سلسله مباحث غرب شناسی - ۷
سلسله مباحث غرب شناسی -7 ؛ استاد حسن عباسی (+pdf)
فصلنامه مکاتبه و اندیشه
قرون وسطى
غربىها معتقدند که از ابتداى میلاد مسیح، تا سال 395 دوران باستان غرب است. مقطع دوم که از سال 395 میلادى آغاز مىشود و تا 1453 (حدود یازده قرن) ادامه مىیابد. دوران میانى تمدن غرب نامیده مىشود که این مقطع را به طور مشخص قرون وسطى، قرون میانه (Middle Ages) یا به اصطلاح عصر ایمان مىگویند. از 1453 به بعد تا این لحظه که ما در آن قرار داریم عصر جدید یا عصر مدرن نامیده مىشود.
البته این تقسیمبندى مربوط به خودشان مى شود. غربىها معتقدند دوران قرون وسطى مقطع تاریک (Dark Ages) و سیاه تاریخ غرب است و دوران جدید، واکنشى است نسبت به دوران قرون وسطى و از این مقطع، بازگشت رنسانسى صورت گرفته و غرب دوباره به همان ارزشهایى که قبل از عصر ایمان بر آن حاکم و جارى بوده برگشته است. از این جهت ما یک شماى کلى از وضعیت تاریخى قرون وسطى را نیاز داریم. این گزاره هاى تاریخى براى غربشناسى در مقطع جدید اهمیت دارد.
ما واقعاً نمىدانیم فرانسه کى به وجود آمده است، آلمان و انگلستان چگونه پیدا شدند. اساساً ویژگىهاى عمومى عصر ایمان چه بود؟ قلههاى تاریخى آن یعنى جنگهایى که رخ داد و سلسلههایى که یکى پس از دیگرى پیدا شدند چه کسانى بودند و به چه شکل عمل کردند؟ شناخت نسبى از این موارد ما را یارى خواهد کرد تا وقتى به گزارههاى دین و ورود و خروج آن به جامعه اروپایى اشاره مى کنیم، این مؤلفهها را بهتر متوجه شویم.
فروپاشى امپراتورى رم
چهار قرن پس از میلاد مسیح، اتفاقى که افتاد این بود که امپراتورى رم فروپاشید و چیزى به نام امپراتورى در غرب وجود نداشت. غربىها معتقدند دوران شکوفایى و عظمت آنها همان دوران امپراتورى باستان است. مانند روشنفکرهاى وطنى باستانگراى خودمان که معتقدند اوج شکوفایى تمدن ایران در عصر ساسانى و هخامنشى بوده است.
در انتهاى فرایند دوران باستان، امپراتورى رم به دو بخش تقسیم شد: رم غربى و رم شرقى. رم شرقى که بیزانس نامیده مى شد شامل ترکیه، ارمنستان، سوریه و کشورهاى پیرامونى آن و بخش هایى از لبنان، اردن و جزیره قبرس مىشد.
دولت رم غربى که مرکز آن در شهر رُم بود (پایتخت ایتالیا) شامل کشور مصر، لیبى و منطقه تونس مى شد. تمام اینها به طور عمومى منطقه گلها یا گائلها نامیده مى شد. منطقه گلها شامل همین فرانسه و اسپانیاى امروز و در واقع یعنى اروپاى غربى، جنوبى و شمال افریقا است. دولت رم غربى کمتر از صد سال بعد (476 میلادى) توسط حمله قبایل وحشى سقوط کرد و چیزى از آن باقى نماند؛ اما رم شرقى تا زمان عثمانى استمرار داشت یعنى تا سال 1453 که ترکهاى عثمانى، قسطنطنیه یا استانبول امروز را گرفتند و بخش هاى عمدهاى از آن را ویران کردند، از این مقطع به بعد، قرون وسطى هم پایان یافت. البته دولت عثمانى فقط متصرفات محدوده دولت بیزانس را نگرفت بلکه در منطقه بالکان تا بخش هاى عمده اى از کشور مجارستان و اتریش پیش رفت؛ منطقه اى که امروز به نام بوسنى و هرزگوین و کوزوو و آلبانى مى شناسیم. مسلمانان آن منطقه فاطمى مذهب و متأثر از دولت عثمانى به وجود آمدند.
به دنبال متلاشى شدن رم غربى، کشورهاى ریز و درشتى به وجود آمد که ما امروز با عنوانهاى جدیدشان مىشناسیم.
فرانکها که تابع دولت رم غربى بودند بعد از اینکه در سال 476، رم غربى دچار فروپاشى شد، به طور کامل احساس استقلال کردند و پس از زد و خوردهاى متعدد، اولین سلسله فرانک ها را به وجود آوردند که حکومت منطقه عمومى اروپا را به دست گرفتند. منطقه عمومى اروپا شامل ایتالیا، فرانسه، اسپانیا، پرتقال، بلژیک، هلند، اتریش، سوئیس و آلمان است. کلمه «فرانچ»، «فرانس» و فرانسه از لفظ فرانکها گرفته شده است. این کشور را کشور گل یا فرانسه نامیدند. کشورهاى منطقه عمومى اروپا پس از انقراض دولت رم غربى یکى پس از دیگرى مستقل شدند، حکومت ایجاد کردند و در مقابل هجوم نیروهایى که از ایتالیا (رم شرقى) سرازیر مىشدند، مقاومت کردند. ما در این مقطع تاریخى شرایط بسیار تاریکى را در اروپا مىبینیم. کلیسا در اوج قدرت بود و حکومت ها هر کدام پس از جنگ و خونریزى موفق مى شدند شهرى را بگیرند، براى تثبیت وضعیت خود به کلیسا روى مى آوردند. اگر کلیسا عملکرد اینها را تأیید مى کرد مردم منطقه هم طبیعتاً آن حکومت و قیمومیت آن را مىپذیرفتند.
شارلمانى
اولین سلسله مستقر در فرانسه «مروونژیانها» بودند که پس از یک مقطع نه چندان طولانى توسط سلسله کارولنژیانها سقوط کرد. پس از فوت کارلومان دوم، شارل که 29 ساله بود و از نژاد آلمانى روى کار آمد، کسى که امروزه نیز با نام شارلمانى معروف است. شارلمانى تقریباً بالاترین حجم تأثیر را در فرانسه داشته است. شناخت این شخصیت را توصیه مىکنم. براى اینکه بدانید تمدن امروز غرب به خصوص در حوزه فرانسوى آن چه کارکردهایى علیه دین به صورت عمومى و علیه اسلام به صورت ویژه داشته لازم است پیرامون شخصیت این فرد مطالعات عمدهاى داشته باشید.
شارلمانى چهره بسیار بسیار مخوفى است؛ دولت او سه ویژگى داشت:
- دولتى ایجاد کرد که از دریاى شمال (دریاى بالتیک) و سوئد و نروژ گرفته تا آلمان و دانمارک و سواحل مدیترانه را یکپارچه به صورت یک کشور واحد درآورد. تفاوت این کشور با امپراتورى رم در این بود که امپراتورى رم زیر سایه شمشیر و قوانین مدنى ایجاد شده بود ولى اینها تحت قیمومیت دین و به اسم آن سر کار آمدند.
- شارلمانى براى خود مقام امپراتورى قائل بود و در واقع پاپ با دست خودش تاج امپراتورى را بر سر شارلمانى گذاشت. شارلمانى یا کارل کبیر در مدت طولانى که بر اروپا حکومت کرد، یکپارچگى ویژه اى به وجود آورد اما بازماندگانش نتوانستند آن را حفظ کنند. مقطع شارلمانى اوج اقتدار کلیسا و اوج تعامل دین و سیاست است؛ به این دلیل این مقطع بسیار اهمیت دارد.
- کار دیگر شارلمانى این بود که دست به قانونگذارى زد. ما پس از دوران آتن و دوران باستان، مقطع قانونگذارى نداشتیم؛ با شروع مداخله دین در زندگى مردم، قوانین به طور عمده شرعى بود اما از این مقطع به بعد شارلمانى موفق شد مجموعه دستورالعمل ها و قوانینى را تهیه کند که در مقطع میانى قرون وسطى بسیار اهمیت دارد.
این فرد با چنین وضعیتى شرایط گستردهاى ایجاد کرد که جانشینهایش نتوانستند آن را حفظ کنند؛ لذا خاک اروپاى غربى به سه بخش تقسیم شد. فرانک شرقى یا همین آلمان امروز و لهستان، فرانک غربى که فرانسه و اسپانیا هستند و منطقه ایتالیا. از این لحظه به بعد کشورهاى امروزى ایتالیا، فرانسه و همچنین آلمان را تازه مىتوانیم روى نقشه ببینیم. این زمان مقارن است با سال 1060 میلادى. یعنى کمتر از هزار سال است که آنچه امروز آلمان، فرانسه و ایتالیا و اسپانیا مى نامیم، آرام آرام در نقشه جغرافیایى موضوعیت پیدا کرده اند. اقوامى که اینجا مستقر شدند تا آن لحظه بومى نبودند. در ناحیه کشورهاى اسکاندیناوى امروز دو طایفه زندگى مى کردند به نام وایکینگها و نورمنها.
نورمنها مهاجرت کردند و منطقه نورماندى فرانسه را در اختیار گرفتند سپس به دو بخش تقسیم شدند. یک بخش آن ها یورش آوردند و جزیره انگلیس را گرفتند که ساکسونها در آن مستقر بودند، اینها وقتى ریختند و آنجا را تصرف کردند در طول حدود 100 سال کشت و کشتارى که شکل گرفت، دولت مقتدرى را در انگلیس به وجود آوردند. از این لحظه به بعد، یعنى از سال 1066 میلادى آرام آرام چیزى به نام انگلیس یا بریتانیا و اسکاتلند را در تاریخ جغرافیاى غرب مىشناسید. هر چند سابقه منطقه بریتانیا بسیار بیشتر از اینها است اما تأثیرگذارى انگلستانى که در پیکره تمدن غرب حرفى براى گفتن داشته باشد از این مقطع موضوعیت پیدا مىکند. از در آمیختن نژاد ساکسونها و نورماندها نژادى به وجود آمد که امروز به انگلوساکسون معروف است. این نژاد امروز کل جمعیت کشور نیوزیلند و استرالیا، نصف جمعیت کشور کانادا و بیش از دو سوم جمعیت کشور ایالات متحده را تشکیل مى دهند.
گروه دیگرى از نورمنها به جنوب ایتالیا حمله کردند و منطقه سیسیل امروز را گرفتند و سلسله سیسیلىها را ایجاد کردند. در مجموع نورمن ها نیز نتوانستند چندان دوام بیاورند و در نتیجه حوزه چهارمى به وجود آمد که از این پس بازیگران اصلى تمدن غرب محسوب مىشوند. از این پس کارکردهاى دین و فرهنگ را بیشتر در ایتالیا مى بینیم، اما سیاست و اقتصاد را در انگلیس و فرانسه و اسپانیا شاهد هستیم.
وقوع جنگهاى صلیبى
نکته مهم در این مقطع تاریخى، وقوع جنگهاى صلیبى است. در همین پروسه زمانى پیامبر جلیلالقدر ما به بعثت رسیدند و پس از آن، دین اسلام خیلى سریع گسترش پیدا کرد یعنى در یک فاصله زمانى کمتر از 40 سال، اسلام تمام متصرفات امپراتورى رم در شمال آفریقا را تصرف کرد، یعنى کشور مصر، تونس، لیبى، الجزایر و مراکش به سرعت سقوط کردند. طارق موفق شد از منطقه اى که امروز جبل الطارق نامیده مى شود شهر تنجه در شمال مراکش را تصرف کند و سپس به منطقه اندلس در جنوب اسپانیا حمله کرد و اسپانیاى امروز را کاملاً تصرف نمود. این امر براى تمدن غرب بسیار سنگین بود، یعنى حوزه اندلس که به تصرف مسلمانها در آمد، تهدید جدى براى غربىها بود، بنابراین جبههاى باز کردند که این جبهه امروز به کشور اسپانیا معروف است و تلاش ممتدى را در طول هفتصد سال صورت دادند تا بتوانند پیشروى اسلام را خنثى سازند؛ این درگیرىها یک نقطه کانونى داشت که منطقه بیت المقدس بود.
از زمان عمر حرکتى شروع شد و مسلمانان به سرعت به سمت شمال آفریقا پیشروى کردند و این منطقه به دست اسلام افتاد. حرکتى نیز همزمان به سمت ایران صورت گرفت و اسلام موفق شد تا مرزهاى خراسان پیشروى کند، در این پیشروىها منطقه کلیدى که مقاومت خیلى سنگینى انجام داد همین جایى است که به آن شامات مىگوییم یا سوریه. سوریه از اقوام جمعى دولت رم شرقى یا بیزانس بود. بیزانس همان گونه که اشاره شد تا قرن 15 یا سال 1453 پابرجا بوده و دامنه سطیره آن تا ترکیه امروز ادامه داشته است، یعنى تقریبا سیصد سال پس از جنگهاى صلیبى باز هم دولت بیزانس یا رم شرقى حیات و بقاء داشته است. دولت رم شرقى تلاش گستردهاى کرد تا تنهی اصلى تمدن غرب یعنى اروپایىها را قانع کند که باید حمله کرد و منطقه فلسطین و بیت المقدس را از چنگ مسلمانها بیرون آورد. استقرار مسلمانها در شام و سوریه امروز براى اینها بسیار خطرناک بود. اوج فرهنگ مسلمین هم در این مقطع زمانى بود. یعنى زمانى که جنگهاى صلیبى شروع شد، ابن سینا و فارابى بنیانهاى فلسفى جهان اسلام را گذاشتند و به دنبال آن در منطقه اندلس، پیکره فکرى - فلسفى جهان اسلام گسترش پیدا کرد.
در اوج پیدایش جنگهاى صلیبى، شیخ شهاب الدین سهروردى موفق شد مکتب اشراق را بنیانگذارى کند و این مقطع از نظر فرهنگى یکى از موقعیتهاى بسیار بسیار متعالى فرهنگى جهان اسلام است. سردار معروف جهان اسلام در این ایام سردار کردى است به نام صلاح الدین ایوبى که شاخصترین چهره جنگهاى صلیبى است، یعنى از هشت جنگ صلیبى که صورت گرفت صلاح الدین ایوبى موفق شد پنج مورد را یک تنه با جمع کردن پتانسیل جهان اسلام زمینگیر کند. از هشت جنگ صلیبى، جنگ اول و چهارم را نجیب زادگان فرانسوى راه انداختند، اما شش جنگ دیگر یعنى جنگ دوم و سوم و جنگ پنجم و ششم و هفتم و هشتم را دولتهاى اروپایى به راه انداختند.
در جنگ اول که نجیب زادگان فرانسوى عامل آن بودند، توانستند بیت المقدس را از چنگ مسلمانان در آورند و یک دولت فرانسوى آنجا تشکیل دهند. نیروهاى جهان اسلام به خصوص تحت رهبرى صلاح الدین ایوبى در جنگ دوم آنجا را پس گرفتند. در جنگ سوم شخصیت عظیم نظامى و استراتژیست معروف غربى یعنى فردریک کبیر معروف به ریش قرمز از آلمان و فیلیپآگوست از منطقه فرانسه و از انگلیس هم ریچارد شیردل نبرد بسیار سنگین و طولانى را صورت مىدهند و هیچ کارى از پیش نمىبرند و دست از پا درازتر بر مىگردند.
جنگ چهارم را دوباره نجبا (نجیب زادگان) راه مىاندازند - چون دولتها خیلى ضعیف شده بودند و شکست مىخورند. جنگ پنجم و ششم هم به همین نسبت. جنگ هفتم و هشتم را یک چهره مذهبى فرانسوى به نام لویىنهم که فرانسوىها قداست خاصى برایش قائل هستند راه مىاندازد. وى در جنگ هشتم بر اثر بیمارى طاعون مرد و پرونده جنگهاى صلیبى بسته شد.
به دنبال شکست غربىها در جنگهاى صلیبى، آنها طى پروسهی چهارصد ساله شرایطى ایجاد کردند که در طول جنگ جهانى اول توانستند عثمانى را قطعه قطعه کنند و این موقعیت، شرایطى برایشان ایجاد کرد که بنیان رژیم صهیونیستى را در همین فلسطین امروزى بگذارند و مجدداً در این جنگ صلیبى اعلام نشده با ترفند جدیدى بیت المقدس را از چنگ ما در آوردند.
همان طور که مىدانید مهمترین مسئلهی سیاسى روابط بین الملل در عرصهی جهان در حال حاضر، بحث جنگهاى صلیبى پس از قضیه 11 سپتامبر است. اولین موضعگیرى رئیس جمهور ایالات متحده این بود که این یک جنگ صلیبى دیگر است که در آن درگیر شدهایم. واقعیت مسئله این است که جنگهاى صلیبى با تمام ویژگىهاى خاص خود در طول هزار سال گذشته موضوعیت داشته است و همه آنچه شما در سرزمینهاى اشغالى مىبینید مسئله فلسطین نیست، بلکه استمرار همان جنگهاى صلیبى است. هیچ وقت به حرکتهایى که در اجتماع صورت مىگیرد منفرد و مجزا و به عنوان قطعه پازل محدود نگاه نکنید، تمام این فرایندها ادامه و استمرار پروسهاى تاریخى است که از گذشته شروع شده است.
مقطعى را که بحث کردیم، سیطرهی مذهبى در حوزه تمدنى غرب مربوط به کاتولیسم است. مکتب کاتولیک تعامل بسیار سنگین و نزدیکى با دولت و سیاست داشت، و در واقع رابطه قدرتى بود که با یکدیگر هماهنگى داشتند، یعنى همه خطاهاى کلیسا توسط دولت نادیده گرفته مىشد و کلیسا هم جرم و گناه و خطاى دولت را نادیده مىگرفت. این نادیده گرفتن خطاهاى همدیگر باعث شد که فساد، هم در کلیسا و هم در دولت به اوج خود برسد و اینقدر انحراف از محورهاى کلیدى مسیحیت موضوعیت پیدا کرد که بعضى کاردینالها شورش کردند و حرکتى پیدا شد به نام حرکت اصولگرایى فاندامنتال.
این که امروز به بعضى از گروههاى چریکى جهان اسلام فاندامنتالیسم(Fundamentalism)یا بنیادگرا یا اصولگرا گفته مىشود ریشه در همین سابقه تاریخى دارد. لذا در این مقطع جنبش بنیادگرایى به اصول اولیه مسیحیت بازگشت تا جلو انحراف را بگیرد. به چنین رویکردى گفته شد نظام ارتودوکسى. وقتى به یک جناح فکرى یا اجتماعى لقب ارتودوکس اطلاق کردند، یعنى اینها افرادى هستند که به اصل و ریشه آن نحله فکرى باز گشتهاند. روش اینها به یک جزماندیشى و نظام فکرى بسته مىانجامد؛ همین واقعیت هم موضوعیت پیدا کرد.
میراث جنگهاى صلیبى
در پروسه تاریخى که به آن اشاره کردیم، گزارههایى وجود دارد که لازم است به آن اشاره شود. یکى اینکه غرب امروز میراثدار جنگهاى صلیبى است یعنى جنگهاى صلیبى یک سود عمده براى غرب داشت و آن هم این بود که اینها موفق شدند همه فرهنگ و ادبیات، تکنیک و علوم و فنونى که در جهان اسلام بود به غرب منتقل کنند. جنگهاى آن روز مثل جنگهاى امروز نبود که جبهه و سنگر باشد، اینها راه مىافتادند و مىآمدند داخل شهرهاى همدیگر و خبر و اطلاعات جمع مىکردند و خیلى حرکتها کند بود بعداً در مناطقى خاص به درگیرى مىانجامید. بدین وسیله میراث تمدن غرب نیز در برخى موارد به جهان اسلام منتقل شد، یعنى همانگونه که ارسطو معلم اول است، فارابى هم معلم دوم است. دیدگاههاى افلاطون، ارسطو، سقراط، فیثاغورث و دیگران، توسط افرادى مثل ابن سینا تشریح شد و بسط پیدا کرد و در مقطع جنگهاى صلیبى مجدداً به اروپا منتقل شد و آنجا چهرههایى مثل سنت آگوستین، آلبرت کبیر، توماس آکویناس (که فیلسوفان شاخص این مقطع غرباند) زمینه فرهنگ و تمدن غرب را به حدى جلو بردند که پس از عصر پروتستانتیسم و شروع دوران جدید غرب از همان ادبیات استفاده کنند.
پانصد سال به طور عمومى کتب پزشکى ابن سینا در تمام دانشگاههاى اروپا تدریس مىشد. اروپایى که امروز سمت غرب آن پروتستان، جنوب آن کاتولیک و شرق آن ارتودوکس است. باید بدانیم که همه یا بخش عمدهاى از دانش اصلى غربىها به حیطهی تمدن اسلامى منتقل شده بود و ما در یک مقطع آن را حفظ کردیم و مجدداً به آنها باز گرداندیم. قطعاً اگر در این گزارههاى تاریخى تأمل کنید زمانى که به بحث غربشناسى دوران جدید مىرسیم، مقدارى هضم مطالب سادهتر و راحتتر خواهد بود.
منبع: تیتر یک