زیادی دارد.
غربیها در پی آن بودند که برای تحقق دی. دی. آر. در افغانستان، عراق، سودان و... به تجربه ایران پی ببرند. آنها میخواهند بدانند که جمهوری اسلامی ایران پس از پیروزی انقلاب، در برابر گروههای مختلف چریکی مسلح که علیه ایران میجنگیدند و همزمان با درگیری و جنگ هشت ساله، چگونه توانست مردم را بسیج و مسلح کرده و مسلحسازی (armament) را شکل دهد و به واسطة آنها، هم تمامی اقدامات جداییطلبانه چریکی و اقدامات ضد انقلابی را خنثی کند و هم تهدید خارجیها را به وسعت دو هزار کیلومتر پس بزند و بتواند پس از 10 سال جنگ مسلحانه، این افراد را خلع سلاح کند و آنها را وارد محیط اجتماعی کند. این همان یکپارچهسازی است که انجام شد و عملاً افراد را از نظامیگری خارج کرد. غربیها همچنان به دنبال این تجربهاند تا آن را در افغانستان، عراق و... نیز پیاده کنند.
غربیها، پروژه دی. دی. آر. را در لبنان برای خلع سلاح کردن حزب الله، که یک سازمان شیعی است، به کار میبرند. در فلسطین این پروژه را برای خلع سلاح حماس و جهاد اسلامی و بخشهایی از نیروهای ساف که از سازمانهای مبارز سنیاند، به کار میبرند و میگویند که شما یک حزب سیاسی باشید اما اسلحه را کنار بگذارید و بهاصطلاح، کار فرهنگی انجام دهید و شفاف باشید.
در حال حاضر، در حال اجرای این پروژه در سودان از مناطق دارفور و بخشی از مناطق دیگر هستند. در افغانستان کلمة «جنگسالاران» را مطرح میکنند و این در حالی است که گروههای نظامی، از زمان اشغال روسها وجود داشتند و متعاقب آن نیز اتفاقاتی بود که در جریان حکومت مجاهدین و در زمان طالبان رخ داد و در سراسر افغانستان نیز جنگ داخلی و فرسایشی پدید آمد؛ جنگی که ربع قرن به طول انجامید. چطور این ملت که بیست سال با اسلحه زندگی کردند خلع سلاح شوند؟ البته، خلع سلاح شدن کار دشواری نیست و به آسانی میتوان آنها را به جامعه بازگرداند. اما آیا این عمل به معنای آن است که آنها را از حالت داوطلب بودن و بسیج بودن نیز خارج کرد؟
نکتة ظریف اینجاست که کسی اصلاً مخالف این نیست که افراد، اسلحهشان را کنار بگذارند و به جامعه بازگردند؛ اما، ملتی مثل ملت افغانستان، از پتانسیل عظیمی برخوردار است و این پتانسیل عظیم این است که برای دفاع از کشور و عقیده، سلاح در دست میگیرد و میجنگد. آنها انگیزه دارند، این انگیزه، همان انرژی و پتانسیل است. اگر ما بگوییم که این انگیزه را کنار بگذار و داوطلب هم نباش، یعنی به اینها گفتهایم خنثی شوید. گرچه شاید ظاهر قضیه اینگونه باشد که این افراد شکمشان خالی و گرسنه بوده است لذا اسلحه گرفتهاند تا بجنگند تا زندگیشان تأمین شود.
اما اینگونه نگاه کردن به جنبشهای اسلامی افغانستان و به مبارزین آنها، توهینی بیش نیست. در هیچ نقطه جهان چنین نیست. انگیزه اصلی مجاهد افغانی، جهاد است و این انگیزه اصلی مجاهدین لبنان و فلسطین نیز محسوب میشود. انگیزه آنها مبارزه با ظلم و ستم است، مبارزه با سیطرة بیگانه. اگر ما از یک مجاهد بخواهیم که نیروی آمادگی و انرژیاش را کنار بگذارد در حقیقت ما فقط ظاهر قضیه را در نظر گرفتهایم که یک نیروی نظامی به جامعه بازگشته است. در حالی که این پتانسیلِ در صحنه حاضر بودنش را نادیده گرفتهایم. اگر، این پتانسیل را از او بگیریم دیگر برای آن نیروی مبارز، هیچ چیزی باقی نمیماند.
تجربه ارزشمند و حساس ایران این بود که پس از جنگ، از آن انرژی و پتانسیل در بخشهای سازندگی، فرهنگی، علمی و اجتماعی استفاده کرد و بعد از جنگ سازمانی را به نام سازمان مقاومت بسیج تشکیل داد و از آن نیروی صلح دیروز که از کشور دفاع میکرد، یک نیروی عظیم در بخشهای دیگر سازماندهی شد و این چنین شد بسیج ادارات، بسیج کارگری، بسیج دانشگاهی، بسیج دانشآموزی، بسیج اساتید و... پدید آمد. امروز در ایران، سازمان مقاومت بسیج بیش از 10 میلیون عضو فعال دارد که بیش از 10 هزار نفر آن را اساتید دانشگاهی تشکیل میدهند. شاید بخش عمدهای از این10 میلیون را نیز بسیج خواهران تشکیل دهد.
درست است که ایران بعد از سال 67، گرفتار جنگ نبود و میتوانست برای این افراد کاری فراهم کند و میگفت بروید دنبال کار و زندگیتان، اما، نیروی مقاومت بسیج برای این به وجود آمده بود که غیر از فعالیت و کار عادی خود، به جامعه خدمت کند.
این قشر نخبه که ثبت نام کنندگانش 10 میلیون نفرند، در هر بخشی، قابلیت کار و فعالیت را دارند. حال، دشمنان انقلاب القا میکنند که اینان همه نظامیاند، اما، چنین نیست. در ایران، در حال حاضر، مهمترین رکن فرهنگی بسیج است و تکیه و ثقل فرهنگی نیز بسیجیان هستند. حتی شکل سرمایه اجتماعی نیز بسیجیان هستند که طبق فرضیه فوکویاما هر کسی در هر جامعه، پنج درصد سرمایه اجتماعی را در اختیار داشته باشد کل آن اجتماع را میتواند هدایت کند.
هماکنون، یک هفتم ایران بسیجیاند که این از آن پنج درصد بسیار بیشتر است. امروز بسیجیان در ایران، منسجمترین سرمایه اجتماعی را در اختیار دارند و مرکز و ثقل سیاسی نیز محسوب میشوند. یعنی زمانی که یک جریان 10 میلیونی اراده میکنند و به یک تفکر سیاسی رأی میدهند، میبینید که چقدر تأثیر میگذارد. در آخرین مرحله نیز اگر یک حمله نظامی صورت گیرد، ما 10 میلیون نفر آماده داریم.
اگر خوشبینانه به قضیه نگاه کنیم، پروژه دی. دی. آر. به نفع ملتهای افغانستان، عراق، لبنان، فلسطین و... است که نظامیان اسلحه را کنار گذاشته و داخل اجتماع و جامعه شوند. اما مسئله این است که باید این افراد باانگیزه را که حاضرند جان خود را برای اهداف و عقایدشان فدا کنند و بیش از سایرین خدمت میکنند، سازماندهی کرد.
ولی فکر میکنیم با توجه به قومیتها و فرهنگهای مختلف در افغانستان، بحث بسیج در ایران با افغانستان متفاوت باشد و شاید اصلاً جواب ندهد!
هیچ اشکالی ندارد، با بومیسازی میتوان این کار را کرد. این دو قضیه، یک وجه اشتراک دارد. هم دین بودن وجه مشترک کشورهایی چون افغانستان، لبنان، فلسطین و... با ایران در بودن این کشورهاست. اینجا نکتة ظریفی وجود دارد که غربیها بهتدریج به آن پی بردهاند. آیا کسی که با تفکر اسلامی اسلحه برمیدارد با آن کسی که خارج جهان اسلام، اسلحه به دست میگیرد، یکی است؟ البته که نه. ما مسلمانها چه شیعه باشیم چه سنی، نگاهمان به جهاد، نگاهی کاملاً نظامی نیست، چون آیههای جهاد در قرآن برای شیعه و سنی یک ماهیت کلی دارد. جهاد در مکتب شیعه یکی از فروع دین است.
اینجا واقعیتی وجود دارد که غربیها میخواهند روح دینی را از جهان اسلام بگیرند. این مسئله مهمی نیست که در افغانستان، عراق در فلسطین، لبنان و سودان شیعه داریم یا سنی، بلکه مهم این است که بین شیعه و سنی به عنوان مسلمان، یک وجه اشتراک وجود دارد که آن نیز جهاد است.
از یک سو، سازمان چریکی و شیعی حزبالله لبنان را میبینیم که مقتدرانه در مقابل آمریکا و اسرائیل ایستاده است و از سوی دیگر، سازمان حماس و جهاد اسلامی سنی را نیز میبینیم که آن هم مقتدرانه در آمریکا و اسرائیل مبارزه میکند. این دو گروه از پتانسیلی به نام جهاد، استفاده مثبت کردهاند.
اما در مقابل، جریان دیگری به نام القاعده، ساختة دست سرویسهای اطلاعاتی غرب، برای تخریب اسلام، از جهاد استفاده میکند. پس ببینید، ما مفهومی داریم به نام جهاد که هر مرد و زنی میتواند جهاد کند.
اگر در افغانستان جمعیتی بیش از 25 میلیون نفر وجود دارد، تقریباً 15 میلیون نفرشان میتوانند جهاد کنند. این پتانسیل جهاد باید بماند برای روز مبادا که اگر لازم شد به صحنه بیایند. لزومی ندارد که در افغانستان نیروی مقاومت بسیج به وجود بیاید. مهم این است که ما فراموش نکنیم یک چیزی در دین ما به نام جهاد وجود دارد.
اگر غربیها بتوانند روحیة جهاد را در افغانستان و کشورهای اسلامی از بین ببرند، یکی از اصول اسلام را نابود کردهاند. فراموش نشود که امام سوم شیعیان حضرت امام حسین(ع) فرعی چون حج را نیمهکاره رها میکند و به کربلا میرود و فرعی به نام جهاد را انجام میدهد. در متن این فرع، در ظهر عاشورا، فرع اول (نماز) را خیلی جدی میگیرد. در این باره بزرگان تاریخ شیعه میگویند کل این حرکت تحقق فرعی بود به نام امر به معروف و نهی از منکر.
اگر غربیها در طرح راهبردی فرهنگی که انجام میدهند، بخواهند ماهیت فرهنگی دینی ما را از ما بگیرند، شکل این فرهنگ دینی جهاد است. یعنی نماز، روزه، حج، امر به معروف، تولی و تبری محور مرکزیاش این فرع جهاد است.
اگر ما خواهان بالندگی فرهنگی افغانستان در آینده هستیم باید در جهت جبران عقبماندگیهای حداقل 25 ساله آن بپردازیم به این ترتیب که روحیه داوطلبی و جهادگری دفع نشود و این انرژی و پتانسیل در مسیر مناسب هدایت شود. با همین نیروهای موجود میتوان عقبماندگی صد ساله را به بیست سال تقلیل داد. تجربه ایران این موضوع را به اثبات رسانید که در جایی که نتوانست از نیروهای حزباللهی استفاده کند، ضرر خاصی متوجه آن شد و با آنکه از این نیروها بسیار استفاده شده بود، اما، همچنان گلایههایی وجود دارد.
در افغانستان نیز هنوز این احساس خطر وجود دارد که اگر از پتانسیل نیروی مردمی به طور مناسب استفاده نشود، این نیرو بلا استفاده باقی نخواهد ماند و این خطر وجود دارد که از طرف دیگر در اعتراض به وضعیت موجود، دوباره مسلح شوند. آنگاه، دیگر نمیتوانیم بگوییم که این جریان القاعده است! این بار جریانی به راه افتاده که میخواهد از حق مردم مظلومش دفاع کند.
ما اگر تحول راهبردی فرهنگی را در افغانستان مدّ نظر داشته باشیم، نباید امکان نابودی نظم فطری را در انسان افغانی فراهم کنیم. چرا که افغانستان تنها کشور اسلامی است که اکثریت قریب به اتفاقش مسلمان است. هیچ کشوری، حتی ایران، این غلظت بالای اسلامی را ندارد. پس افغانستان تنها کشوری است که نظم فطری دینی زمینهاش، از همه نقاط جهان اسلام مساعدتر است. این نظم فطری، نظام بوروکراتیک را برنمیتابد، این را بر اساس تجربه ایران میگویم. ما در ایران، هر جا که بوروکراسی (دیوان سالاری) را زیاد کردیم، فساد اداری زیاد شد دلیلش نیز این است که ما میخواستیم ادای غربیها را دربیاوریم. حال آنکه ایران ماهیت فرهنگی و دینیاش ایدئوکراسی (اندیشهسالاری) را برمیتابد نه بروکراسی را.
اینک ما حاضریم این تجربه 27 ساله و گرانقیمت ایران را به برادران خود در کشورهای اسلامی بدهیم تا اگر خواهان آن هستند که به طور مستقل ادامه دهند، 27 سال بعد به نتیجة ما نرسند. زیرا محیط ملی افغانستان، یک محیط ایدئوکراتیک است و انسان افغانی بخشی از پیکرة کلان انسان مسلمان ایرانی است. انسان افغانی، عراقی، سودانی، لبنانی و فلسطینی، نظم بیرونی ناب را برنمیتابد و باید نظم در نهادشان نهادینه شود تا به سرانجام برسد.
آقای عباسی، معتقدیم که نظم فطری انسان افغانی، در سالهای اخیر جنگ توسط بعضی از همین مجاهدین آسیب دیده است. برای بازسازی این آسیبدیدگی ما چه اقدامی باید بکنیم؟
اولین کاری که باید صورت گیرد این است که اندیشمندان افغانی باید در حوزة طرح استراتژیک فرهنگی مشخص کنند که افغانستان دارای چه طرح استراتژیک فرهنگی است، کاری که ما در ایران خیلی دیر به آن رسیدیم. همیشه دربارة فرهنگ بعد از انقلاب، حرف زده شد، اما، در هیچ دولتی جدی گرفته نشدهاست. ما تاکنون، طرح استراتژیک فرهنگی نداشتیم و همواره طرح استراتژیک سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بر طرحهای فرهنگی سیطره داشته است.
طرحریزی استراتژیک، چهار ستون اصلی شامل فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی دارد که اگر طرحریزی در افغانستان، اقتصاد محور باشد، جامعه آینده افغانستان سرمایهداری و کاپتالیستی است. به اصل سؤال شما بازگردیم. باید دید که طرحریزی استراتژیک در افغانستان توسط اندیشمندان افغانی، در این چهار ستون اصلی چه ماهیتی دارد؟ قطعاً نظامیگری نخواهد بود چون دوره نظام میلیتاریستی (نظامیگری) در جهان به سر آمده است، پس یا سیاسی است یا فرهنگی یا اقتصادی. سیاسی هم نخواهد بود، زیرا عقبماندگیهای اقتصادی افغانستان بسیار زیاد است و دولت و ملت افغانستان سعی در حل این عقبماندگی دارند، چرا که حل این عقبماندگی، در اولویت است و خودبهخود، رویکرد اقتصادی برجسته میشود. پس اقتصاد و فرهنگ باقی میماند. اگر در نظام طرحریزی استراتژیک افغانستان، اقتصاد مبنا قرار گیرد و فرهنگ نیز ذیل آن، در نتیجه آن نظم فطری تابع اقتصاد خواهد بود و قطعاً آسیب خواهد دید، همانگونه که در ایران آسیب دید.
ما این تجربه را در اختیار شما قرار میدهیم که افغانستان باید ابتدا تکلیف خود را با نظام طرحریزی استراتژیک خود معلوم کند و نظم فطری 10 هزار ساله و تاریخیاش را نیز در نظر بگیرد، سپس تصمیمگیری نماید که این نظم فطری را ذیل کدام یک از منابع چهارگانه قدرت تعریف کند.
با توجه به شکلگیری حکومت جدید در افغانستان، اگر بحث افتخارات فرهنگی بین دو کشور ایران و افغانستان پیش بیاید، چه راه حلی وجود دارد؟ در این باره چه وحدت و اشتراکی بین دو ملت وجود دارد که محور افتراق نشود و این فرصت تبدیل به تهدید نشود؟
در نظام طرحریزی، این سؤال بسیار مهمی است. همیشه دغدغة من این بوده است که یک نکته را در جامعه برای مدیران و اندیشمندان کشور و همچنین برای افکار عمومی جا بیندازم. وقتی میگوییم بین آمریکا و اروپا یا فرانسه و انگلیس، اختلاف وجود دارد، اختلاف آنها تاکتیکی است و اتفاق و اتحادشان استراتژیکی. آفریقا، اروپا، فرانسه، آلمان و... تمام اختلافشان تاکتیکی است.
متأسفانه، در جهان اسلام برعکس عمل میکنیم. اختلافات ما استراتژیکی است و اتحاد ما تاکتیکی و حتی در سازمان کنفرانس اسلامی هم وحدتها تاکتیکیاند! اولین کاری که باید در طرح نظام استراتژیک صورت بگیرد این است که نسل جوان به گونهای آماده شوند که در سالهای آینده، وحدت استراتژیک فرهنگی و سیاسی را رقم بزنند.
من بارها به دوستان افغانی پیشنهاد کردهام و با اندیشمندان کشورهای دیگر نیز مطرح کردهام که حداقل در 50 سال آینده، مهمترین جنگ، جنگ مدل زندگی است و دوران لیبرالیسم، سوسیال کمونیسم و تمام ایسمها به پایان رسیده است و دوران جنگ مدل جامعه هم تمام شدهاست.
در مدل زندگی، بخشی از لباس افغانی، معماری افغانی، بخشی از روابط اجتماعی افغانی و حتی نوع غذای افغانی میتواند مدل زندگی ما شود. هر کدام از این اجزای ریز باید برجسته شود و در سطح جهان اسلام نشر داده شود. ممکن است نگاه شما حالا بر اساس یک نگاه تاریخی باشد که مثلاً حافظ اصالت شیرازی دارد یا بیدل دهلوی و خواجه عبدالله از هرات هستند. به اعتقاد من، آن روزها که اینان را با پسوند شهرها میشناختند به این دلیل بوده است که با هم اشتباه گرفته نشوند. ما شعرای همنام، اما، در نقاط مختلف بسیار داریم.
مهم این است که غزلیاتشان هم برای یک تاجیک قابلفهم است هم برای یک افغانی و ایرانی.
مهم این است که محیالدین ابن عربی در شمال آفریقا و اندلس عرفانی رقم زده است که امروز در حوزههای علمیه ایران تدریس میشود. مهم این است که تفسیر المیزان علامه طباطبایی امروز در لبنان و سوریه و مصر مورد عنایت قرار میگیرد.
مولانا اساساً ماهیت اسلامی دارد و نوع تلقی فلسفی و عرفانیاش صرف نظر از نحلههای متفاوت جهان اسلام، یک ماهیت تئوئیستی (خدامحوری و خداگرایی) است. از هر زاویه که نگاه مولانا را بررسی کنید میبینید که خدامحور است. بر همین اساس از هر زاویه که نگاه بیدل، صائب تبریزی، حافظ، سعدی شیرازی و ناصرخسرو قبادیانی را در نظر میگیرید پی میبرید که همة اینها هم خدامحورند. ما باید در محیطهای فرهنگی، حساسیتهای فرهنگی در مورد جغرافیای فرهنگی جهان اسلام را بالا ببریم. واقعاً جای شرمساری است که اگر امروز از یک جوان ایرانی سؤال کنیم که دوست داری کجا بروی، بگوید آنتالیای ترکیه یا جزیره پاتایا یا موناکو در فرانسه! این مایة خجالت یک مسلمان اندیشمند است که جوانان کشورش به چنین جاهایی بروند. اگر قرار باشد جوان افغانی نیز پس از پنج سال، هوس رفتن به آنتالیا و پاتایا را داشته باشد، بدانید که کار شما هم تمام است! پاتایا و آنتالیا به خاطر برهنگی و فحشایش این قدر برجسته است.
اگر ما موفق شویم و بتوانیم این موقعیت را ایجاد کنیم که درة پنجشیر در افغانستان به این خاطر، کوه الوند در ایران به آن دلیل و منطقة الحمرا در اسپانیا به این خاطر موقعیت فرهنگی داشته باشد، آن گاه توانستهایم این افتراقها را کاهش داده و از اختلافات تاریخی در این قضایا جلوگیری کرده و به یک اتفاق استراتژیک برسیم. اما همچنان، اختلاف تاکتیکی ما سر جای خود باقی خواهد ماند.
به نظر شما، بهترین قالب و روشی که بر اساس آن، روابط فرهنگی کشورهای ایران و افغانستان قوام مییابد چیست؟ رسانه، دانشگاه، هنر و... اگر رسانه باشد کدام رسانه بهتر نتیجه خواهد داد؟
به اعتقاد من کلیدیترین مسئله، زبان است و مهمترین وجه اشتراک دو کشور نیز در زبان و ادبیات آن خلاصه میشود. یک دانشجوی ایرانی در هر کشوری که بخواهد درس بخواند اول باید زبانش را بیاموزد و دانشجوی افغانی نیز همین طور. اما وقتی یک دانشجوی ایرانی به افغانستان میرود یا یک دانشجوی افغانی به ایران میآید، دیگر مشکل زبان وجود ندارد.
اگر هماهنگی نظام آموزش و پرورش دو کشور را از متون درسی گرفته تا تجارب معلمان و دانشآموزانش در نظر بگیریم، باز زبان است که حرف اول را میزند. در موضوع هنر نیز زبان کلیدیترین عنصر است.
در مبحث رسانه نیز رسانههای افغانستان و ایران میتوانند همپوشی داشته باشند، چرا که زبان مشترک دارند.
بنابراین، محورهای فرهنگی، از نظام آموزش عالی و آموزش و پرورش، تا هنر و رسانه، یک ثقل دارد و آن نیز زبان است.
زبان در ادبیات فارسی گرایشهای تاجیکی، افغانی، ایرانی و... دارد که همة اینها هر یک هر قدر پُربار بشود، خودبهخود به تقویت دیگری خواهد انجامید.
من بر این باورم که بستر و زیرساخت وحدت فرهنگی و حوزههای دیگر زبان فارسی در نظام طرحریزی استراتژیک جامعة فرهنگی بین کشورهای ایران، افغانستان، تاجیکستان باید بر پایة زبان فارسی باشد.
نگاه فرهنگی جمهوری اسلامی، چقدر میتواند معطوف به گذشته، حال یا آینده باشد، کدام یک در اولویت قرار دارد؟
افغانستان بخشی از پیکرة ثابت تاریخی اسلامی ایران بوده است. من یک نمونه میآورم تا نشان دهم که ایران تا چه حد میتواند بر افغانستان تکیه کند.
گفته میشود نظام سهوجهی در مهندسی ذهن در تعریف استراتژیک، متعلق به یک آمریکایی به نام «کالینز» است. یک روز به طور اتفاقی نگاهی به جزوة کوچک «صد میدان» خواجه عبدالله انصاری انداختم و این زمانی بود که درگیر پروژة نظام سهوجهی در تئوری توسعه سیستمها و همین طور تئوری «کالینز» بودم. به طور چشمگیری احساس کردم که این نظام سهوجهی مربوط به خواجه عبدالله است. من نمیدانم که آقای کالینز، رساله صد میدان خواجه عبدالله را دیده است یا نه. بلافاصله، در سال 79، نظام ریاضیاش را تدوین کردم. سال گذشته، در یک کلاس آزاد و گسترده که قریب به 600 تا 700 دانشجوی ایرانی در آن شرکت میکرد، پیشنویس جزوة اول مهندسی سیستمها را به شیوه سیستمهای خواجه عبدالله در نظام سهوجهی توزیع کردم. این کار فقط برای آن بود که در جوانان ایرانی اعتماد به نفس به وجود بیاید که اساساً تئوری سیستمها، هزار سال پیش توسط خواجه عبدالله در نظام مفهومی سهوجهی تبیین شدهاست و اصلاً ربطی به «کالینز» ندارد.
خواجه عبدالله اهل سنت و متعلق به کشور افغانستان است که حدود هزار سال پیش، متعلق به ایران بوده است. به طور قطع، در آینده از تئوری سیستمهای سه وجهی خواجه عبدالله انصاری خواهید شنید نه از کالینز.
نظام سهوجهی متعلق به خواجه عبدالله انصاری است که فاصلة خود تا خدا، را صد میدان تنظیم میکند، و برای هر میدان سه مقام و برای هر مقام سه نشانه قرار میدهد. این نظام ریاضی در تئوری سیستمها، یک میراث غنی برای ما بر جای گذاشت و یکی از پروژههای کلیدی ما شد. مبتنی بر مدل خواجه عبدالله، شخصیتهای بزرگ دیگری را در همین مدل ارزیابی کردیم و به نتایج مبارکی نیز دست یافتیم. پس افغانستان نیز میراث عظیم و گرانقدر از این نوع مطالب دارد، همین جزوة صد میدان در تئوری سیستمها این ظرفیت را دارد که به عنوان یک رشتة تخصصی دانشگاهی پذیرفته شود.
پس نگاه ما میتواند به گذشته معطوف باشد و افغانستان را مورد کاوش فرهنگی قرار بدهد. در حال حاضر، نگاه اندیشمندان ایرانی و زاویه دید ایران اسلامی باید به گونهای باشد که پیشرفت افغانستان در ماهیت و در زمینه اسلام و زبان فارسی به منزلة پیشرفت جمهوری اسلامی ایران تلقی شود. بالطبع، هر قدر ماهیت فرهنگی ایران رشد کند به نفع افغانستان نیز خواهد بود.
اما، در مبحث آینده، پاسخ من این است که خبری از برنامهریزیهای فرهنگی کلان ایران و یا افغانستان ندارم لذا قضاوتی هم نمیتوانم بکنم.
اگر ایران، افغانستان و تاجیکستان بخواهند هویت مشترک فرهنگی داشته باشند، آیا قادر خواهند بود یک مجموعة واحد زبانی را تشکیل دهند و با توجه به شرایط جهانی و فکری منطقه و با حفظ مرزهای جغرافیایی این کشورها، آیا طرح یک اتحاد جماهیر اسلامی در آینده میسر است؟
اعتقاد من بر این است که در گسترة 53 یا 54 کشور اسلامی، امکان اتحاد و اتفاق استراتژیک در حوزة ژئواستراتژیک و هیدرواستراتژیک وجود دارد.
تقریباً بیش از ده سال است که ما این دغدغه را داریم. بخشی از مطالعات ما در هیدرواستراتژیک و ژئواستراتژیک، تبیین این دامنه و وسعت یازده هزار کیلومتری جهان اسلام است؛ مساحتی از اندونزی تا انتهای مراکش، از بالا در منطقة چچن، از پایین هم در جنوب تانزانیا؛ یعنی یک عرض 5500 کیلومتری با طول یازده هزار کیلومتری. این یک هلال است که قلب این هلال ایران، افغانستان و تاجیکستان است.
در پیکرة جهان اسلام و در این هلال پنج حوزة زبانی وجود دارد. حوزه زبان فارسی که قلب این هلال را تشکیل میدهد، حوزة زبان عربی، حوزة زبان اردو، حوزة زبان مالایی و حوزة کوچکی هم به زبان ترکی اختصاص دارد.
انتقال این پنج حوزه از طریق زبان فارسی میسر است. یعنی این زبانها در حوزة فرهنگی زبان فارسی، معماری فارسی و شعر فارسی است که به هم میپیوندند.
پس از زبان عربی، زبان فارسی زبان دوم جهان اسلام است. امروز تولید ادبیات استراتژیک اسلام به زبان فارسی است و از زبان عربی نیز سبقت گرفته است.
پیشبینی ما این است که زبان ادبی و نشر جهان اسلام در 25 سال آینده، زبان فارسی خواهد بود. به دلیل ثبات و امنیتی که در افغانستان رو به گسترش است، شاعران، سینماگران، نویسندگان و هنرمندان افغانی، همپای فضای فرهنگی ایران، بهتدریج قادر خواهند بود دست به تولید بزنند و حرفهایی را که سالها در سینههایشان مانده بود و بغضهایی که در گلو داشتند، اینک خواهند توانست تخلیهاش کنند. این امر خود یک محیط انفجاری فرهنگی ایجاد میکند و این انفجار سبب خواهد شد که ما در آینده شاهد سینمای ملی و انحصاری افغانستان، شعر ملی، نقاشی، نگارگری و... باشیم و این مسائل هر کدام در تقویت فرهنگی بومی ایرانی نیز متحقق خواهد شد.
اگر شما رایزن فرهنگی ایران در افغانستان بودید، اولویت کاری شما بر چه محوری استوار بود؟
خوشبختانه تا کنون از این مناصب دولتی و حکومتی برکنار بودهام. اما، اگر این افتخار را پیدا کردم که رایزن فرهنگی در یک کشور اسلامی و فارسیزبان همچون افغانستان باشم، اولویت کاری خود را طرحریزی، استراتژی ثابت قرار میدادم به این ترتیب که مناسبات فرهنگی ایران و افغانستان را با تکیه بر مشترکات آنان، روزبهروز تقویت میکردم و دیپلماسی عمومی که ماهیت اولیهاش دیپلماسی فرهنگی است ـ، دیپلماسی رسانهها، دیپلماسی تبلیغاتی و.... را رقم میزدم. در دیپلماسی عمومی، گردشگری در ایران و افغانستان را برای شناخت نزدیک و ملموس این دو فرهنگ، گسترش میدادم.
اگرچه، ما در طول 25 سال، میزبان جمع کثیری از برادران و خواهران افغانی خود بودیم و این افغانیهای مهاجر، تقریباً ایران را به خوبی میشناسند، اما، ملت افغانستان اساساً با ایران آشنایی ندارند. آنها فقط توانستهاند طی این سالهای پُرآشوب جنگ و کشتار، سرزمین خود را حفظ کنند. اگر آنان با محیط فرهنگی ایران آشنا شوند، در حرکت فرهنگی آینده افغانستان مؤثر بوده و به باز شدن ذهنیتشان کمک خواهد کرد.
این توریسم و جهانگردی فرهنگی در بین دو ملت ایران و افغانستان، برای هر دو طرف ارزان تمام خواهد شد. زیارت اماکن متبرکه افغانستان برای ما ایرانیان و زیارت اماکن متبرکه ایران برای افغانها فرصت بسیار باارزشی است.
علاوه بر این، اجرای برنامههای مشترک فرهنگی همچون برگزاری نمایشگاههای کتاب، نقاشی و نگارگری، نمایش فیلمهای ایرانی و افغانی، نشستهای شعرا و ادبا، و مراودات علمی اساتید و دانشجویان دو کشور میتوانست از جمله برنامههای کاری من به عنوان رایزن فرهنگی باشد.
امیدوارم دیپلماسی عمومی با شکل فرهنگی در جهان اسلام گسترش بیشتری پیدا کند و مهمتر از همه، ماهیت دیپلماسی فرهنگی ایران و افغانستان، به دلیل مشترکات فرهنگی و تاریخی، را بیشتر نمایان کند.
و در پایان...
امیدوارم خداوند برای شما و کشورتان برکات روزافزون عنایت کند و ملت سرافراز افغانستان با تواناییهایی که دارند بتوانند عقبماندگیهای ربع قرنی کشورشان را هر چه زودتر جبران کنند.
در طرحریزی و استراتژیک فرهنگی نکات بنیادیتری وجود دارد که امروزه این مسئلهای است که غربیها به آن مبتلایند. اگر ما بتوانیم زاویه دید آنها را در این قضیه روشن کنیم، به احتمال قوی، زاویة نگاه افغانستان نیز به صورت بومی روشن خواهد شد و موضع اندیشمندان افغانی در حوزه فرهنگ در این باره شفاف میشود.
پروژه دی. دی. آر. ماهیت کلی و بلندمدتی دارد که به نظر میرسد هم در کشور ما، هم در افغانستان، جای بحث دارد. این پروژه ما را یاری میکند تا بدانیم که ایران برای افغانستان، عراق و… چه طرحهایی دارد و از سوی دیگر برای افغانستان، عراق و… این پروژه چه مکانیزمی دارد؟ روشها و گزارههایش چگونه است؟ و دیگر اینکه در طرحریزی استراتژیک فرهنگی، نگاه غربیها و در رأس آنها آمریکا، نسبت به افغانستان چگونه است؟
اگر بتوانیم این دیدگاه کلان فرهنگی را به خوبی درک کنیم، متعاقباً، ظواهر تاکتیکی فرهنگی، خود را بهتر نشان خواهد داد. پروژه اصلاحات در خاورمیانه بزرگ، چهار مؤلفه دارد. یکی از این مؤلفهها، لیبرالیزیشن
(Liberalization) است که به فارسی، اشتباهاً «آزادی» و «آزادسازی» ترجمه شدهاست.
مؤلفة دوم اصلاحات، دموکراتیزیشن (democratisation) است که به تعبیر آنها، رساندن ملت به فضای دموکراسی است. مؤلفه سوم، فرآیند تحقق جامعة مدنی است که این هم ویژگی خود را دارد. مؤلفه چهارم، مفهوم کلی حقوق بشر (human rights) با محوریت بشر و سپس تبیین حق بشر به عنوان یک عنصر مهم است. این چهار گزارة اصلی در پروژه خاورمیانه بزرگ است. این خاورمیانه از مراکش آغاز میشود و تا اندونزی امتداد مییابد. نمیدانم به این منطقه که کل شمال آفریقا و کل جنوب آسیا را دربر میگیرد، خاورمیانه بزرگ اطلاق میشود؟!
ولی در متن این قضیه، پروژه لیبرالیزیشن، دموکراتیزیشن و پروژة حقوق بشر منوط به ساختاریاند که آن ساختار، پروژة جامعه مدنی است. یعنی اگر قرار است دموکراتیزیشن و لیبرالیزیشن صورت گیرد یا حقوق بشر مبنا شود، عمدهترین مسئلهای که باید مدّ نظر باشد جامعة مدنی است، یعنی باید جامعة مدنی محقق شود.
غربیها، تحقق جامعه مدنی در ملتهای افغانستان و عراق را در دو فرآیند دیدهاند آمریکاییها مستقیماً دو مبحث را در منطقه دنبال میکنند؛ یکی مبحث استیت بیلدینگ یا دوستسازی (State building) و دیگری مسئله ملتسازی (nation building) است. استنباط آنها از افغانستان، به عنوان کشوری است که در آن چیزی به نام ملت وجود ندارد. ولی در مورد جامعة عراق معتقدند که فرآیند ملتسازی ـ تا حدودی ـ و فرآیند دولتسازی در زمان حزب بعث انجام شدهاست و به این دلیل است که آمریکاییها اصرار دارند تا دولت آینده عراق شامل بخشهایی از حزب بعث هم باشد.
اعتراضهایی بر همین اساس، مبنی بر اینکه چرا پس از اشغال عراق، حزب بعث و ارتش مدرن عراق را از صحنه خارج کردید، وجود داشت تنها بخشی که در کشور 24 میلیونی عراق ماهیت خود را نشان داد، nationalization یا همان ملتسازی است و فعالیت دولت مدرن، که دولت مدرن در بوروکراسی دولت عراق و در مفهوم ارتش ملی عراق وجود داشت؛ کاری که حزب بعث انجام داده بود.
در افغانستان شاهدیم که آنها اعتراض میکنند که چرا دولت، ارتش و حزب مدرن شبیه به آنچه که صدام در عراق داشت، وجود ندارد.
این عقیده مبتنی بر آن چیزی است که فرانسیس فوکویاما در کتاب «دولتسازی» (State building) خود آورده است. وی در این کتاب ساختار و چگونگی طراحی دولت را مورد توجه قرار داده است. آنان در افغانستان درصددند که در ابتدا، فرآیند تکوین جامعة مدنی را تحقق بخشند. تکوین جامعه مدنی نیازمند دو زیرساخت است: ابتدا فرآیند ملتسازی و سپس فرایند دولتسازی که این دو را همزمان در افغانستان پیش ببرند.
دولتسازی بخش اصلی دولتمرکزی است که ایجاد آن ضروری است. سپس باید وضعیت این بحث در ولایات و شهرها شکل بگیرد و ساختار وزارتخانهها، لایهبندی شود. مشکل اصلی اینجاست که اکثر ملت افغانستان از سواد بیبهرهاند و روند ملتسازی و دولتسازی کند پیش میرود.
برای این منظور، گام اول ایجاد اصلاحات در خاورمیانه بزرگ و گام بعدی تبیین چهار مؤلفه آزادسازی، دموکراتیکسازی، تحقق جامعه مدنی و حقوق بشر است.
همان طوری که گفتم تحقق جامعة مدنی در محیطی چون افعانستان یا هر جای دیگر دو پیشنیاز دارد: دولتسازی و ملتسازی. اما بر سر راه ایجاد این دو پروژه، مانعی وجود دارد و این مانع نیز توسط عملیاتی به نام دی. دی. آر. محقق میشود.
اولین تجربة دی. دی. آر.، در سومالی و با همکاری مشترک آمریکا و انگلستان اجرا شد.
سپس این طرح در کشورهای اریتره، آفریقای جنوبی، زیمبابوه و آنگولا دنبال شد. غربیها برآناند تا تجربهای را که در آن محدوده به دست آوردهاند، اینک در جهان اسلام پیاده کنند. در این بین، پنج کشور، مورد نظر آنهاست: افغانستان، عراق، لبنان، فلسطین و سودان.
حال، پیش از پرداختن به مسئله دی. دی. آر.، سراغ ملتسازی و دولتسازی رفتن بیهوده است. یعنی، تحقق جامعة مدنی نیز امکانپذیر نیست. در نتیجه، زمانی که جامعة مدنی نباشد چیزی به نام دموکراتیکسازی و آزادسازی و حقوق بشر نیز وجود نخواهد داشت. پس مهندسی این مسئله چهار لایه دارد:
لایه اول: اصلاحات در خاورمیانه بزرگ.
لایه دوم: چهار کلیدواژه آزادسازی، دموکراتیکسازی، حقوق مدنی و جامعه مدنی.
لایه سوم: دولتسازی و ملتسازی.
لایه چهارم: پروژه دی. دی. آر.
پس باید ابتدا لایة چهارم محقق شود تا امکان تحقق سه لایة دیگر نیز فراهم شود. دی. دی. آر. دارای روحی فرهنگی است، چرا که سه پروژه بعدی نیز فرهنگی است اما بعداًً سیاسی و متعاقباً امنیتی، اقتصادی و اجتماعی میشود.
پروژة راهبردی غربیها برای جهان اسلام که به نام اصلاحات در خاورمیانه بزرگ مطرح میشود، ابتدا به ساکن، یک پروژه فرهنگی است تا سیاسی.
آقای عباسی، تصور بخشی از مردم افغانستان از پروژه دی. دی. آر. آن است که اقدامی غیر نظامیسازی در جهت بازگرداندن افراد نظامی به زندگی عادی آنهاست که این امر نیز در راستای منافع کشور و مردم افغانستان تلقی میشود. شما در این باره چه فکر میکنید؟
مشکل اصلی، استنباط آنها از دی. دی. آر. و بدون شناخت آنها از ماهیت فرهنگی آن است. اما مسئله غیرنظامی کردن افغانستان، دارای مرحله بنیادیتری به نام demobilization است؛ یعنی به آنهایی که داوطلبانه انسجام پیدا کردهاند تا بجنگند و سپس نظامی شدهاند, بگوییم که شما خلع سلاح شوید و سپس از حالت بسیج شدن و داوطلب بودن نیز خارج شوید. اصل این نکته است که دیگر آمادة جنگیدن نباشید.
زمانی که، ما به یک نیروی آماده میگوییم که غیر نظامی باش و آنها هم اسلحه در دست نداشتند، آن وقت است که خلع سلاح شدن (disarmament) محقق شدهاست.
demobilizationیعنی اینکه از حالت آمادگی خارج شوید، بسیج هم نشوید، داوطلب هم نباشید تا کاری انجام دهید و حالت سوم همان حالت یکپارچهسازی (Integration) است، یعنی بازگرداندن نظامیان به جامعه. مسئله اصلی، مفهومهای اول و سوم نیست، بلکه مفهوم دوم است. آنها میخواهند ملتهای مبارز را از حالت داوطلب بودن خارج کنند. این نکته، بار فرهنگی زیادی دارد.
غربیها در پی آن بودند که برای تحقق دی. دی. آر. در افغانستان، عراق، سودان و... به تجربه ایران پی ببرند. آنها میخواهند بدانند که جمهوری اسلامی ایران پس از پیروزی انقلاب، در برابر گروههای مختلف چریکی مسلح که علیه ایران میجنگیدند و همزمان با درگیری و جنگ هشت ساله، چگونه توانست مردم را بسیج و مسلح کرده و مسلحسازی (armament) را شکل دهد و به واسطة آنها، هم تمامی اقدامات جداییطلبانه چریکی و اقدامات ضد انقلابی را خنثی کند و هم تهدید خارجیها را به وسعت دو هزار کیلومتر پس بزند و بتواند پس از 10 سال جنگ مسلحانه، این افراد را خلع سلاح کند و آنها را وارد محیط اجتماعی کند. این همان یکپارچهسازی است که انجام شد و عملاً افراد را از نظامیگری خارج کرد. غربیها همچنان به دنبال این تجربهاند تا آن را در افغانستان، عراق و... نیز پیاده کنند.
غربیها، پروژه دی. دی. آر. را در لبنان برای خلع سلاح کردن حزب الله، که یک سازمان شیعی است، به کار میبرند. در فلسطین این پروژه را برای خلع سلاح حماس و جهاد اسلامی و بخشهایی از نیروهای ساف که از سازمانهای مبارز سنیاند، به کار میبرند و میگویند که شما یک حزب سیاسی باشید اما اسلحه را کنار بگذارید و بهاصطلاح، کار فرهنگی انجام دهید و شفاف باشید.
در حال حاضر، در حال اجرای این پروژه در سودان از مناطق دارفور و بخشی از مناطق دیگر هستند. در افغانستان کلمة «جنگسالاران» را مطرح میکنند و این در حالی است که گروههای نظامی، از زمان اشغال روسها وجود داشتند و متعاقب آن نیز اتفاقاتی بود که در جریان حکومت مجاهدین و در زمان طالبان رخ داد و در سراسر افغانستان نیز جنگ داخلی و فرسایشی پدید آمد؛ جنگی که ربع قرن به طول انجامید. چطور این ملت که بیست سال با اسلحه زندگی کردند خلع سلاح شوند؟ البته، خلع سلاح شدن کار دشواری نیست و به آسانی میتوان آنها را به جامعه بازگرداند. اما آیا این عمل به معنای آن است که آنها را از حالت داوطلب بودن و بسیج بودن نیز خارج کرد؟
نکتة ظریف اینجاست که کسی اصلاً مخالف این نیست که افراد، اسلحهشان را کنار بگذارند و به جامعه بازگردند؛ اما، ملتی مثل ملت افغانستان، از پتانسیل عظیمی برخوردار است و این پتانسیل عظیم این است که برای دفاع از کشور و عقیده، سلاح در دست میگیرد و میجنگد. آنها انگیزه دارند، این انگیزه، همان انرژی و پتانسیل است. اگر ما بگوییم که این انگیزه را کنار بگذار و داوطلب هم نباش، یعنی به اینها گفتهایم خنثی شوید. گرچه شاید ظاهر قضیه اینگونه باشد که این افراد شکمشان خالی و گرسنه بوده است لذا اسلحه گرفتهاند تا بجنگند تا زندگیشان تأمین شود.
اما اینگونه نگاه کردن به جنبشهای اسلامی افغانستان و به مبارزین آنها، توهینی بیش نیست. در هیچ نقطه جهان چنین نیست. انگیزه اصلی مجاهد افغانی، جهاد است و این انگیزه اصلی مجاهدین لبنان و فلسطین نیز محسوب میشود. انگیزه آنها مبارزه با ظلم و ستم است، مبارزه با سیطرة بیگانه. اگر ما از یک مجاهد بخواهیم که نیروی آمادگی و انرژیاش را کنار بگذارد در حقیقت ما فقط ظاهر قضیه را در نظر گرفتهایم که یک نیروی نظامی به جامعه بازگشته است. در حالی که این پتانسیلِ در صحنه حاضر بودنش را نادیده گرفتهایم. اگر، این پتانسیل را از او بگیریم دیگر برای آن نیروی مبارز، هیچ چیزی باقی نمیماند.
تجربه ارزشمند و حساس ایران این بود که پس از جنگ، از آن انرژی و پتانسیل در بخشهای سازندگی، فرهنگی، علمی و اجتماعی استفاده کرد و بعد از جنگ سازمانی را به نام سازمان مقاومت بسیج تشکیل داد و از آن نیروی صلح دیروز که از کشور دفاع میکرد، یک نیروی عظیم در بخشهای دیگر سازماندهی شد و این چنین شد بسیج ادارات، بسیج کارگری، بسیج دانشگاهی، بسیج دانشآموزی، بسیج اساتید و... پدید آمد. امروز در ایران، سازمان مقاومت بسیج بیش از 10 میلیون عضو فعال دارد که بیش از 10 هزار نفر آن را اساتید دانشگاهی تشکیل میدهند. شاید بخش عمدهای از این10 میلیون را نیز بسیج خواهران تشکیل دهد.
درست است که ایران بعد از سال 67، گرفتار جنگ نبود و میتوانست برای این افراد کاری فراهم کند و میگفت بروید دنبال کار و زندگیتان، اما، نیروی مقاومت بسیج برای این به وجود آمده بود که غیر از فعالیت و کار عادی خود، به جامعه خدمت کند.
این قشر نخبه که ثبت نام کنندگانش 10 میلیون نفرند، در هر بخشی، قابلیت کار و فعالیت را دارند. حال، دشمنان انقلاب القا میکنند که اینان همه نظامیاند، اما، چنین نیست. در ایران، در حال حاضر، مهمترین رکن فرهنگی بسیج است و تکیه و ثقل فرهنگی نیز بسیجیان هستند. حتی شکل سرمایه اجتماعی نیز بسیجیان هستند که طبق فرضیه فوکویاما هر کسی در هر جامعه، پنج درصد سرمایه اجتماعی را در اختیار داشته باشد کل آن اجتماع را میتواند هدایت کند.
هماکنون، یک هفتم ایران بسیجیاند که این از آن پنج درصد بسیار بیشتر است. امروز بسیجیان در ایران، منسجمترین سرمایه اجتماعی را در اختیار دارند و مرکز و ثقل سیاسی نیز محسوب میشوند. یعنی زمانی که یک جریان 10 میلیونی اراده میکنند و به یک تفکر سیاسی رأی میدهند، میبینید که چقدر تأثیر میگذارد. در آخرین مرحله نیز اگر یک حمله نظامی صورت گیرد، ما 10 میلیون نفر آماده داریم.
اگر خوشبینانه به قضیه نگاه کنیم، پروژه دی. دی. آر. به نفع ملتهای افغانستان، عراق، لبنان، فلسطین و... است که نظامیان اسلحه را کنار گذاشته و داخل اجتماع و جامعه شوند. اما مسئله این است که باید این افراد باانگیزه را که حاضرند جان خود را برای اهداف و عقایدشان فدا کنند و بیش از سایرین خدمت میکنند، سازماندهی کرد.
ولی فکر میکنیم با توجه به قومیتها و فرهنگهای مختلف در افغانستان، بحث بسیج در ایران با افغانستان متفاوت باشد و شاید اصلاً جواب ندهد!
هیچ اشکالی ندارد، با بومیسازی میتوان این کار را کرد. این دو قضیه، یک وجه اشتراک دارد. هم دین بودن وجه مشترک کشورهایی چون افغانستان، لبنان، فلسطین و... با ایران در بودن این کشورهاست. اینجا نکتة ظریفی وجود دارد که غربیها بهتدریج به آن پی بردهاند. آیا کسی که با تفکر اسلامی اسلحه برمیدارد با آن کسی که خارج جهان اسلام، اسلحه به دست میگیرد، یکی است؟ البته که نه. ما مسلمانها چه شیعه باشیم چه سنی، نگاهمان به جهاد، نگاهی کاملاً نظامی نیست، چون آیههای جهاد در قرآن برای شیعه و سنی یک ماهیت کلی دارد. جهاد در مکتب شیعه یکی از فروع دین است.
اینجا واقعیتی وجود دارد که غربیها میخواهند روح دینی را از جهان اسلام بگیرند. این مسئله مهمی نیست که در افغانستان، عراق در فلسطین، لبنان و سودان شیعه داریم یا سنی، بلکه مهم این است که بین شیعه و سنی به عنوان مسلمان، یک وجه اشتراک وجود دارد که آن نیز جهاد است.
از یک سو، سازمان چریکی و شیعی حزبالله لبنان را میبینیم که مقتدرانه در مقابل آمریکا و اسرائیل ایستاده است و از سوی دیگر، سازمان حماس و جهاد اسلامی سنی را نیز میبینیم که آن هم مقتدرانه در آمریکا و اسرائیل مبارزه میکند. این دو گروه از پتانسیلی به نام جهاد، استفاده مثبت کردهاند.
اما در مقابل، جریان دیگری به نام القاعده، ساختة دست سرویسهای اطلاعاتی غرب، برای تخریب اسلام، از جهاد استفاده میکند. پس ببینید، ما مفهومی داریم به نام جهاد که هر مرد و زنی میتواند جهاد کند.
اگر در افغانستان جمعیتی بیش از 25 میلیون نفر وجود دارد، تقریباً 15 میلیون نفرشان میتوانند جهاد کنند. این پتانسیل جهاد باید بماند برای روز مبادا که اگر لازم شد به صحنه بیایند. لزومی ندارد که در افغانستان نیروی مقاومت بسیج به وجود بیاید. مهم این است که ما فراموش نکنیم یک چیزی در دین ما به نام جهاد وجود دارد.
اگر غربیها بتوانند روحیة جهاد را در افغانستان و کشورهای اسلامی از بین ببرند، یکی از اصول اسلام را نابود کردهاند. فراموش نشود که امام سوم شیعیان حضرت امام حسین(ع) فرعی چون حج را نیمهکاره رها میکند و به کربلا میرود و فرعی به نام جهاد را انجام میدهد. در متن این فرع، در ظهر عاشورا، فرع اول (نماز) را خیلی جدی میگیرد. در این باره بزرگان تاریخ شیعه میگویند کل این حرکت تحقق فرعی بود به نام امر به معروف و نهی از منکر.
اگر غربیها در طرح راهبردی فرهنگی که انجام میدهند، بخواهند ماهیت فرهنگی دینی ما را از ما بگیرند، شکل این فرهنگ دینی جهاد است. یعنی نماز، روزه، حج، امر به معروف، تولی و تبری محور مرکزیاش این فرع جهاد است.
اگر ما خواهان بالندگی فرهنگی افغانستان در آینده هستیم باید در جهت جبران عقبماندگیهای حداقل 25 ساله آن بپردازیم به این ترتیب که روحیه داوطلبی و جهادگری دفع نشود و این انرژی و پتانسیل در مسیر مناسب هدایت شود. با همین نیروهای موجود میتوان عقبماندگی صد ساله را به بیست سال تقلیل داد. تجربه ایران این موضوع را به اثبات رسانید که در جایی که نتوانست از نیروهای حزباللهی استفاده کند، ضرر خاصی متوجه آن شد و با آنکه از این نیروها بسیار استفاده شده بود، اما، همچنان گلایههایی وجود دارد.
در افغانستان نیز هنوز این احساس خطر وجود دارد که اگر از پتانسیل نیروی مردمی به طور مناسب استفاده نشود، این نیرو بلا استفاده باقی نخواهد ماند و این خطر وجود دارد که از طرف دیگر در اعتراض به وضعیت موجود، دوباره مسلح شوند. آنگاه، دیگر نمیتوانیم بگوییم که این جریان القاعده است! این بار جریانی به راه افتاده که میخواهد از حق مردم مظلومش دفاع کند.
ما اگر تحول راهبردی فرهنگی را در افغانستان مدّ نظر داشته باشیم، نباید امکان نابودی نظم فطری را در انسان افغانی فراهم کنیم. چرا که افغانستان تنها کشور اسلامی است که اکثریت قریب به اتفاقش مسلمان است. هیچ کشوری، حتی ایران، این غلظت بالای اسلامی را ندارد. پس افغانستان تنها کشوری است که نظم فطری دینی زمینهاش، از همه نقاط جهان اسلام مساعدتر است. این نظم فطری، نظام بوروکراتیک را برنمیتابد، این را بر اساس تجربه ایران میگویم. ما در ایران، هر جا که بوروکراسی (دیوان سالاری) را زیاد کردیم، فساد اداری زیاد شد دلیلش نیز این است که ما میخواستیم ادای غربیها را دربیاوریم. حال آنکه ایران ماهیت فرهنگی و دینیاش ایدئوکراسی (اندیشهسالاری) را برمیتابد نه بروکراسی را.
اینک ما حاضریم این تجربه 27 ساله و گرانقیمت ایران را به برادران خود در کشورهای اسلامی بدهیم تا اگر خواهان آن هستند که به طور مستقل ادامه دهند، 27 سال بعد به نتیجة ما نرسند. زیرا محیط ملی افغانستان، یک محیط ایدئوکراتیک است و انسان افغانی بخشی از پیکرة کلان انسان مسلمان ایرانی است. انسان افغانی، عراقی، سودانی، لبنانی و فلسطینی، نظم بیرونی ناب را برنمیتابد و باید نظم در نهادشان نهادینه شود تا به سرانجام برسد.
آقای عباسی، معتقدیم که نظم فطری انسان افغانی، در سالهای اخیر جنگ توسط بعضی از همین مجاهدین آسیب دیده است. برای بازسازی این آسیبدیدگی ما چه اقدامی باید بکنیم؟
اولین کاری که باید صورت گیرد این است که اندیشمندان افغانی باید در حوزة طرح استراتژیک فرهنگی مشخص کنند که افغانستان دارای چه طرح استراتژیک فرهنگی است، کاری که ما در ایران خیلی دیر به آن رسیدیم. همیشه دربارة فرهنگ بعد از انقلاب، حرف زده شد، اما، در هیچ دولتی جدی گرفته نشدهاست. ما تاکنون، طرح استراتژیک فرهنگی نداشتیم و همواره طرح استراتژیک سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بر طرحهای فرهنگی سیطره داشته است.
طرحریزی استراتژیک، چهار ستون اصلی شامل فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی دارد که اگر طرحریزی در افغانستان، اقتصاد محور باشد، جامعه آینده افغانستان سرمایهداری و کاپتالیستی است. به اصل سؤال شما بازگردیم. باید دید که طرحریزی استراتژیک در افغانستان توسط اندیشمندان افغانی، در این چهار ستون اصلی چه ماهیتی دارد؟ قطعاً نظامیگری نخواهد بود چون دوره نظام میلیتاریستی (نظامیگری) در جهان به سر آمده است، پس یا سیاسی است یا فرهنگی یا اقتصادی. سیاسی هم نخواهد بود، زیرا عقبماندگیهای اقتصادی افغانستان بسیار زیاد است و دولت و ملت افغانستان سعی در حل این عقبماندگی دارند، چرا که حل این عقبماندگی، در اولویت است و خودبهخود، رویکرد اقتصادی برجسته میشود. پس اقتصاد و فرهنگ باقی میماند. اگر در نظام طرحریزی استراتژیک افغانستان، اقتصاد مبنا قرار گیرد و فرهنگ نیز ذیل آن، در نتیجه آن نظم فطری تابع اقتصاد خواهد بود و قطعاً آسیب خواهد دید، همانگونه که در ایران آسیب دید.
ما این تجربه را در اختیار شما قرار میدهیم که افغانستان باید ابتدا تکلیف خود را با نظام طرحریزی استراتژیک خود معلوم کند و نظم فطری 10 هزار ساله و تاریخیاش را نیز در نظر بگیرد، سپس تصمیمگیری نماید که این نظم فطری را ذیل کدام یک از منابع چهارگانه قدرت تعریف کند.
با توجه به شکلگیری حکومت جدید در افغانستان، اگر بحث افتخارات فرهنگی بین دو کشور ایران و افغانستان پیش بیاید، چه راه حلی وجود دارد؟ در این باره چه وحدت و اشتراکی بین دو ملت وجود دارد که محور افتراق نشود و این فرصت تبدیل به تهدید نشود؟
در نظام طرحریزی، این سؤال بسیار مهمی است. همیشه دغدغة من این بوده است که یک نکته را در جامعه برای مدیران و اندیشمندان کشور و همچنین برای افکار عمومی جا بیندازم. وقتی میگوییم بین آمریکا و اروپا یا فرانسه و انگلیس، اختلاف وجود دارد، اختلاف آنها تاکتیکی است و اتفاق و اتحادشان استراتژیکی. آفریقا، اروپا، فرانسه، آلمان و... تمام اختلافشان تاکتیکی است.
متأسفانه، در جهان اسلام برعکس عمل میکنیم. اختلافات ما استراتژیکی است و اتحاد ما تاکتیکی و حتی در سازمان کنفرانس اسلامی هم وحدتها تاکتیکیاند! اولین کاری که باید در طرح نظام استراتژیک صورت بگیرد این است که نسل جوان به گونهای آماده شوند که در سالهای آینده، وحدت استراتژیک فرهنگی و سیاسی را رقم بزنند.
من بارها به دوستان افغانی پیشنهاد کردهام و با اندیشمندان کشورهای دیگر نیز مطرح کردهام که حداقل در 50 سال آینده، مهمترین جنگ، جنگ مدل زندگی است و دوران لیبرالیسم، سوسیال کمونیسم و تمام ایسمها به پایان رسیده است و دوران جنگ مدل جامعه هم تمام شدهاست.
در مدل زندگی، بخشی از لباس افغانی، معماری افغانی، بخشی از روابط اجتماعی افغانی و حتی نوع غذای افغانی میتواند مدل زندگی ما شود. هر کدام از این اجزای ریز باید برجسته شود و در سطح جهان اسلام نشر داده شود. ممکن است نگاه شما حالا بر اساس یک نگاه تاریخی باشد که مثلاً حافظ اصالت شیرازی دارد یا بیدل دهلوی و خواجه عبدالله از هرات هستند. به اعتقاد من، آن روزها که اینان را با پسوند شهرها میشناختند به این دلیل بوده است که با هم اشتباه گرفته نشوند. ما شعرای همنام، اما، در نقاط مختلف بسیار داریم.
مهم این است که غزلیاتشان هم برای یک تاجیک قابلفهم است هم برای یک افغانی و ایرانی.
مهم این است که محیالدین ابن عربی در شمال آفریقا و اندلس عرفانی رقم زده است که امروز در حوزههای علمیه ایران تدریس میشود. مهم این است که تفسیر المیزان علامه طباطبایی امروز در لبنان و سوریه و مصر مورد عنایت قرار میگیرد.
مولانا اساساً ماهیت اسلامی دارد و نوع تلقی فلسفی و عرفانیاش صرف نظر از نحلههای متفاوت جهان اسلام، یک ماهیت تئوئیستی (خدامحوری و خداگرایی) است. از هر زاویه که نگاه مولانا را بررسی کنید میبینید که خدامحور است. بر همین اساس از هر زاویه که نگاه بیدل، صائب تبریزی، حافظ، سعدی شیرازی و ناصرخسرو قبادیانی را در نظر میگیرید پی میبرید که همة اینها هم خدامحورند. ما باید در محیطهای فرهنگی، حساسیتهای فرهنگی در مورد جغرافیای فرهنگی جهان اسلام را بالا ببریم. واقعاً جای شرمساری است که اگر امروز از یک جوان ایرانی سؤال کنیم که دوست داری کجا بروی، بگوید آنتالیای ترکیه یا جزیره پاتایا یا موناکو در فرانسه! این مایة خجالت یک مسلمان اندیشمند است که جوانان کشورش به چنین جاهایی بروند. اگر قرار باشد جوان افغانی نیز پس از پنج سال، هوس رفتن به آنتالیا و پاتایا را داشته باشد، بدانید که کار شما هم تمام است! پاتایا و آنتالیا به خاطر برهنگی و فحشایش این قدر برجسته است.
اگر ما موفق شویم و بتوانیم این موقعیت را ایجاد کنیم که درة پنجشیر در افغانستان به این خاطر، کوه الوند در ایران به آن دلیل و منطقة الحمرا در اسپانیا به این خاطر موقعیت فرهنگی داشته باشد، آن گاه توانستهایم این افتراقها را کاهش داده و از اختلافات تاریخی در این قضایا جلوگیری کرده و به یک اتفاق استراتژیک برسیم. اما همچنان، اختلاف تاکتیکی ما سر جای خود باقی خواهد ماند.
به نظر شما، بهترین قالب و روشی که بر اساس آن، روابط فرهنگی کشورهای ایران و افغانستان قوام مییابد چیست؟ رسانه، دانشگاه، هنر و... اگر رسانه باشد کدام رسانه بهتر نتیجه خواهد داد؟
به اعتقاد من کلیدیترین مسئله، زبان است و مهمترین وجه اشتراک دو کشور نیز در زبان و ادبیات آن خلاصه میشود. یک دانشجوی ایرانی در هر کشوری که بخواهد درس بخواند اول باید زبانش را بیاموزد و دانشجوی افغانی نیز همین طور. اما وقتی یک دانشجوی ایرانی به افغانستان میرود یا یک دانشجوی افغانی به ایران میآید، دیگر مشکل زبان وجود ندارد.
اگر هماهنگی نظام آموزش و پرورش دو کشور را از متون درسی گرفته تا تجارب معلمان و دانشآموزانش در نظر بگیریم، باز زبان است که حرف اول را میزند. در موضوع هنر نیز زبان کلیدیترین عنصر است.
در مبحث رسانه نیز رسانههای افغانستان و ایران میتوانند همپوشی داشته باشند، چرا که زبان مشترک دارند.
بنابراین، محورهای فرهنگی، از نظام آموزش عالی و آموزش و پرورش، تا هنر و رسانه، یک ثقل دارد و آن نیز زبان است.
زبان در ادبیات فارسی گرایشهای تاجیکی، افغانی، ایرانی و... دارد که همة اینها هر یک هر قدر پُربار بشود، خودبهخود به تقویت دیگری خواهد انجامید.
من بر این باورم که بستر و زیرساخت وحدت فرهنگی و حوزههای دیگر زبان فارسی در نظام طرحریزی استراتژیک جامعة فرهنگی بین کشورهای ایران، افغانستان، تاجیکستان باید بر پایة زبان فارسی باشد.
نگاه فرهنگی جمهوری اسلامی، چقدر میتواند معطوف به گذشته، حال یا آینده باشد، کدام یک در اولویت قرار دارد؟
افغانستان بخشی از پیکرة ثابت تاریخی اسلامی ایران بوده است. من یک نمونه میآورم تا نشان دهم که ایران تا چه حد میتواند بر افغانستان تکیه کند.
گفته میشود نظام سهوجهی در مهندسی ذهن در تعریف استراتژیک، متعلق به یک آمریکایی به نام «کالینز» است. یک روز به طور اتفاقی نگاهی به جزوة کوچک «صد میدان» خواجه عبدالله انصاری انداختم و این زمانی بود که درگیر پروژة نظام سهوجهی در تئوری توسعه سیستمها و همین طور تئوری «کالینز» بودم. به طور چشمگیری احساس کردم که این نظام سهوجهی مربوط به خواجه عبدالله است. من نمیدانم که آقای کالینز، رساله صد میدان خواجه عبدالله را دیده است یا نه. بلافاصله، در سال 79، نظام ریاضیاش را تدوین کردم. سال گذشته، در یک کلاس آزاد و گسترده که قریب به 600 تا 700 دانشجوی ایرانی در آن شرکت میکرد، پیشنویس جزوة اول مهندسی سیستمها را به شیوه سیستمهای خواجه عبدالله در نظام سهوجهی توزیع کردم. این کار فقط برای آن بود که در جوانان ایرانی اعتماد به نفس به وجود بیاید که اساساً تئوری سیستمها، هزار سال پیش توسط خواجه عبدالله در نظام مفهومی سهوجهی تبیین شدهاست و اصلاً ربطی به «کالینز» ندارد.
خواجه عبدالله اهل سنت و متعلق به کشور افغانستان است که حدود هزار سال پیش، متعلق به ایران بوده است. به طور قطع، در آینده از تئوری سیستمهای سه وجهی خواجه عبدالله انصاری خواهید شنید نه از کالینز.
نظام سهوجهی متعلق به خواجه عبدالله انصاری است که فاصلة خود تا خدا، را صد میدان تنظیم میکند، و برای هر میدان سه مقام و برای هر مقام سه نشانه قرار میدهد. این نظام ریاضی در تئوری سیستمها، یک میراث غنی برای ما بر جای گذاشت و یکی از پروژههای کلیدی ما شد. مبتنی بر مدل خواجه عبدالله، شخصیتهای بزرگ دیگری را در همین مدل ارزیابی کردیم و به نتایج مبارکی نیز دست یافتیم. پس افغانستان نیز میراث عظیم و گرانقدر از این نوع مطالب دارد، همین جزوة صد میدان در تئوری سیستمها این ظرفیت را دارد که به عنوان یک رشتة تخصصی دانشگاهی پذیرفته شود.
پس نگاه ما میتواند به گذشته معطوف باشد و افغانستان را مورد کاوش فرهنگی قرار بدهد. در حال حاضر، نگاه اندیشمندان ایرانی و زاویه دید ایران اسلامی باید به گونهای باشد که پیشرفت افغانستان در ماهیت و در زمینه اسلام و زبان فارسی به منزلة پیشرفت جمهوری اسلامی ایران تلقی شود. بالطبع، هر قدر ماهیت فرهنگی ایران رشد کند به نفع افغانستان نیز خواهد بود.
اما، در مبحث آینده، پاسخ من این است که خبری از برنامهریزیهای فرهنگی کلان ایران و یا افغانستان ندارم لذا قضاوتی هم نمیتوانم بکنم.
اگر ایران، افغانستان و تاجیکستان بخواهند هویت مشترک فرهنگی داشته باشند، آیا قادر خواهند بود یک مجموعة واحد زبانی را تشکیل دهند و با توجه به شرایط جهانی و فکری منطقه و با حفظ مرزهای جغرافیایی این کشورها، آیا طرح یک اتحاد جماهیر اسلامی در آینده میسر است؟
اعتقاد من بر این است که در گسترة 53 یا 54 کشور اسلامی، امکان اتحاد و اتفاق استراتژیک در حوزة ژئواستراتژیک و هیدرواستراتژیک وجود دارد.
تقریباً بیش از ده سال است که ما این دغدغه را داریم. بخشی از مطالعات ما در هیدرواستراتژیک و ژئواستراتژیک، تبیین این دامنه و وسعت یازده هزار کیلومتری جهان اسلام است؛ مساحتی از اندونزی تا انتهای مراکش، از بالا در منطقة چچن، از پایین هم در جنوب تانزانیا؛ یعنی یک عرض 5500 کیلومتری با طول یازده هزار کیلومتری. این یک هلال است که قلب این هلال ایران، افغانستان و تاجیکستان است.
در پیکرة جهان اسلام و در این هلال پنج حوزة زبانی وجود دارد. حوزه زبان فارسی که قلب این هلال را تشکیل میدهد، حوزة زبان عربی، حوزة زبان اردو، حوزة زبان مالایی و حوزة کوچکی هم به زبان ترکی اختصاص دارد.
انتقال این پنج حوزه از طریق زبان فارسی میسر است. یعنی این زبانها در حوزة فرهنگی زبان فارسی، معماری فارسی و شعر فارسی است که به هم میپیوندند.
پس از زبان عربی، زبان فارسی زبان دوم جهان اسلام است. امروز تولید ادبیات استراتژیک اسلام به زبان فارسی است و از زبان عربی نیز سبقت گرفته است.
پیشبینی ما این است که زبان ادبی و نشر جهان اسلام در 25 سال آینده، زبان فارسی خواهد بود. به دلیل ثبات و امنیتی که در افغانستان رو به گسترش است، شاعران، سینماگران، نویسندگان و هنرمندان افغانی، همپای فضای فرهنگی ایران، بهتدریج قادر خواهند بود دست به تولید بزنند و حرفهایی را که سالها در سینههایشان مانده بود و بغضهایی که در گلو داشتند، اینک خواهند توانست تخلیهاش کنند. این امر خود یک محیط انفجاری فرهنگی ایجاد میکند و این انفجار سبب خواهد شد که ما در آینده شاهد سینمای ملی و انحصاری افغانستان، شعر ملی، نقاشی، نگارگری و... باشیم و این مسائل هر کدام در تقویت فرهنگی بومی ایرانی نیز متحقق خواهد شد.
اگر شما رایزن فرهنگی ایران در افغانستان بودید، اولویت کاری شما بر چه محوری استوار بود؟
خوشبختانه تا کنون از این مناصب دولتی و حکومتی برکنار بودهام. اما، اگر این افتخار را پیدا کردم که رایزن فرهنگی در یک کشور اسلامی و فارسیزبان همچون افغانستان باشم، اولویت کاری خود را طرحریزی، استراتژی ثابت قرار میدادم به این ترتیب که مناسبات فرهنگی ایران و افغانستان را با تکیه بر مشترکات آنان، روزبهروز تقویت میکردم و دیپلماسی عمومی که ماهیت اولیهاش دیپلماسی فرهنگی است ـ، دیپلماسی رسانهها، دیپلماسی تبلیغاتی و.... را رقم میزدم. در دیپلماسی عمومی، گردشگری در ایران و افغانستان را برای شناخت نزدیک و ملموس این دو فرهنگ، گسترش میدادم.
اگرچه، ما در طول 25 سال، میزبان جمع کثیری از برادران و خواهران افغانی خود بودیم و این افغانیهای مهاجر، تقریباً ایران را به خوبی میشناسند، اما، ملت افغانستان اساساً با ایران آشنایی ندارند. آنها فقط توانستهاند طی این سالهای پُرآشوب جنگ و کشتار، سرزمین خود را حفظ کنند. اگر آنان با محیط فرهنگی ایران آشنا شوند، در حرکت فرهنگی آینده افغانستان مؤثر بوده و به باز شدن ذهنیتشان کمک خواهد کرد.
این توریسم و جهانگردی فرهنگی در بین دو ملت ایران و افغانستان، برای هر دو طرف ارزان تمام خواهد شد. زیارت اماکن متبرکه افغانستان برای ما ایرانیان و زیارت اماکن متبرکه ایران برای افغانها فرصت بسیار باارزشی است.
علاوه بر این، اجرای برنامههای مشترک فرهنگی همچون برگزاری نمایشگاههای کتاب، نقاشی و نگارگری، نمایش فیلمهای ایرانی و افغانی، نشستهای شعرا و ادبا، و مراودات علمی اساتید و دانشجویان دو کشور میتوانست از جمله برنامههای کاری من به عنوان رایزن فرهنگی باشد.
امیدوارم دیپلماسی عمومی با شکل فرهنگی در جهان اسلام گسترش بیشتری پیدا کند و مهمتر از همه، ماهیت دیپلماسی فرهنگی ایران و افغانستان، به دلیل مشترکات فرهنگی و تاریخی، را بیشتر نمایان کند.
و در پایان...
امیدوارم خداوند برای شما و کشورتان برکات روزافزون عنایت کند و ملت سرافراز افغانستان با تواناییهایی که دارند بتوانند عقبماندگیهای ربع قرنی کشورشان را هر چه زودتر جبران کنند.
۹۱/۱۱/۰۷