معماری،ظرف زندگی ماست
ابراهیم ارجمندی کارشناس ارشد معماری _اسماعیل ارجمندی کارشناس ارشد معماری
تاریخ انتشار: فروردین ۱۳٩۱
نکته ای که برای فهم و درک رابطه معماری و سبک زندگی واجد اهمیت است، دانستن نسبت میان فرهنگ، تمدن و معماری است. تمدن یا مدنیت در عربی معادل کلمه "مدینا"در زبان عبری، "سیویل"در رومی، "پلیس" در یونانی و "شهر" در فارسی است. فرهنگ روح حاکم بر شهر است و بنابراین تمدن و شهر جسد فرهنگ اند. این بدان معنی است که اگر فرهنگ و شیوه ی زندگی یک قوم را بخواهیم با مصالح بنایی بسازیم و معماری کنیم؛ شهری خواهیم داشت که تبلور فرهنگ و اندیشه مردم یک شهر است. مهمتر از همه، آن که نسبت عکس این رابطه نیز برقرار است، به طوری که اگر در یک شهر بیگانه ساکن شویم و آنجا زندگی کنیم، به تدریج واجد فرهنگی میشویم که آن شهر و آن معماری در سایه و زمینهی آن ساخته شده است. لذا معماری هم آینه ایست که چهره باطنی یک قوم در آن منعکس میشود و هم ظرف زندگی که شیوهی زندگی را به انسان تحمیل مینماید.
گلدان کوچکی که در گوشه آپارتمان های ماست؛ باغ کوچکی است که با ماشینی شدن زندگی و دور شدن از طبیعت،به این ابعاد کوچک تقلیل یافته و نشانه تعلق خاطر ساکنین آپارتمان به طبیعت است. موضوعاتی از این دست، به راحتی انعکاس باطن انسان را در فضا و مکان نشان میدهد.
از سویی دیگر، علاوه بر ساکنین یک بنا، درونیات معمار آن بنا نیز به سادگی در پیکره ی آن بروز مییابد. معماری که دیدگان خود را بر نامحرم میبندد و رفتاری مبتنی بر حیا و حریم دارد، به طور طبیعی بنایی را که معماری میکند نیز، بر اساس حدود و حریم و عفاف و عدم اِشرافیت صورت میپذیرد. حال آنکه معماری عریان و برهنه که مشرف بر حریم خصوصی دیگران نیز هست، تنها با دستان معمارانی به خط و بنا بدل شده است که خود آنها قائل به حریم و حدود و قیود شرع و عفت و حیا نیستند!
بیراه نگفته اند که تا نفس هنرمند مهذب نشود، هنر ناب و قدسی ممکن نمی شود و جز تهذیب نفس معماران، راهی از مجرای معماری برای تحول و تعالی در جامعه نیست. این موضوع گاهی به طور مشروط و مقید بر زبان معماران غربی نیز جاری شده است.
پس اگر یک شهر آشفته را ببینیم دو مسئله به ذهن متبادر میشود. یکی، آن که این آشفتگی و معماری بی قواره، حاصل ذهن و زندگی آشفته مردمان آن است و دوم اینکه زندگی در این شهر آشفته باعث زندگی آشفته میشود. لذا "شهر زیبا، اندیشه زیبا میآفریند".
از این روست که "هنر" بهترین ابزار برای حفظ، بسط و صدور فرهنگ است و در میان هنرها، معماری به دلیل القاء و تحمیل سبک زندگی به مخاطبان خود، از مؤثرترین این ابزار میباشد. شاید عده ای معتقد باشند که "هنر سینما" در ساخت ایماژ ذهنی و ایجاد هژمونی ابزار مفیدی برای نظام سلطه تلقی شود، این کاملاً درست است؛ اما شاید با دیدن یک فیلم دو ساعته در فضای معماری شدهی سینما نتوان به اندازهی "هنر معماری" که مادامالعمر و در هر مکان و فضا، در سیطره آن هستیم، تأثیر شگرفی بر لایف استایل و سبک زندگی مردم گذاشت.
انسان در فضای ساخته شده زندگی میکند، فضای معماری، فضای شهری و... . به هر تقدیر زندگی در یک شهر یعنی زندگی در فضاهای معماری و شهرسازی؛ و شهرنشینان در تمام ساعات شبانه روز ناگزیر از فضای معماری هستند. بدین ترتیب ساحت معماری ساحت همه اوقات و ایام و همزاد و سایه مردمان شهر است و لحظهای آنها را از این هنر، تنها نمی گذارد. پس هنر معماری بیشترین اوقات را با شهرنشینان سپری میکند و از اینرو بیشترین تأثیر و اثر را بر احوالاتشان رقم میزند.
از سوی دیگر زیستن در فضای معماری، به مثابه پذیرش سیطره ی فضا بر انسان است. فضای معماری بر انسان سیطره دارد و رفتار فیزیکی و نهایتاً ذهنی مخاطب خود را به سیطره و کنترل خود در میآورد. به او مدام القا میکند که کجا بخوابد، کجا بنشیند، چه چیز را و از چه زاویه ای ببیند و کجا غذا تناول کند، کجا و در چه فضایی کار کند و قس علیهذا. به همین منوال، هر کدام از مکانهایی که در آن میزید، در هنر معماری، میزان رنگ، نور، صدا، بافت و... آن مشخص و مهندسی شده است و هر مقدار از متغیرهای فوق که عناصر و کیفیات بصری هستند، تأثیر بصری و روانی خاصی به مخاطب خود القا می کند و انسان را در تمام اوقات عمر، متأثر این احوالات قرار می دهد.
نکته ای که در خصوص معماری و سبک زندگی نباید از آن غفلت کرد، این است که معماری برای چه پدیده ای صورت میگیرد؟ این پدیده انسان است و معماری برای انسان صورت می گیرد. بنابراین نگاه به انسان در شکل گیری فضاهای معماری اهمیت بسزایی دارد. تفاوت نگاه به انسان باعث تفاوت در فضاهای معماری میشود و تغییر در تعریف انسان منجر به تحول در فضاهای معماری؛ و تحول در فضاهای معماری باعث دگرگونی سبک زندگی می شود.
در نگاه اسلامی تعریف مشخصی از انسان وجود دارد؛ اما جهان غرب در صیرورت تاریخی خویش، هر از چندی تعاریف جدیدی از انسان ارائه نموده است که تعاریف ماقبل را نقض و تغییر داده؛ و بنابراین معماری و سبک زندگی غرب نیز تغییر کرده است. تشریح این سلسله تغییرات جهان غرب خارج از موضوع این تقریر است و شرح آن در این مقال نمی گنجد؛
اما آنچه که می توان به عنوان وجه مشترک میان تمام تعاریف غربی از انسان ارائه کرد؛ تمرکز بر بُعد حیوانی انسان است. از ارسطو که انسان را حیوان ناطق نامید و تلاش خود را مصروف شکوفایی قوه نطق او کرد؛ تا باقی فلاسفه که انسان را حیوانی دیدند که ضاحک، ناطق، غیر قابل اعتماد، قابل اعتماد، خود شکوفا و... است؛ همگی بر حیوان بودن وی اتفاق نظر داشتهاند و به قول آن بزرگوار، علوم انسانی در غرب علوم حیوانی است!
افراط در این امر حتی منجر به آن شد که فلاسفهای همچون "توماس هابز" انسان را گرگ انسان خواندند! و فروید نیز انسان را حیوانی درنده!
اکنون که در جهان غرب همهی فلاسفه در طول ٢٥٠٠ سال تاریخ فلسفه، با نادیده انگاشتن ساحت های متعالی انسان، وجود وی را به یک حیوان درنده تقلیل داده اند، فضای معماری غرب نیز به تبع آن، بُعد حیوانی مییابد و همانگونه که حیوان در طویله میزید؛ فضای معماری غرب نیز به چنین فضایی نزدیک میشود.
اطلاق لفظ طویله به معماری غرب نه از باب وهن است، بلکه قرابت این فضا از حیث حریم و حدود به فضای معماری در تمدن غرب است. طویله فضایی است چند عملکردی که حیوانات ساکن آن، کنار آنجا که سر در آخور فرو می برند، دفع فضولات هم میکنند و همان جا نیز میخوابند. تنزل انسان به بُعد بهیمی وی نیز در غرب، منجر به آن شده که فضاهایی همچون سوئیت ها به وجود آید؛تا همان جایی که در آشپزخانه اُپن شکم پروار می کنند، کمی آنطرفتر تختخوابی نیز مهیاست و... و کناری دیگر توالت فرنگی اُپن! و حمامی شیشه ای!
به تبع چنین فضایی برای زیستن انسان، خلق و خوی بهیمی، شیرازهی سبک زندگی او را نیز شکل می دهد، که همه چیز او نیز اُپن و عریان میشود و لباس وی نیز به برهنگی میگراید و فرهنگ او نیز ، و ...
اما برخلاف چنین ملغمهای، خانه ایرانی نمودی متناظر از دل انسان ایرانی است. این خانه، کلبه ای است که به انسان کرامت می بخشد و معماران گذشته ایران، با شناختی که از ساحت های وجودی انسان داشته اند؛ فضاهای آن را معماری نمودهاند.این خانه به حریم و حدود احترام میکند و از همان ابتدا بر کوبه درب ورودی، آن را نشان داده است.
در که باز میشود تا انتهای خانه پیدا نیست، چنانچه که باز نمودن سفرهی دل برای هر غریبه ای آن هم از بدو سلام، نکوهیده است.همچون خانه ی دل، هرکسی به حریم این خانه راه ندارد و آن که جای او در بیرونی است، به اندرونی دل بار نمی یابد. کسی که میهمان است همچون مهمان خانه دل، تنها به مهمان سرا میرود و آنکه عزیز و بزرگ است به سرسرا میرود.
اما تنها کسی که به حرم سرا میرود کسی است که با لباس سفید به این خانه میآید و تنها با لباس سفید بیرون خواهد رفت. حرم سرای دل آدمی، حریم کبریاست و جز خداوند هیچکس به حریم آن راهی ندارد.
از این روست که معماری نگرش و نحوهی زندگی انسان را تغییر می دهد و سبک زندگی خاصی را به او القا کرده و بر عکس؛ فرهنگ و سبک زندگی او را معماری می کند.
اما به راستی چگونه معماری و تمدن سازی و ساخت یک سبک زندگی با یکدیگر پیوند می خورند؟
همه آرمان یک معمار آن است که بتواند خانه را به عنوان ظرفی برای زندگی، و یا شهری را با درانداختن طرحی نو، بنا کند که آن شهر، آرمانشهر، سرزمین خوبی ها، جامعه مطلوب و اتوپیای مورد نظرش باشد و اینجاست که معماری و شهرسازی، برای تحقق جامعه مطلوب، بیش از هر چیز به "جامعه سازی" وابسته است.
گزارههای فلسفی، سخنانی صرفاً انتزاعی و ذهنی است و زمانی از عالم انتزاع خارج میشود که محصول و میوه بدهد. محصول و میوهی اندیشه ی فلسفی، "آرمانشهر" است. و هر دستگاه فلسفی، لزوماً برای کاربردی شدن و نتیجه دادن، باید به ارائهی طرح یک "جامعه مطلوب" بیانجامد. تلاش همه فلاسفه معطوف به طراحی "مدینه فاضله" در ذهن خود بوده و به اصطلاح یک "شهر ذهنی" را برای سبک زندگی مطلوب در ذهن خویش طراحی نمودهاند. این شهر ذهنی بعدها توسط معماران، در قالب یک "شهر"ساخته میشود.
به عبارتی دیگر، تلاش فلاسفه در تولید شهر ذهنیِ آرمانی، منجر به طرح "هرم جامعه" میشود و این طرح برای یک معمار، به عنوان دستمایهی ساخت شهر عینی قرار میگیرد.این شهر،صورت تعین یافتهی شهر ذهنی فلاسفه است و ظرفی است برای "سبک زندگی" طراحی شده توسط آن فیلسوف.
ناکجاآباد، آرمانشهر و یا اتوپیا، ریشه در فلسفه کلاسیک یونان دارد و در واقع افلاطون در کتاب جمهور خود، با مطرح نمودن "اتوپیا" به عنوان جامعه مطلوب مورد نظر خود، طرح استراتژیکی را برای تمدن غرب رقم میزند که این طرح تمدنی، در دوران جدید با "نئوآتلانتیس" توسط فرانسیس بیکن، اتوپیای سر تامس مور، فایده گرایی جرمی بنتام و همچنین تصرف قاره آمریکا در دوره دریانوردی انگلیسی ها؛ بازتولید میشود.
در واقع تمدن غرب، طی 2500 سال، از اتوپیای افلاطون تا ساخت سرزمینی به نام ایالات متحده، مسیر تحقق مدینه ی فاضله ی مورد نظر خود را طی مینماید.
امروزه تمدن غرب هیچ طرح استراتژیکی را برای ادامه دادن ندارد و تنها به ارایه و صدور "سبک زندگی آمریکایی" به عنوان آخرین دستاورد طرح تمدنی خود، اکتفا میکند.
در مقابل،مدینه ی فاضله ی مورد نظر اسلام، همان "جامعه ی مهدوی" یا "جامعه ی هجری" است. چرا که در اسلام به جای "تمدن" ، این "هجر" است که موضوعیت دارد. تمدنی که دعوت به ماندن و ایستایی میکند در اسلام فاقد ارزش است و بی دلیل نیست که هجرت ظاهری رسول اکرم از مکه به مدینه، برای مسلمانان، مبدأ تاریخ و محاسبه سال قرار می گیرد. فلذا سبک زندگی در طرح استراتژیک اسلام، چیزی جز شیوه زندگی انسان مهاجر نیست که تحت عنوان "حیات طیبه" مطرح می شود.
"حیات طیبه" به عنوان شیوه مطلوب زندگی اسلامی، نیز ناگزیر از آن است که تجسم یابد و در صورت یک "شهر" تعین پذیرد؛ لاجرم میبایست با همت معماران مسلمان، به شهری تبدیل شود که جامعه هجری را در خود اشراب نماید و ظرفی برای حیات طیبه و زندگی امت اسلامی باشد.
در جوامع مدرن، لیبرال ها اهمیت را به "تفرد" میدهند در حالی که سوسیال ها (جوامع چپ) اصالت را به "جمع"[1]میدهند. امّا برای دستیابی به یک جامعه سازی متعادل و مطلوبمان آن "تفرد" و این "تجمع"، یک حدی نیاز است؛ که آن حد را میتوان "کلبه" نامید.
کلبه، ظرف زندگی خانواده است و بخش عمده ی آنچه که "لایف استایل" و یا در مقابل آن "حیات طیبه" نامیده می شود در آنجا رقم میخورد و این معماری است که شیوه ی زندگی را بر بستر کلبه، می نشاند.
دو نوع کلبه در تطبیق دو پارادایم اسلام و مدرنیسم وجود دارد که محصول جامعه ی مدرن، "کلبه دیجیتال" بوده و محصول جامعه هجری، "کلبه کرامت" است که متعاقباً هر کدام معماری و سبک زندگی خود را میطلبند.
لایف استایل آمریکایی تنها در کلبه دیجیتال و معماری خاص خود امکانپذیر است و از سویی دیگر، حیات طیبه نیز تنها در کلبه کرامت و معماری ویژه ی آن امکان تحقق دارد.
اندیشه شیعه به عنوان تنها رقیب طرح تمدنی غرب، جامعه ای به نام "جامعه هجری" را در زندگی جمعی خود برآورده میکند. در جامعه هجری، انسان مهاجر بین خودش و خداوند فاصلهای را می بیند و از مبدأ خود به قصد قرب خداوند هجرت می کند. تفاوت انسان مهاجر و انسان متمدن، در حرکت و ایستایی است؛ چرا که "تمدن" دعوت به ماندن و سکون می کند اما "هِجر" دعوت به رفتن و حرکت می کند به سوی قرب خدا.
حکمت قرآنی، در طرحی که برای نجات بشر و هدایت او عرضه می کند،"حیات طیبه"را به عنوان شیوه ی مطلوب زندگی معرفی میکند و این حقیقتی است بر این شریفه که "فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً". چنین حیاتی برخلاف شیوه زندگی آمریکایی که بر خوی "حیازدایی" میزید؛ در ذات خود "حیا" را می پروراند.
انسان خداگرا و برخوردار از حیات طیبه، "کلبه دیجیتال" را به عنوان حد غایت طرح خود نمیپندارد. چرا که علیرغم اینکه کلبه الکترونیک زندگی را تسهیل نموده، اما به زندگی"معنا" نبخشیده است و اساساً فاقد معناداری به عنوان نیازی انسانی است که در کلبه دیجیتال به آن پاسخ داده نشده، می باشد.
انسان مهاجر، "کلبه کرامت" را به عنوان محل تکریم انسان و اساسی ترین نقطه ای که "معنا" از آنجا شکل میگیرد، ابتدای هجر می انگارد و هجرت را از خود به مقصد خداوند می آغازد؛ چرا که کلبه کرامت نه حد نهایی یک تمدن برای سکون و توقف، بلکه آغاز هجرت است.
با این تفاسیر، به راستی معماری و شهرسازی امروز غرب، چگونه میتواند پاسخی به نیازهای انسان آرمانی جامعه ی مهدوی و سبک زندگی او باشد؟
معماری و شهرسازی ما و به تبع آن شیوه ی زندگی امروز مردمان ما، بیش از هر زمان دیگری به معماری و لایف استایل غربی آلوده است و برای پالودن آن و تحول در این حوزه، لزوماً باید در شناخت انسان و ساحت قدسی او و تطهیر انسان از تعاریف حیوانی، تحول صورت گیرد و با بازتولید معماری اصیل اسلامی و ظهور معمارانی متناسب با انسان مهاجر و جامعه هجری، شیوهی زندگی انسان نیز به حیات طیبه متحول گردد، ولا غیر!
1. Medina
2. Civil
3. Polis
4. توماس هابْز (Thomas Hobbes) یکی از فیلسوفان انگلیس در قرن 16 و 17 میلادی بود که بنیان بسیاری از نظریههای قرارداد اجتماعی را در فلسفه سیاسی به وجود آورده است.
5. زیگموند فروید (Sigmund Freud) یک عصبشناس اتریشی است که رشته روانکاوی را پایهگذاری نموده است.
6. American Lifestyle
7. Individualism
8. Collectivism
منبع: مجله رویکرد