سلسله مباحث غرب شناسی - 5
سلسله مباحث غرب شناسی -5 ؛ استاد حسن عباسی
فصلنامه مکاتبه و اندیشه
پس از تصرف منطقه اسپارت - مجموعه جزایری که در کشور یونان امروز واقع شده است - توسط خشایارشا، ایرانیان شکست سنگینی را در نبرد دریایی «سالمین» متحمل شدند. دراین مقطع حمله ایران به یونان یک تهاجم برون تمدنی محسوب میشد. در این زمان آرام آرام زمینه انحطاط فرهنگ غرب در حال شکل گیری بود. زمینه این انحطاط از محدوده ای که امروزه مقدونیه مینامیم(جنوب منطقه بالکان امروزی) فراهم شد.
در قسمت مقدونیه یک حاکمیت مقتدر ایجاد شده بود که موفق شد این حاکمیت را به سمت جنوب سرازیر کند و یونان امروز را فتح کند. مجموعه جنگهایی که در آن مقطع و در این محدوده صورت گرفت، تحت عنوان «جنگهای پولونزی» - که البته یک جنگ درون تمدنی است - محسوب میشود. بطور کلی جنگها به دو دسته «درون تمدنی» و «میان تمدنی» تقسیم میشوند؛ بطوریکه جنگ بین ایران و عراق جزء جنگهای درون تمدنی و جنگهایی که امروزه آمریکا و کشورهای غربی در افغانستان و عراق به راه انداخته اند، در زمره جنگهای میان تمدنی محسوب میشود. یا آنچه که در چچن اتفاق افتاد، اگر چه شاید گمان کنید در داخل روسیه اتفاق افتاده ولی در اصل یک جنگ میان تمدنی بین بخشی از تمدن اسلامی و بخشی از تمدن ارتدوکس است.
یک منازعه درون تمدنی در غرب که مرحله مهمی از
تاریخ غرب را رقم میزند جنگهای پولونزی است که در آن اسپارت سقوط کرد و آتن در
اختیار مقدونیها قرار گرفت. اقلیت
مقدونی بر آتن سلطه پیدا کردند، اما چون از
درون حوزه تمدنی بودند، هماهنگی هایی با آنها صورت گرفت و
خیلی بیگانه قلمداد نشدند.
دموکراسی که از قبل زمینه آن ایجاد شده بود -
بطوریکه مردم میتوانستند روزانه و یا هفتگی بنشینند و نمایندگان خود را انتخاب
کنند، و در قانون گذاری ها شریک باشند - به انحطاط کشیده شد. این انحطاط،انحطاطی
بود که از فرآیندی که سوفسطائیان به کار می بستند - که هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد
و با فرآیند بحث و جدل، نسبی بودن را ثابت میکردند - سرچشمه میگرفت.اوضاع زمان سقراط اوضاع ملتهبی بود.
بطوریکه سوفسطائیان با ایجاد یک بازار جدل با تکیه به این اصل که هیچ چیز مطلقی
وجود ندارد،وضعیت نابسامانی را در مقطعی که دوران «عقل گرایی اولیه» نامیده میشد،
بوجود آوردند. این زمان مقطع بسیار حساسی در تاریخ تحولات غرب محسوب میشود. در
چنین شرایطی، فیلیپ مقدونی حمله میکند و یونان امروزی یا منطقه اسپارت و آتن را
تصرف میکند و حکومت دست نشانده ای به راه میاندازد. در سال 399 قبل از میلاد
سقراط جام شوکران را می نوشد. افلاطون درست در بحبوحه جنگهای پولونزی تولد یافت.
دوران رشد و نمو او مقارن با حمله ایرانیها از یک طرف و مقدونیها از طرف دیگر به
یونان بود. در این مقطع تحقیری که
ایرانیها از یک سو و از طرف دیگر مقدونیها ترتیب داده بودند، سقراط را بر آن
داشت تا در تلاش برای احیای فرهنگ یونان، گامهای اساسی بردارد.
احیای فرهنگی انسانهای بزرگ، بسیار مهم است.
زمانی که سلطان محمود غزنوی تصمیم میگیرد ایران را ترک زبان کند، فردوسی هزار سال
پیش، چنین احساس مسئولیت میکند که باید زبان فارسی را احیا کند. ما نباید نقش
چنین افراد بزرگی را در عرصه فرهنگ جهانی و ملی کمرنگ ببینیم.
وقتی فرهنگ اسلام وارد مصر شد، آن تمدن کهن،
همه چیز خود را از دست داد؛ بطوریکه امروزه چیزی از زبان مصر کهن نمیدانیم. اما
آنچه از فرهنگ ما باقی ماند این بود که توانستیم اسلام را بگیریم و زبان عربی را نگیریم.
امروزه زبان دوم اسلام، زبان فارسی است. پس اسلام به هر کجا پا نهاد فرهنگ آنجا را
متحول کرد، و فرهنگ ما را نیز متحول کرد ولی ما همچنان ایرانی ماندیم. در حالی که
مصر به عنوان یک تمدن عظیم، زبانش را از دست داد. از این زاویه نقش فردی مثل
ابوالقاسم فردوسی در فرهنگ ما خیلی مهم و پررنگ است.
زنده نگه داشتن فرهنگ توسط فردوسی در آن وانفسایی که احساس
میکرد دیگر از فرهنگ ایرانی و فارسی چیزی باقی نخواهد ماند، بسیار بااهمیت است.
از این زاویه کارکرد سقراط نیز از اهمیت بالایی برخوردار است.
هنگام مرگ سقراط، شاگرد او افلاطون، سی و یک ساله بود و یکباره از همه ی سیاست زده شد. افلاطون بنیان اولین دانشگاه امروزی جهان را گذاشت. چیزی که در دنیا به نام «آکادمی» می شناسیم و این شروع تمدن فرهنگی غرب بود.
لذا تعجب آمیز نیست که افلاطون علیرغم اینکه جمهوری را در عرصه سیاست نوشت، اما عمیقاً رویکرد ضد دموکراسی دارد. در حقیقت ریشه این طرز تلقی به جهان بینی وی برمی گردد. از این رو، وی به شدت مخالف دموکراسی و حکومت مردم بر مردم است.
افلاطون در تبیین فرضیه مُثُل، غاری را تصور میکرد که البته حالتی سرازیری و زیرزمینی دارد. افرادی نیز در انتهای این غار به زنجیر کشیده شده اند بطوری که این افراد رو به ته غار دارند و نمیتوانند پشت سر خود را ببینند. از بیرون غار برخی افراد و اشیاء تردد میکنند و در اثر تردد این موجودات، سایه آنها بر روی دیواره ته غار میافتد و افراد ته غار فقط این سایه ها را میبینند. اصل اشیاء را نمیبینند. او معتقد بود شناخت ما از عالم همین سایه است و دست هایمان بسته است، در ته غاری در این عالم مادی اسیریم و آنچه فکر میکنیم و میشناسیم، همان سایه هاست. به اعتقاد او برای نجات و رهایی از این غار میبایست افرادی ممارست علمی و فرهنگی کنند، این زنجیرها را پاره کرده و از سراشیبی غار بالا روند، و خارج شوند و حقیقت را که همان مبنای سایه هاست، دریابند.
از آنجا که افلاطون اکثر مردم را متأثر از شرایطی که ایرانیها و مقدونی ها بوجود آورده بودند در گیر زندگی روزمره می دید - که وضعیت اقتصادی و معیشتی بدی بر ایشان حاکم بود - معتقد بود که اکثریت نمیتواند رستگاری فلاح خود را بدست آورد. تنها افرادی که فضیلت را خوب میشناسند و به عدالت آگاهی دارند و در حوزه عقلانیت اندیشه قوی دارند، یعنی میتوانند از غار جهالت خارج شوند و حقیقت را ببینند، صلاحیت حکومت کردن دارند.
لذا در فلسفه سیاسی برای اولین بار بحث «فیلوکراسی» یا همان فیلسوفسالاری و یا فرزانه سالاری مطرح شد که البته غرب هیچگاه نتوانست به آن برسد. فرزانه سالاری یعنی انسان اندیشمند و فیلسوف، حکومت کند. نزدیکترین گزاره در فلسفه غرب به حاکمیت ولی فقیه از نظر فکری و اندیشه همین فرزانه سالاری است، که البته هیچگاه در غرب محقق نشد.
پس از افلاطون شاهد چهره بسیار بزرگ عقلانیت تاریخ غرب یعنی ارسطو هستیم. این فرد، مهمترین تقسیم را در حیطه علوم انجام داد. تلاش سقراط، فیثاغورس و افلاطون این بود که چیزی را در حوزه اندیشه و فهم تبیین کنند که از علم تجربی طبیعت گرایی فیلسوفان ملطی جدا شود. نمیتوانیم بگوییم طالس و پارمیندس فیلسوف بودند، بلکه دانشمند بودند که دغدغه فلسفی داشتند؛ اما فیثاغورس، افلاطون و سقراط فیلسوف بودند و دیگر حوزههای علمی یعنی فیزیک و شیمی و غیره، از حوزه تعقل فلسفی آنها جدا بود.
یکی دیگر از ویژگی های جدی ارسطو تبیین نمودها بود، بدین معنی که هر چیزی نمودش چیست و چگونه خود را نشان میدهد؟ فرض کنید شما وقتی شخصی را میبینید این شخص یک حقیقتی دارد، و یک نمودی. حقیقت شخص بودِ او است اما واقعیت و یک مرحله جلوتر آن یعنی نمودِ شخص آن چیزی است که از وی نشان داده میشود اما همه چیز او را پوشش نمیدهد؛ یعنی شما با نمودِ شخص، نمیتوانید به همه چیز او پی ببرید.
نمودها یعنی دیدن آن صورت ظواهر و تعّینات؛ حالا در مهندسی معکوس، عکس این مطلب را داریم یعنی از ظهور نمودها، به ذات شیء و یا به بودِ فرد - که در عربی به آن رفتن از موجودیت به وجود و در فارسی رفتن از هست شیء به هستی آن میگوییم - خواهیم رسید. ارسطو سعی کرد این مرحله را متأثر از نظرات فیثاغورس، افلاطون و سقراط تبیین کند.یک تلفن را ببینید، نمود این است که ما چهار، پنج دگمه را میزنیم و میتوانیم ارتباط برقرار کنیم، این نمود، متأثر از یک واقعیت است و واقعیت این تلفن ساختمان آن است. یک کودک وقتی نگاه کند تصور خواهد کرد این 4 تا کلید این ارتباط را برقرار میکند، در حالی که ما وقتی نگاه میکنیم به این واقعیت پی میبریم که این چهارتا کلید، با انجام فعل و انفعالات، ارتباط برقرار میکنند. از طرف دیگر حقیقت آن نیز با واقعیت آن فرق میکند، حقیقت این است که یک سری امواج وجود دارد و کسی این امواج را شناخته است. بین نمود «زدن چهار تا کلید» و واقعیت «واقع شدن ارتباط» و حقیقت مسأله، سه گام متفاوت وجود دارد.
متافیزیک یعنی از جسد «فیزیک» به حقیقت آن پی
بردن. یعنی تا تلفن تماس گرفت بدانیم که اینجا امواجی وجود دارد، امواج توسط کسی
دریافت شده و کسی پشت خط با ما در حال تماس گرفتن است.
«متافیزیک» در فلسفه ارسطو، مرحله بعد از
فیزیک است. ارسطو نیامد بگوید این فیزیک است و این متافیزیک؛ بلکه اول کتاب
طبیعیات را نوشت و بعد از آن مطلب را تحت عنوان متافیزیک مطرح کرد. کلمه متافیزیک
با ترانس فیزیک یعنی ماوراء فیزیک اشتباه گرفته نشود. «متا» در زبان یونانی به
معنی «پس از»، در حالی که «ترانس» به معنای «ماورای» است.
ارسطو برای اولین بار بحث منطق را که همان مکانیزم جلوگیری از خطای فکر بود را پایه ریزی کرد. در زمینه علوم، بیان صغری و کبری، قیاس، استقراء، از کل به جزء آمدن یا از جزء به کل رفتن، تمام این ساز و کارها را برای اولین بار ارسطو رقم زد و روشی ارائه کرد که این روش به عنوان منطق، در دنیا مطرح است. امروزه نیز فقه ما از بسیاری گزاره های منطق ارسطویی استفاده میبرد.البته بر منطق ارسطویی اشکالات جدی وارد است، بطوریکه خود غربی ها نیز بر آن بسیار نقد داشته اند. ولی در کل نتوانستند از دست آن نجات پیدا کنند. همین که میگوییم تعریف کنید - تعریف نسبت بین معّرِف و معرَّف است - اینها را ارسطو برای اولین بار تبیین کرد. مثلاً یک کلمه میگوییم میز چیست؟ بعد یک جمله در مقابل آن مینویسیم: میز وسیله ای است که یک سطح تخت دارد - چهارگوش یا دایره - و برای کار کردن یا غذا خوردن استفاده میشود. یا برعکس، با دادن مشخصات یک میز به وجود آن پی میبریم.طیف شناسی این گونه علوم کار ارسطو بود، او تأثیر فرهنگی بسیار بزرگی بر بشر زمان خود و حتی پس از آن تا به امروز گذاشت تا جایی که هایدگر میگوید: «با روشی که ارسطو ارائه داد، 2400 سال است که بر بشر پرده ای از جهالت و تاریکی کشیده شده، که بشر نمیتواند دیگر از چنبره ای که این فرد ایجاد کرده، نجات پیدا کند.
در منطقه ای واقع در شمال لبنان، جایی که مرز
سوریه تمام و مرز کشور ترکیه آغاز میشود؛ یعنی ضلع شمال شرقی دریای مدیترانه جنگ
سنگینی بین داریوش سوم و اسکندر مقدونی صورت گرفت و داریوش به دلیل ضعف استراتژیک،
با وجود نیروهای بیشتر شکست سختی خورد و به سمت جنوب (لبنان امروزی) فرار کرد.
همچنان اسکندر با تار و مار کردن آنها به سمت شرق آمد و تمام سوریه و عراق امروز
را تصرف کرد و وارد ایران شد و کشتار عظیمی صورت داد. محور
رخنه او هم به سمت ایران، منطقه ای در بهبهان است که در زبان محلی به آن «تنگه
تکو» میگویند. تنگه تکو همان جایی است که آریو برزن توانست مسیر حرکت اسکندر را
سد کند، ولی به علت خیانتی که صورت گرفت، مسیر انحرافی این تنگه را شخصی به اسکندر
نشان داد و آریو برزن هم شکست خورد و شیراز امروز هم سقوط کرد و تمام ایران به
اشغال اسکندر درآمد. وی سپس به سرعت به سمت مصر امروز لشگرکشی کرد. شهر اسکندریه
که امروز در مصب دلتای رود نیل، در جنوب مدیترانه و در شمال کشور مصر میبینید،
یکی از مراکزی بود که به اسم خودش گذاشت.اسکندر
تلاش کرد فرهنگ ایران راتغییر دهد، و نسل و نژاد ایرانی را عوض کند، همین طور که
در سالهای 1994-1992 در بوسنی برای تغییر فرهنگ مسلمانان و برای اینکه چیزی از
مسلمانها نماند، جنایتی گسترده با تجاوز به زنان و دختران مسلمان صورت گرفت (حدود
60 هزار طفل نامشروع در مهدکودک ها وجود داشت) البته این جنایت در راستای
اصلاح نژادی صورت نگرفت چرا که بوسنی ها و صربها هر دو از نژاد اسلاو بودند. چنین
هجوم گسترده ای را نیز اسکندر در آن زمان صورت داد و رقم ها البته در اسناد تاریخی
مختلف است (حدود 10 هزار دختر ایرانی را به سربازان یونانی و مقدونی دادند تا نسل
و نژاد ایرانی را تغییر دهند که اقدامات بسیار سنگینی صورت گرفت تا جلوی این مسأله
گرفته شود و موفق نبود. بطوریکه تأثیر فرهنگ یونانی در ایران تا مدتها باقی ماند).
اما در کل آن توفیقی که انتظار داشتند محقق نشد.
در حقیقت فرهنگ ما، در هر تهاجم و تجاوزی
خوبی ها را گرفته و بدی ها را رها کرده است؛ بطوری که هنگامی که ایران توسط
مسلمانان تسخیر شد ما مسلمان شدیم اما ایرانی ماندیم؛ این جنبه مثبت قضیه بود. در
مقابل، چنگیز وقتی حمله کرد، ما موفق شدیم آنها را مسلمان کنیم، بطوریکه مغولها با
توجه به اینکه رویکرد وحشی و بربری داشتند تحت تأثیر این فرهنگ همه مسلمان شده،
تأثیر فراوانی از فرهنگ ایرانی گرفتند. از این زاویه برخورد ما با اسکندر، برخورد
بسیار قوی و با تدبیری بوده است. ذاتیات
فرهنگ ما بود که خطر را دفع کرد و ما امروز در ایران اثر زیادی از اسکندر
نمیبینیم. ولی در مصر این تأثیرپذیری کاملاً مشهود است. یعنی نه تنها در مصر، اسم
اسکندریه و در زبان خودشان اسکندرون وجود دارد که این آثار را هم در نقاط مختلف
میتوانید مشاهده کنید.
بدین ترتیب عصر عقل گرایی اولیه غرب که از دوره فیثاغورس شروع میشود با دوران سقراط و افلاطون و ارسطو تداوم مییابد، و با یک انسان مستبد و خونریزی مثل اسکندر پایان مییابد.
افلاطون معتقد به فیلسوف سالاری بود. اما
ارسطو یک گام پائین تر نهاد و «آریستوکراسی» (حاکمیت اشراف) را ارجحیت داد. البته
اینها متأثر از شرایط حاکم بر عصر وی بود، یعنی معتقد بود افرادی که اشراف زاده
هستند - نه صرف پولدار بودنشان - ارجحاند. چرا که در اثر کشمکش ها و جنگها افرادی
به عنوان اسیر و برده به یونان آورده شده بودند و تمدن آنها از نظر نژادی و ترکیبی
به هم ریخته شده بود. از طرفی بیابانگردها نیز وارد این دولت شهرها شده بودند. همچنین ارسطو به نوعی حتی
برده داری را هم توجیه کرد و مبتنی برگزاره ها و آموزه های ارسطو بود که در واقع
اسکندر توانست در بسیاری از نقاط، کارکرد سیاسی و فرهنگی داشته باشد.
دوران هلنیسم دوران «یونانی مآبی» است. یونانی مآبی به این معنا که از این به بعد ایران، آسیای صغیر، رُم (که همین منطقه ایتالیای امروز است) مقدونیه، سیسیل و کرت و قبرس، (جزایر بزرگی که در شرق مدیترانه واقعند) و مصر امروز و منطقه فینیقی ها (لبنان، سوریه، فلسطین امروزی) تحت تأثیر مدلهای رفتاری ارائه شده از طرف افلاطون و ارسطو واقع شدند.
برای اولین بار در این مقطع - حدود 400 قبل از
میلاد - با کارکرد فکری ارسطو و افلاطون و کارکرد نظامی اسکندر مقدونی، تمدن غرب
یک حرکت فرا تمدنی صورت داد و از حوزه تمدنی خود خارج و دست به تعرضی سنگین زد. تا
این مرحله ایران بود که بیشتر حمله میکرد اما در این مقطع برای اولین بار تمدن
غرب موفق شد پاتک سنگینی هم از حیث نظامی و سیاسی و هم از حیث فکری و اجتماعی صورت
دهد. طبیعتاً از اینجا
تهاجم فرهنگی غرب آغاز میشود.
در غربشناسی تا این مرحله مرحله انفعال بود،
ولی از اینجا به بعد از نظر گزاره های فرهنگی، غرب به مرحله ای میرسد که قادر است
به حوزه های تمدنی دیگر تعرض کند و بر حوزه تمدنی ایران، مصر (دو حوزه تمدنی برتر
آن روز) و حوزه های قبل از این دو حوزه، یعنی عراق، لبنان و شامات که همان
حوزههای تمدنی بابلیها، ایلامیها و آشوریها بوده است، تأثیر گذارد. در قرون وسطی
این تأثیر از نظر فرهنگی بیشتر نمایان شد. فرهنگی که افلاطون و ارسطو از این لحظه
به بعد به جا گذاشتند همه عقلانیت بشر را شکل داد. عقلانیت از این جهت که برای
تفکر، ساز و کاری را ایجاد کرد که از خطای فکر جلوگیری کند، همین چیزی که ما به آن
منطق میگوییم. ارسطو در منطق، تقسیماتی انجام داد، وی میگفت:
انسان حیوان ناطق است، حیوانی که با سایر حیوانات تفاوت نطقی دارد.
با بررسی زوایای مختلف نظریات علمای اسلام درمییابیم ایشان از بسیاری نظریات ارسطو و افلاطون استفاده کرده اند. بطوریکه چهره ای مثل ابن سینا «فیلسوف مشاء» بسیاری از نظریات ارسطو را معیار کار خود قرار داد. ریشه لغوی مشاء از کلمه عربی «مشی» یعنی «روندگی» و «راه رفتن» است و این بدین دلیل است که ارسطو وقتی درس میداد راه میرفت و به بحث میپرداخت. شیخ شهاب الدین سهروردی، بنیانگذار مکتب اشراق «فیلسوف افلاطونی» نامیده میشود، چون از گزاره مُثُل افلاطون و سایر گزاره های نگرش کلی افلاطون، قادر بود به ماوراء برود، و ماوراء را تبیین کند، از این جهت دومین مکتب فلسفی و حکمت زنده در جهان اسلام مکتب اشراق است. سومین مکتب و حوزه زنده در اندیشه ایرانی و اسلامی برآیندی بود از تلقی های عقل گرایی غرب و روح گرایی شرق؛ بطوریکه تلقی های افلاطونی و تلقی های ارسطویی و گزاره های وحی را با هم جمع کرد، چرا که ممکن است اشکالاتی بر روشهای قبل وجود داشته باشد.
عقل گرایی اولیه نسبت به عقلگرایی امروز، فاصله و فرق بسیار دارد. در کل، عقل گرایی اولیه را خیلی نمیتوانیم رَشْنالیتی (Rashnality) بنامیم. چون این عقل، نسبت به عقلی که امروزه در غرب مطرح است – عقل شمارشگر - و خیلی در عینیات می ماند، عقل شمارشگری نبود، بطوریکه امروزه وقتی به جسد انسان میرسد یکباره صد شاخه در رشته پزشکی دارد ولی قادر نیست ماوراء جسد انسان را تبیین کند؛ یعنی رشته علمی برای آن ندارد و اگر هم رشته روانشناسی در ذهن شما آمد، بدانید که این روانشناسی نیست. یعنی «نفس» را نمیشناسد، روح را نمیشناسد، بلکه رفتار انسان را تعریف میکند. یعنی اینها رفتارشناسی میکنند نه روانشناسی؛ همه مکاتب مختلف غرب، این را کاوش میکنند که فعل و انفعال در انسان ناشی از چه بوده است. به همین نسبت برای اشیاء هم همین است. الکترونیک را برای تبیین این قضیه دارند، ولی برای ماوراء آن، چیزی ندارند.
نکته: برای درک بهتر مطالب، جلسهی تدریس حتماً ملاحظه شود.
فایل صوتی رو دانلود کردم
ممنون از راهنماییت
موفق باشی