سینمای استراتژیک- سریال 24(بخش اول)
اشاره: متن زیر قسمت اول سخنرانی استاد حسن عباسی پیرامون تحلیلی بر سریال 24 میباشد که در فرهنگسرای ارسباران تحت عنوان سلسله بحثهایی پیرامون نقد و تحلیل برفیلمها و سریالهای هالیوودی ایراد شده است.
نقش اول این داستان "جک باوئر" (با بازی Kiefer Sutherland) است که دراداره CTU که واحد ضد تروریستی آمریکاست مشغول به کار است و هر فصل (Season) یک روز از زندگی او را، در حال مبارزه با یک نقشهی تروریستی بزرگ و خطرناک نشان میدهد. هر قسمت (Episode) از سریال، یک ساعت از روز جک باوئر را نشان میدهد.
داستان یکی از فصلهای سریال 24 ماجرای روز انتخابات اولیه ریاست جمهوری آمریکا در ایالت کالیفرنیاست که در آن فردی سیاهپوست بنام سناتور پالمر شانس اول پیروزی را دارد. در این میان گروهی قصد ترور سناتور را دارند و وظیفهی مبارزه با تروریستها به گروهی با سرکردگی جک باوئر محول شده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بسماللهالرحمنالرحیم و به نستعین. إنّه خیر ناصر و معین
بررسی سریالهای دارای مؤلفههای استراتژیک را با بحث سریال 24 پی میگیرم. سال گذشته که به طور مبسوط در دوازده جلسه این سریال را در محافل دانشگاهی تدریس میکردم هنوز سری هفتم آن به طور کامل پخش نشده بود.
امروز هم که این بحث را ارائه میکنم، سری هشتم آن در شرف پخش است. طبیعتاً بحث درباره این سریال ادامه دارد و هنوز تمام نشده است. سینما و سریالهای استراتژیک و اساساً هنر استراتژیک، از این حیث به این نام خوانده میشود که در ذهن مخاطب، تصویری از یک تلقی استراتژیک را ارائه میکند. در یک فیلم سینمایی، سریال، تئاتر، نقاشی یا یک مجسمه آنچه را که میبینید و یا موسیقیای را میشنوید، اولین چیزی را که هنرمند در هنر خود دنبال میکند این است که در ذهن شما یک تصویر(Image) درست کند. اساس کار هنری همین است. البته رسانه هم همین کار را میکند. منتهی ممکن است رسانه یک خبر جدی را به شما ارائه کند. مثلاً فقر در جایی، طوفان یا بلایای طبیعی در جایی دیگر، تورم یا گرانی در حوزهای، وضع مناسب اقتصادی یا اجتماعی در جای دیگری، این تصویری که رسانه در خبر یا هر چیز دیگری برای شما میسازد، ممکن است دور از انگارههای هنری باشد، ولی هنر با القای غیر مستقیم نه به صورت مستقیم، در ذهن شما تصویر میسازد.
وقتی صحبت از یک کار هنری میکنیم و نقد هنری را مد نظر قرار میدهیم، ابتدا به ساکن، مسئله ما آن تصویری است که در ذهنها ساخته میشود. شما وقتی یک نقاشی را میبینید چه تصویری در ذهنتان میماند؟ وقتی یک موسیقی را میشنوید چه ذهنیتی پیدا میکنید؟ یک سریال یا فیلم سینمایی به شما چه ذهنیتی را القا میکند؟ چون القای تصویر، مستقیم نیست ممکن است شما خیلی زود متوجه این موضوع نشوید. این القا عموماً باید غیر مستقیم باشد. لذا در هر کار تصویری، تصویرسازی در ذهن مخاطب اوج کار هنری آن هنرمند است. بهگونهای آن تصویر در ذهن شما ایجاد شود و به باور شما تبدیل شود که خود شما هم متوجه نشوید. این امر کار هنری است، اما اگر القا مستقیم بود کار رسانهای علمی میشود.
یک شخصیت دانشمند پزشکی در یک برنامه رسانهای اطلاع میدهد که آنفلوآنزای خوکی نوع A این بیماریها را ایجاد میکند و این تبعات را دارد، پس باید این مراقبتها را انجام داد. این یک باور را در شما ایجاد کرده است و شما باید مراقبتها و مراعات بیشتری در مراوده با دیگران صورت دهید، اما در اینجا القا مستقیم بود و مستقیماً یک مطلب به شما منعکس شد. هشدارهایی که درباره کم مصرف کردن آب، گاز و برق در برنامههای رسانهای داده میشود از همین زاویه است.
اما القا در کار هنری غیر مستقیم است. قرار است شما با یک القای غیر مستقیم به یک باور برسید و باورمند شوید. هرگاه یک گزاره هنری در ذهن شما تصویری ایجاد کرد که ذهنیت شما ذهنیت قدرت، انگاره سیاسی و انگارههای استراتژیک برای اداره یک تمدن و جامعه بود، این عملکرد هنر، هنر استراتژیک میشود. یعنی اگر موسیقی چنین حسی را در شما ایجاد کرد و چنین ذهنیتی به شما داد، اگر یک تئاتر، اثر سینمایی، فیلم داستانی یا یک سریال چنین کارکردی داشت، ما آن را به عنوان "هنر استراتژیک" میشناسیم. وقتی کار هنری در ذهن مخاطب خود به یک تصویر تبدیل میشود یعنی اینکه هنر برای هنر بیمعناست.
نمیتوانیم بگوییم سناریویی که نوشته شده
یا فیلمی که ساخته شده است سازنده آن به دنبال این نبوده است که تصویری در
ذهن مخاطب خود بسازد، پیامی به مخاطبش بدهد و القایی را صورت دهد؛ اگر این
طور نبوده پس کار عبثی کرده است. اینکه صرفاً بگوییم یک فیلم برای تفریح و
سرگرمی است، یک تئاتر برای تفریح و سرگرمی است. یک نقاشی برای تفنّن و
سرگرمی است و پیامی پشت آن نیست هم اقدام خالق آن اثر عبث و بیهوده است و
هم تلاش جستجوگر برای ارزیابی آن. پس کار هنری در نهایت میخواهد باوری را
ایجاد کند، میخواهد تصویری بسازد. لذا هنر برای آن تصویر است. در اینجا
دیگر هنر برای هنر وجود ندارد، بلکه هنر برای یک تصویر مطرح است. اینکه
گفته میشود این سریالها به وفور در دسترس مردم است و مردم از روی تفنّن
و سرگرمی اینها را میبینند، خود را به جهالت و خواب زدن است. این طور
نیست. از این قبیل سریالهای تلویزیونی ساخته میشود. چندین سناریست و
کارگردان پشت هر کدام از اینها هستند. افراد اندیشمند و متفکری مشاوره
میدهند و این کارها در بهترین کیفیت ساخته میشود. حال ما بگوییم این
سریالها صرفاً برای تفریح و سرگرمی است. همان طور که اشاره کردم مثل این
است که کسی فکر کند فوتبال برای تفریح و سرگرمی است. نداند که ارزشهای
مستتر در فوتبال در حوزه سیاست کلان در اداره یک جامعه، زمینهسازی توده و
عوامل جامعه در مناسبات دو حزبی در هر کشوری با فوتبال صورت میگیرد.
نداند که اساساً کار هنر ساختن تصویر است و هدف، تصویری است که هنر در ذهن
مخاطب ایجاد میکند.
حالا این تصویری که ساخته میشود و اصطلاحاً میگوییم ذهنیت چیست و ذهنیتی
که پدید میآید و باوری که به طور غیر مستقیم شکل میگیرد چیست، در واقع
هنر برای این باور است.
به آن دسته آثاری که در پس سناریو و کارگردانی آن تولید شدهاند تا ذهنیتی در حوزه قدرت، سیاست، امنیت و مناسبات اداره یک جامعه و تمدن به مخاطب داده شود و تصویری از این حوزهها در ذهن او ایجاد تا مخاطب آن را باور کند، اصطلاحاً هنر استراتژیک میگویند.
سناریوی استراتژیک و به ویژه سریالهای استراتژیک، سریالهایی هستند که در این زمینه ید طولایی دارند. یکی از مهمترین آنها سریال 24 است. در واقع سریال 24 برای چند تا نقطه ساخته شده است،که این چند نقطه، فهرست بلند بالایی است که میتوانیم به تعداد محدودی از آنها اشاره کنیم.
سال گذشته که سریال 24 را درس میدادیم زمانی بود که آقای اوباما در آمریکا رئیس جمهور میشد. فصل یک این سریال تلاش برای رئیس جمهور شدن یک کاندیدا و سناتور سیاهپوست در آمریکاست که رئیس جمهور آمریکا میشود. در سال 1380 شمسی یا 2001 میلادی یعنی 8 سال پیش در هفتههایی حول و حوش 11 سپتامبر، اولین سال کار جورج دبلیو بوش جمهوریخواه این سریال در حال پخش بود. یعنی همان سال اولی که جمهوریخواهان در کاخ سفید مستقر شدند، پخش این سریال شروع شد و هشت سال بعد یک سیاهپوست از حزب دموکرات ـچون در این فیلم رسماً اعلام میشود که آن کاندیدا از حزب دموکرات استـ رئیس جمهور آمریکا شد.
وقتی میگوییم سریالی کارکرد استراتژیک دارد یعنی در کسوت یک فیلم تبلیغاتی ظاهر شده است. تصویری که در ذهن یک مخاطب آمریکایی ایجاد کرد این بود که به دنبال تغییر باشید. تغییری که هفت سال بعد آقای باراک اوباما اعلام کرد همین بود. یعنی تا الان سفیدپوست بودند حالا تغییری ایجاد شود و یک شخص سیاهپوست بیاید. حداقل در حد دکور و ویترین سیاست و گزارههایی که در حد شعارها و استعارههایی درون فیلم آمده است نشان میدهد که این کار هنری که پشت آن آقای دونالد رامسفلد وزیر دفاع دولت جمهوریخواه، دیک چنی معاون اول دولت جمهوریخواه جورج دبلیو بوش و همچنین مدیر مایکروسافت یکی از ثروتمندترین افراد جهان، آقای "بیل گیتس" حامیهای این سریال هستند و در پشت صحنه و سر صحنه این فیلم حاضر میشوند و کمک میکنند.
ضمن اینکه با توجه به گزارههایی که در حد شعارها و استعارههایی درون فیلم آمده است نمیتوان گفت که این سریال برای مقاصد سرگرمی ساخته شده است. وقتی عالیترین مقامات سیاسی آن کشور علاقه نشان میدهند و حمایت و پشتیبانی میکنند و پیشبینیها و جهتگیریهایی که در چنین فیلمی صورت میگیرد، باعث میشود تا هشت سال بعد ساختار دولت و حکومت را در آن کشور تا حدودی جابجا کنند. اینکه میگوییم هنر برای هنر حرف بیربطی است، یعنی اینکه اگر هنر برای هنر باشد، قرار است هنر برای هنر در ذهن مخاطب تصویرسازی کند. در صورتی که اینجا بحث بر این است که در کار هنری تصویری که در ذهن مخاطب ساخته میشود جهت دارد.
در سریال 24، غلظت و شدت بحث امنیتی و مهمتر از آن سیاست و مهمتر از همه اینها بحث قدرت بسیار برجسته است. شاید در نوع خود یکی از بینظیرترین آثار برای تحلیل در جوانب چنین مسئلهای با بالاترین ضریب نفوذ باشد. ضریب نفوذ این سریال در شکلگیری ذهنیت انسان آمریکایی نسبت به وقایع بعد از 11 سپتامبر، امنیتی کردن فضای جامعه آمریکا، پلیسی کردن فضای تمدن غرب، توجیه حمله به افغانستان و عراق و از همه مهمتر شکلگیری یک دولت سیاهپوست بعد از حزب جمهوریخواه بسیار مؤثر بوده است. این نکته اصلی است که به عنوان چهارچوب مفهومی مدنظر ماست.
قطار سریال 24 روی ریلی حرکت میکند که دو خط آهن دارد؛ یکی از آنها سیاست و دیگری امنیت است. این از ویژگیهای این فیلم محسوب میشود که همزمان دو موضوع مستقل را در هم تنیده است و قطار فیلم بر روی این دو ریل حرکت میکند. از شاخصهها و ارزشهای فیلمنامه آن چنین در هم تنیدگیای موضوعیت دارد. در این سریال ریل امنیت نسبت به ریل سیاست تعریف میشود. یک پای این فیلم در کاخ سفید و آمریکا در واشنگتن دی. سی است و پای دیگر آن در واحد ضد تروریسم(Counter Terrorism and Unit) که مخفف آن سی.تی.یو است که این عبارت در فیلم دائماً شنیده میشود. این افراد در جایی در لسآنجلس، در ایالت کالیفرنیا وکاخ سفید در منتهی الیه شمال شرق آمریکا در واشنگتن دی.سی هستند. از طرف دیگر در جنوب غرب آمریکا در لسآنجلس واحد سی.تی.یو یا واحد ضد تروریسم فدرال مستقر است و با مسائل امنیتی مقابله میکند. پس دو لوکیشن یا محل اصلی داریم که تصمیمات در آنجا گرفته میشود؛ یکی در حوزه ریل اول یعنی حوزه سیاست در کاخ سفید و دومی ریل امنیت که مربوط به سی.تی.یو در لسآنجلس است.
ابتدا ریل اول یعنی سیاست را تبیین میکنیم تا ببینیم چه چهارچوبی دارد. سیاست (politics) به معنی فن دستیابی به قدرت و حفظ آن به هر قیمتی است. اگر کسی تلاش کرد که به هر قیمتی قدرت و حکومت را بگیرد، سیاست ورزیده است. اگر کسی هم در موقعیت قدرت بود و سعی کرد قدرت را حفظ کند، او هم سیاست ورزیده است. حالا دو مسئله داریم. یکی در موقعیت (position) قدرت است و میخواهد آن را حفظ کند و سیاست میورزد. مسئله دوم این است که شخصی بیرون قدرت است یا در (opposition) قرار دارد. یعنی یکی در پوزیسیون و دیگری در اپوزیسیون است. یعنی یکی در قدرت و دیگری در بیرون آن قرار دارد. این دو میخواهند با هم تقابل کنند. شکل این تقابل هم این است که هر دوی آنها بر سر تصدی و تصرف یک حوزه قدرت عمل میکنند. در اینجا ما چگونه کار را ارزیابی میکنیم؟ چگونه مسئله را میبینیم؟ پس از یک سو سیاست فن تسخیر قدرت به هر قیمت و از سوی دیگر فن حفظ آن باز هم به هر قیمت است. ساز و کارهای این به هر قیمتی که در تعریف سیاست مدرن میآید و یک دانشجوی علوم سیاسی با آن آشنا میشود، این است که یکی بیرون قدرت و دیگری درون آن است. تقابل این دو سیاست را میسازد. در این نگاه آن طور که شعار نیچه است، اراده معطوف به قدرت است. نیچه میگوید: «اراده بشری در هستی، معطوف به قدرت است.» در اینجا اراده بشری معطوف به قدرت سیاسی است. یعنی در این حوزه عامل محرک هر اراده و حرکت و موتور محرک جامعه دستیابی به قدرت است. حال اگر قدرت اقتصادی باشد در پول خلاصه میشود. اگر قدرت سیاسی باشد در جاه و مقام خلاصه میشود، یا اینکه قدرت امنیتی است.
اگر سیاست فن رسیدن به قدرت یا حفظ آن به هر قیمت شد، وقتی اراده بشری به قدرت از جنس سیاسی معطوف شد. پس چون یک قدرت وجود دارد و گروههای مختلف میخواهند آن را تصرف کنند، در اینجا تقابل، اصطکاک و زد و خورد به وجود میآید.
سه حالت اصلی داریم:
1- تلاش دو ریل موازی گروه پوزیسیون و اپوزیسیون. این دو با هم تلاش میکنند که به آن سیاست میگوییم.
2- هدف هر دو قدرت است. یعنی دو رشته علمی داریم. یکی سیاست و دیگری قدرت.
3- در این تقابل آنچه که خط قرمز محسوب میشود تعادل سیستم است. یعنی اگر تعادل سیستم بر هم بخورد و این امر سبب شود که قطار حرکت جامعه و حکومت از مسیر خود خارج شود و به قول عوام چپ کند، خط قرمز محسوب میشود. به این خط قرمز "امنیت" میگویند.
بسیار ساده است. یعنی یک دوره مباحث دکترای علوم سیاسی و علوم استراتژیک را در یک دقیقه مرور کردیم. پوزیسیون و اپوزیسیون برای حفظ و کسب قدرت با هم تقابل میکنند که به این کار سیاست میگوییم. اراده هر دو گروه معطوف به قدرت است. خط قرمز کار آنها جایی است که در اثر تقابل این دو، جامعه و حکومت از مسیر خود خارج میشود و تعادل آن به هم میخورد.
پس در اینجا مفهوم سیاست، قدرت و امنیت با هم جزئی از دانش استراتژی را میسازد که به طور مشخص میتوانیم به سادگی حس تعادل سیستم را امنیت بگوییم.
سریال 24، نمایش هنرمندانه این تصویر کلان در ذهن مخاطب است. اساس این سریال، حفظ تعادل سیستم آمریکاست. میخواهد بگوید گروهی در کاخ سفید و گروهی بیرون از آناند. گروهی که خارج از کاخ سفید هستند با تروریستهایی که از بیرون مرزها میآیند ارتباط دارند. فساد به حدی بالاست که در کاخ سفید هم هست. همیشه یکی از اطرافیان رئیس جمهور مثل همسر، دختر، پسر، داماد، منشی، معاون اول او یا... فاسد است. آنچه که مهم است این نیست که سیاست در کشور نابود شد، آبروی کشور رفت، معلوم شد فساد در کاخ سفید وجود دارد.
همیشه در گروه دوم یعنی کسانی که در سی.تی.یو هستند و میخواهند امنیت را در کشور ایجاد کنند تعدادی هستند که فاسد و نفوذیاند، رشوه گرفتهاند و جاسوساند. اینجا هم بگوییم آبروی سیستم اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی رفت و نشان دادیم که کشور ما چنین وضعیت نابهنجاری دارد. اما آنچه که در لوای این دو ریل و گزاره اهمیت دارد این است که جامعه، حکومت و دولت آمریکا از تعادل خارج نشود و این خط قرمز که همیشه امنیت آمریکا بر هر چیز مقدم است. سریال 24 توانسته است به صورت هنرمندانه این موضوع را تصویرسازی کند. تکلیف ما با سیاست روشن شد.
اما در حوزه امنیت. امنیت به معنی توازن آسیب و تهدید است. تهدید از بیرون و آسیب در درون ماست. اگر بین آسیب در درون و تهدید از بیرون ما توازن ایجاد شد، امنیت به وجود میآید. وقتی توازن آسیب و تهدید به هم میخورد، وضعیت "بحرانی" میشود. یعنی سیستم از تعادل خود خارج میشود. شخصی که تعادل خود را از دست میدهد، یعنی وضعیت آسیبپذیریهایش برجسته شده و علیه او تهدید موضوعیت پیدا کرده است. وقتی این حالت در جامعهای به وجود میآید، معیارها و چهارچوبهای آن جامعه به دو بخش اصلی تقسیم میشود. یکی سیاست و امنیت رسمی و دیگری سیاست و امنیت غیر رسمی است. آنچه که در جوامع میشناسید سیاست و امنیت رسمی است، ولی وقتی خط قرمزها درنوردیده میشود دیگر چیزی به نام حقوق بشر وجود ندارد، چیزی به نام قانون اساسی مطرح نیست. در آنجا یک سیستم میپذیرد که شکنجه کند و سراسر این سریال به ویژه از سری دوم به بعد، آکنده از توجیه مفهومی به نام شکنجه است. یعنی در آنجا دیگر حقوق بشر معنی ندارد، حفظ سیستم مطرح است. به همین دلیل وقتی در سری دوم این سریال، رئیس جمهور آمریکا از معاون ان.اس.اِی (سرویس امنیت ملی آمریکا) میپرسد: «بمب اتمی که قرار است در لسآنجلس منفجر شود چقدر تلفات دارد؟» او هم جواب میدهد: «یک میلیون و دویست هزار نفر» و در نقشه هم نشان میدهد. در لحظهای از فیلم، وقتی افرادی را که میخواهند از آنها اعتراف بگیرند شکنجه میکنند، مخاطب میپذیرد که یک میلیون و دویست هزار نفری که کشته میشوند بهتر است یا اینکه این یک نفر شکنجه شود تا اعتراف کند بمب کجاست؟! دیگر شعارهای رسمی، قوانین و مقررات رسمی موضوعیت ندارد. در سری چهارم یا پنجم زمانی که دختر وزیر دفاع به رئیس سی.تی.یو یک خواسته قانونی را مطرح میکند و از او میخواهد که این کار را در چهارچوب قانون انجام بدهد، رئیس سی.تی.یو به او میگوید: "اینجا واشنگتن دی.سی نیست، اینجا دی.اوُ.دی (Department of Defense) "یعنی وزارت دفاع است. اینجا واشنگتن دی.سی نیست که قوانین و مقررات حکومت کند. اینجا بسته به شرایط قانون جدیدی وجود دارد. یعنی اساساً قوانین نانوشته است. چون اگر قرار باشد سیستم از تعادل خارج شود و قوانین موجود مانع باشد، باید آن قوانین را کنار گذاشت. نه اینکه اجازه داد آنها موجب شوند که سیستم از تعادل خارج شود.
"والتر باواراد" نویسنده کتاب «عملیات کنترل فکر» در CIA میگوید، در آمریکا چهره این نوع حکومت راپنهان سالاری (Cryptocracy) معرفی میکنند. یعنی به جای دموکراسی که ماهیت آن در شفافیت است، در اینجا بخشی از حکومت همانی است که مثل کوه یخ از آب بیرون آمده است و به آن دموکراسی میگویند که شفاف است. آن قسمتی که زیر آب است، مخفی است و کسی آن را نمیبیند و برای آن قانون و مقرراتی وجود ندارد. آن زمانی که آن وقایع در کشور بوسنی اتفاق افتاد و کشتار میکردند، در سری اول سریال 24، آنها میخواستند یک ژنرال صرب را در آمریکا بکشند. این شخص زنده ماند، چند سال بعد فرزندان او به آمریکا آمدند تا انتقام بگیرند. آمریکا زندانهایی در خاک خود دارد که همان طور که در این سریال نشان میدهد، اصلاً در نقشه وجود ندارد و کسی مسئولیت زندانیان این زندانها را نمیپذیرد، این زندانها مربوط به وزارت دفاع آمریکاست، ولی در عین حال کسی مسئولیت آنها را به عهده نمیگیرد. موقعی که قهرمان فیلم، "جک" ریشهیابی میکند و آنها را پیدا میکند و به دنبال همان تروریست وارد همان زیرزمین میشود و با هم درگیر میشوند، درخواست کمک میکند. رئیس سی.تی.یو به او میگوید که حکومت هیچ مسئولیتی در قبال آنجا ندارد. اساساً آن تروریستها از دید حکومت مردهاند. آن تروریستهای خارجی که آنها را دزدیدهاند و به آنجا آوردهاند. به عبارتی آن زندانها مثل ابوغریبی در خاک آمریکاست.
لذا وقتی جک به دنبال آنها رفته است، جک هم کشته محسوب میشود و دیگر کسی این موضوع را پیگیری نمیکند. چون اساساً نام آن تروریستها از اسامی افراد روی کره زمین خط خورده است. یعنی در خاک آمریکا زندانهایی وجود دارد که رسمی نیست. این سریال به راحتی این موضوع را نشان میدهد و میگوید که چنین محافل و محیطهایی وجود دارد و این قسمتی از سیاست غیر رسمی است. سریال 24، آن 24 ساعت بحرانی در هر روز بلند و حساس از دورههای مختلف جامعه و حکومت آمریکا را نشان میدهد که در آن لحظات و ساعات این جامعه و حکومت در حال خارج شدن از تعادل است. حال این امر میتواند با مداخله قدرت خارجی یا تروریستها یا با فساد داخلی انجام شود. کلمه 24 از 24 ساعت یک روز بلند میآید. یعنی وقتی فیلمنامه سری اول را میبینید، کل این فیلمنامه در ششصد صفحه، در 24 ساعت از ساعت 12 شب تا 12 فردا شب به طور مشخص ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و حتی ثانیه به ثانیه وقایع آن 24 ساعت را به تصویر میکشد.
در تمام قسمتهای این سریال، در هفت، هشت سری پخش شده یک جمله ثابت را میشنوید، عمده افراد، رئیس جمهور، مسئولین سی.تی.یو و... میگویند، ما امروز یکی از طولانیترین روزهای زندگیمان را طی میکنیم. این طولانیترین روز زندگی، 24 ساعتی است که بسیار خسته کننده است و در آن 24 ساعت اگر یک بمب اتمی در جایی از آمریکا منفجر شود، رئیس جمهور آمریکا ترور شود، در واکنش به این اقدام دولت آمریکا تصمیم بگیرد به کشوری در خاورمیانه حمله اتمی کند که در سری دوم میبینید که هواپیماهای بمب افکن استراتژیک میآیند تا خاورمیانه را بمباران اتمی کنند که رئیس جمهور دستور میدهد برگردند. خاطرم نیست در سری 4 یا 5 است که معاون اول رئیس جمهور به زیردریاییهای اتمی دستور میدهد که کشور سوریه را موشک باران اتمی کنند. در واقع چنین فضایی 24 ساعتی است که میرود تا جهان با جنگ جهانی مواجه شود.
همان طور که در سری ششم، سه چهار بار کلمه جنگ جهانی سوم را تکرار میکنند که اگر این اتفاق بیفتد و زیردریاییها بروند و به خاورمیانه موشک اتمی بزنند، جنگ جهانی سوم شروع میشود، این زمان دقیقاً 24 ساعتی است که هم آمریکا و هم نظام بینالملل در حال خارج شدن از تعادل است و چنین 24 ساعتی را یک روز محشر و جهان را صحرای محشر و کسانی که در این 24 ساعت میتوانند مدیریت بحران کنند و مشکلات جامعه بشری را کنترل و جامعه را حفظ کنند، در این مرحله به عنوان ناجیهای تمدن بشری نه ناجیهای دولت و حکومت آمریکا شناخته میشوند.
پس این سریال بیانگر آن 24 ساعت بحرانی و آن روز بلند و حساسی است که میرود تا سیستم حکومت و جامعه آمریکا چه با مداخله قدرتهای خارجی یا تروریستها و چه با فساد داخلی خود سیستم از تعادل خارج شود. ارزشهای این سریال در معرفی چگونگی بازگرداندن تعادل به سیستم است، یعنی "رفع وضعیت بحرانی". اهمیت این سریال در این نکته کلیدی است.
چگونه تصویری که به آن اشاره کردم از چهار مفهوم پایه در علوم استراتژیک یعنی قدرت، سیاست، امنیت و بحران در ذهن مخاطب نقش میبندد؟ اگر پاسخ به این پرسش را دادیم، در واقع به قوّت هنری این سریال پی بردهایم. چگونه این سریال چهار کلید واژه استراتژیک یعنی قدرت، سیاست، امنیت و مدیریت بحران را به صورت غیر مستقیم به ذهن مخاطب القا کند؟ در حالی که شما فکر میکنید در حال مشاهده یک سریال تفریحی و سرگرم کننده هستید.
راز کار هنرمندانه کسانی که این سریال را ساختهاند، در این نکته ظریف و پاسخ به آن مشخص میشود؛ راز آن در یک جمله این است؛ "هنر غرب نمادها و انگارههایی را برای خود دارد". همان طور که اشاره کردم یکی از نمادها و انگارهها این است که به زن به مثابه سرزمین و عقیده نگاه میکنند. از من میپرسند، آیا همه کارگردانهای غربی به نقش زنی که در سناریویی نوشته شده است از این زاویه نگاه میکنند؟ بله، واقعیت این است که در بخش عمده سینمای کارشناسی و سریالهای تخصصیشان این گونه است. آیا واقعاً زن در سریال لاست به معنی سرزمین و عقیده است یا در سریال 24 هم این طور است؟ بله. همین طور است. سناریست و کارگردان وقتی میخواهد موضوع کلانی را ارائه کند، وقتی کاراکترها را کنار هم میچیند، در آنجا نقش زن به عنوان زمین و سرزمین است. طوری که گفته میشود مام میهن. وقتی به میهن این صورت اشاره میکنیم مؤنث میشود. همین طور درباره عقیده، عقیده تاء تأنیث دارد و مؤنث است. وقتی زن را از دوره یونان باستان تا به امروز نماد سرزمین و عقیده میگیرند، هرگاه زنی در مناسبات عاطفی در فیلمی این چنینی ازدواج میکند یا به کسی علاقمند میشود، یعنی آماده است تا برای آن فرهنگ یا سرزمین مقابل آغوش بگشاید.
اگر مردی میل کسی کرد، منظور آن مردی که نماد یک سرزمین است، میخواهد آن سرزمین یا عقیده را تصرف کند. ممکن است بگویید شاید خود کارگردان هم به این صورت به قضیه نگاه نکند و خود ما هم متوجه این موضوع نشدیم، اما کار هنر القای غیر مستقیم است. در القای غیر مستقیم است که این موضوع برای شما به وجود میآید. وقتی در یک فیلم ویتنامی میبینید کماندوی آمریکایی دوست آن عنصر اطلاعاتی که باید مسیر کور راههای جنگلی را به او نشان بدهد یک دختر ویتنامی است و اینها با هم رابطه عاطفی برقرار میکنند، القای غیر مستقیمی که صورت میگیرد این است که آن کماندو و سرباز آمریکایی، سرزمین و تفکر آمریکایی است و در اینجا سرزمین و تفکر ویتنامی آمادگی پذیرش و تسخیر را دارد. در عمده فیلمهای سینمایی جنگیشان از این رابطه استفاده میکنند. همیشه یک زن عراقی با یک افسر آمریکایی، زن ویتنامی یا زن کرهای در جنگ کره با سرباز آمریکایی است.
اخیراً که درباره عربها خیلی فیلم میسازند، عمدتاً زن کشورهای عربی با یک مرد غربی تعامل دارد. در مورد ایران هم که در سالهای اخیر چند فیلم سینمایی ساخته شد، یک هنرپیشه ایرانی را کنار یک هنرپیشه آمریکایی قرار میدهند. مثلاً دیکاپریو را روبروی فلان هنرپیشه زن ایرانی میشناسند و قرار میدهند. البته من بعید میدانم آنقدر عمق فکر و تفکر در جامعه سینمایی ما بالا باشد که این انگارههای فلسفی و فکری را بشناسند. همین طور وقتی هالیوودیها سال گذشته به اینجا آمدند گفتند، وقتی شما از جلوی دوربین رد میشدید فکر کردید سینماگرید و به بعضی از سینماگران ما برخورد، واقعاً همینطور است.
متأسفانه یکی از رنجهایی که جامعه سینمای ما میکشد و یکی از مشکلترین گذارههایی که آن را عذاب میدهد این است که سواد تخصصی نمایش را ندارد. به شاخص آن اشاره کردم. وقتی فیلمی مانند از کرخه تا راین را میبینید، میبینید در این فیلم یک زن ایرانی به عقد یک مرد غیرایرانی در میآید. اگر به مدل غربی تصور کنیم، در این فیلم زن ایرانی یعنی سرزمین و عقیده ایرانی برای تفکر مدرن آلمانی و غربی آغوش گشوده است و اتفاقاً از او بچهدار هم شده است. اگر مدل اسلامی نگاه کنیم، طبیعتاً این ازدواج حرام است. قاعده نفی سبیل در فقه طبق قرآن میگوید، راهی قرار ندادهایم تا هیچ غیر مسلمانی بر مال و جان مسلمانی حاکم شود. جنبه فردی این قاعده میشود، هیچ مرد غیرمسلمانی نمیتواند با زن مسلمانی ازدواج کند و شرعاً حرام است و بچهای هم که به دنیا میآید مشکل دارد و حرامزاده است و در سطح استراتژیک هیچ کشوری نمیتواند بیاید و حق ندارد سرزمین اسلامی را بگیرد. مثلاً اسرائیل بیاید و فلسطین را بگیرد، آمریکا بیاید و عراق را بگیرد. مبتنی بر قاعده نفی سبیل در فقه هر دوی آن خنثی است.
در مورد فیلم از کرخه تا راین اگر از هر دو زاویه وارد شوید، یعنی چه از زاویه فلسفه هنر غربی و چه از زاویه فقهی آن را بررسی کنید، این فیلم مخدوش است. اگر قرار باشد فیلمها و سریالهای کشور را از این زاویه بررسی کنیم به موارد متعددی برمیخوریم. مثل فیلم «کافه ترانزیت» که در آن بین آن راننده کامیون غربی و خارجی و زنی که در آن فیلم قهوهخانه دارد علاقه به وجود میآید و کشش و کنش عاطفی برقرار میشود. اینها حساب و کتابی دارد. اگر انتهای یک فیلم یا داستانی دیدید زنی که چهره محوری فیلم بود کشته شد، یعنی تفکر نابود شد. اگر آن زن زاد و ولد نداشت، یعنی آن ساز و کار زاد و ولد نداشته و آن تفکر عقیم و سترون بوده است. شناخت این المانها نه برای مخاطب که مخاطب فهرست بلند بالایی از این گزارهها و انگارهها را بداند بعد هر فیلمی که برایش پخش کردند با این نمادها رمزگشایی کند و کلید بندازد و رمز آنها را باز کند و به جای آن که فیلم را یک کار هنری ببیند، مثل این است که یک کار علمی را بررسی میکند یا از روزنامه یک بیانیه میخواند. کار هنر این است که این مفاهیم را پشت این گزارهها ببرد. در ادبیات به آن کنایه، جناس، تلمیح و... میگویند. روشهایی که در ادبیات میبینید که یک شعر را اینقدر زیبا و لطیف میکند، در سینما یا در تلویزیون آن روشها را با گزارهها و ساز و کارهای دیگری پیاده میکنند و کار هنری لطیف میشود. قابل تحمل میشود و ارزش دیدن پیدا میکند.
از این منظر وقتی میخواهید به این سئوال پاسخ دهید که چگونه تصویر استراتژیکی که فیلم 24 از چهار کلیدواژه قدرت، سیاست، امنیت و بحران در ذهن شما ایجاد میکند، از کجا میآید و چگونه این تصویر رقم میخورد؟ پاسخ به این یک نکته است. در ریل اول شخص رئیس جمهور هرگاه به زنان اطرافش نزدیک میشود و رابطهاش حل میشود، به قدرت، حکومت و کشور خود نزدیک شده است. هر وقت شیرازه مناسبات خانوادگیاش نسبت به همسر و دوست دخترش یا هر کس دیگری سست و جدا میشود، در واقع کشور و اداره آن در حال خارج شدن از دست اوست. عبارت "حفظ تعادل سیستم" را به خاطر بیاورید. انگار رانندهای که تعادل ماشین را در دست ندارد و پشت فرمان حکومت نشسته است و این فرمان دارد از دست او در میرود. چگونه این در ذهن شما به صورت غیرمستقیم القا میشود؟ در جایی که او نسبت به زنان اطراف خود دچار اعوجاجاتی است و از آنها فاصله دارد و بین او و آنها شکافی به وجود آمده است. مثلاً در سری 4 یا 5 وقتی لوگان آن شخص سفیدپوست رئیس جمهور میشود، زنش را "ابله" و "دیوانه" نشان میدهد و اجازه نمیدهد وارد کاخ سفید شود. نمیگذارد وارد صحن بیاید و همیشه او را از نظاره دیگران دور میکند. خودش شخص ضعیفی است. در واقع سعی میکند با دور نگه داشتن مردم و جامعه خود، ضعفش را بپوشاند. میدانید در سری پنجم یا ششم که فکر میکنم ششم است، بعد از این رئیسجمهور از قدرت کنار رفت و علیه دولت بعدی توطئه کرد و این خانم که حالا با محافظ شوهرش ازدواج کرده است همسر خود را میکشد. یعنی یک سرزمین، عقیده و تفکر آن دولتمردی را که قبلاً خودش او را به عنوان رئیس جمهور و مسئول انتخاب کرده است حذف میکند. چون آن دولتمرد، فرد بیعرضهای بود و ماهیتی مثل شاهسلطان حسینی داشت و حال سرزمین، عقیده و تفکر چنین فردی را حذف میکند.
پس چگونه هنرمند در ریل اول توانسته است در این سریال سیاست، قدرت و امنیت را به بیننده القا کند؟ در آنجایی که شما به طور غیرمستقیم متوجه میشوید که آیا هم اکنون اداره کشور در دست شخص رئیس جمهور هست یا نیست. آن هم از طریق رابطه او با خانمهای اطرافش که آیا آن اقتدار و هماهنگی را دارد یا ندارد. در سری اول، آقای "دیوید پالمر سیاهپوست" که کاندیداست و میخواهد رئیس جمهور شود، اراده همسرش یعنی "شری" این نیست که با یک مرد زندگی کند بلکه نیتش این است و به همسرش میگوید، ما 25 سال است که در سیاست تلاش میکنیم تا اینکه تو یک سناتور شدی حالا هم میخواهیم تو از حزب دموکرات رئیس جمهور شوی. ما 25 سال سرمایهگذاری کردیم. تو باید وارد کاخ سفید بشوی. وقتی وارد کاخ سفید بشوی من کنار تو هستم، ولی پالمر او را نفی میکند و میگوید، تو لیاقت و صلاحیت بانوی اول آمریکا شدن را نداری. در آنجا آن خانم، قدرت طلب است و مستقیماً به دنبال قدرت آمده است. به دختر دیوید پالمر تجاوز شده است. یعنی به سرزمین و عقیده آمریکایی تجاوز شده است. بخشی از پیکره این قدرت و عقیده طوری فاسد است که باید دفع کند، لذا در انتهای سری اول وقتی رئیس جمهور میشود همسرش را کنار میگذارد و اجازه نمیدهد وارد ستاد انتخاباتیاش و کاخ سفید بشود.
در سری هفتم، رئیس جمهور خانمی میشود که همسر او مرد بیعرضهای است. طوری که هنرمند به خوبی توانسته است این بیعرضگی را نشان بدهد. آدم باعرضهای نیست که بتواند با این خانم زندگی کند و عملاً این خانم از دست رفته است. اهمیت این مسئله بسیار زیاد است. ما میگوییم همه انبیا معصوم بودهاند یعنی گناه نمیکردند. زنان معصوم هم داشتیم. زن معصومی به نام مریم داشتیم. مریمسلاماللهعلیها تنها زن معصومی است که در زمانی که زنده بود هیچ مرد معصومی برایش پیدا نشد. در قاعده نفی سبیل این را داریم. مرد معصوم میتواند با زن غیرمعصوم زندگی و ازدواج کند، اما یک زن معصوم و زنی که گناه نمیکند نباید به تسخیر مردی که غیرمعصوم است درآید. لذا شما میبینید او بدون اینکه با مردی تماس داشته باشد، عیسیعلیهالسلام را حامله میشود.
این وضعیت در مورد حضرت زهراسلاماللهعلیها متفاوت است. تنها موردی که در تاریخ سراغ داریم که یک زن معصوم با یک مرد معصوم امکان ازدواج داشت، مورد علیعلیهالسلام و زهراسلاماللهعلیها است. پس این انگاره که در یک ساختار حکومتی و یک جامعه زنی باشد که برای آن زن حتماً مردی که لیاقت و توانایی شایستهتر و بالاتری از او داشته باشد و بخواهد با او زندگی کند، مانند آن را وقتی میبینید که در فیلمها، کتابها و در تاریخ زنان به قدرت رسیدهاند. این مشکل همیشه وجود داشته است. لذا میبینید که یک شخص بیعرضه و زهوار دررفته همسر این خانم است.
دختر این خانم رئیس جمهور، شخص فاسدی است و برای آن که تروریستها به اهدافشان برسند از نفوذ او در کاخ سفید استفاده میکنند و مهمتر از همه این که تروریستها نفوذ میکنند و تا کاخ سفید هم میآیند و خانه آنها را میگیرند و درگیری مسلحانه به داخل کاخ کشیده میشود.
این فضایی است که ارزش هنری 24 را بالا میبرد. یعنی وقتی در سریال 24 حسی به شما دست میدهد که رئیسجمهور دیگر نمیتواند جامعه را اداره کند، کجا این موضوع را به شما القا میکند؟ نه در خبری که به او رسید که تا چند دقیقه دیگر فلان بمب اتم در فلان جا منفجر میشود، بلکه در این که میبینید روابط و مناسبات او با زنان اطراف خود دچار تزلزل میشود. اما در ریل دوم که مسئله امنیت است، موضوع کلان حکومتداری را در واحد ضد تروریسم کوچک آورده است، کاملاً مینیاتوری و کاریکاتور آن را برای شما ترسیم کرده است. میبینید دختر آقای جک باوئر در همه این قسمتها دچار مشکل است. نماد سرزمین و عقیده برای جک باوئر قدرت و حکومت کشور نیست، بلکه دختر اوست. وقتی دو ریل راهآهن (آقای جک باوئر و دخترش) به هم نزدیک میشوند یعنی ثبات و تعادل در حکومت و جامعه به وجود آمده است. هر وقت این دو دچار مشکل میشوند و تروریستها دخترش را میدزدند و مشکل امنیتی برایش به وجود میآید، هر چه این فاصله بیشتر میشود تعادل حکومت و جامعه آمریکا بیش از پیش به هم میخورد و سیستم رو به متلاشی شدن میرود. این ارزش کار هنری 24 است.
سال گذشته هم در کلاسهای دانشگاه سوره روی این موضوع دست گذاشتم که بعضی از دوستان جوان که نقد سینمایی میکنند، دوربین به دست میگیرند، سناریو مینویسند و کار هنری میکنند به این ظرافتها توجه کنند. شما ببینید مثلاً سریال یوسف در کشور ما ساخته میشود. آن صحنهای که قرار است برادران بیایند تا از حضرت یعقوب اجازه بگیرند بنیامین را نزد یوسف ببرند، چون یوسف گفته بود باید بروید و برادرتان را بیاورید، 18 دقیقه طول میکشد تا در یک القای مستقیم از یعقوب اجازه بگیرند تا بنیامین را نزد یوسف ببرد و یعقوب هم میگوید، نه، قبلی را دادم بردید و او را گم کردید و گرگ او را خورد. یعنی کاری که باید حداکثر در سی، چهل ثانیه با المانهای تصویری، نور، صدا، وضعیت مینیک صورت یعقوب و هر کس دیگر و واکنشی که وقتی او این حرف را میشنود، به مخاطب القا میشود که او ناراحت است و به آنها اعتماد ندارد تا برادر دومی را هم به دست آنها بدهد.
شما میبینید هنرمند ما فقط بلد است القای مستقیم کند. یعنی بیانیه سینمایی میخواند. اول سریال که شروع میشود یک سوره قرآن روایت میشود. یعنی ابتدای آن را با آیه شروع میکند. در صورتی که هنر در این است که شما وحی را به عقل و عقل را به حس تبدیل کنید و حس را منتقل کنید. اگر وحی را مستقیم بخوانید مثل این است که وقت اذان مغرب و اذان ظهر است و شما دارید از تلویزیون و رادیو قرآن پخش میکنید، مستقیماً کلام وحی را اعلام میکنید. این گام اول میشود. اگر آن را به عقل تبدیل کردید مثلاً به صورت عقلانی قاعده نفی سبیل را بیان کردید و گفتید که چرا نباید یک مرد مسلمان بر مال و جان یک زن مسلمان حاکم شود و چرا نباید یک سرزمین غیرمسلمان بر سرزمین مسلمان حاکم شود، در اینجا شما آیه را نمیخوانید بلکه دلایل و ادلّه عقلانی میآورید. یعنی شما از همان آیه بحث عقلی درآوردهاید.
چنین بحثهایی در تفسیر قرآن و بحثهای علمی انجام میشود. ابتدا قرآن را مستقیم تلاوت کردید و بعد از دل آن یک چهارچوب درآوردید و حرف عقلانی زدید. در گام سوم آن را به حس تبدیل میکنید و این حس را منتقل میکنید. میخواهم پرانتزی باز کنم و یک فیلم سینمایی را در ذهن شما به تصویر بکشم. زمانی بود که پیامبر همراه مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کرد. تعدادی از زنانی که در مکه بودند مؤمن شدند در حالی که شوهرانشان کافر بودند. شوهران عدهای از زنانی که در مدینه بودند مؤمن بودند، در حالی که آن زنان کافر بودند. این زنان میخواستند از مدینه بگریزند و به اردوگاه کافران در مکه بروند و زنان مؤمن در مکه هم دوست داشتند فرار کنند و به مردان مؤمن بپیوندند. در اینجا قرآن میگوید، زنان کافری که اینجاست اگر مسلمان نشد بگذارید بروند، هر زن مؤمنی هم که آن سمت وجود دارد هر آنچه که آن طرفیها میخواهند به آنها بدهید، به زور هم که شده است زنان را از آنان پس بگیرید. یعنی زنی که مؤمن شده است نباید دست آنها بماند.
این یک آیه است. فکر کنید از آن یک فیلم سینمایی ساخته شود. آیا باید همین طوری که من در عرض یک دقیقه گفتهام بگویید؟ آیا باید برای آن ادلّه عقلی بیاورید؟ نه، یک فیلم سینمایی امروزی میسازید. در آن یک زن جوان ایرانی عاشق آمریکا یا لسآنجلس است. میخواهد فرار کند و به آنجا برود و پناهنده شود. بگذارید برود. از آن سو میبینید خانمی است که آن طرف زندگی میکند و مؤمن شده است، ولی به او فشار میآورند، حق ندارد حجاب بگذارد و تحت فشار و تهدید است. ترسیم میکنید که او چگونه خود را به هر آب و آتشی میزند تا این طرف بیاید و فضا برای او متفاوت بشود. آن خانمی که اینجا بوده فکر میکرده اینجا در زندان است. میخواهد به آنجا برود تا هر طوری که راحت است زندگی کند. میخواهد به دیسکوتک یا دانسینگ برود و حجابش را بردارد و هر طوری که دوست دارد بگردد. او هم دوست دارد جایی باشد که حجاب داشته باشد و پوشیده باشد. این ظاهر سبک زندگی این دو است.
از نظر باطن هم یکی مؤمن است و دیگری شرک و یا کفر دارد. در اینجا اگر شما بیایید بدون آنکه این آیه را بخوانید و ادلّه علمی بیاورید، مناسباتی را بین این کاراکترها در این سناریو ترسیم کنید و نشان دهید که در زندگی امروزی شخصی از پاریس فرار میکند و به اینجا میآید تا راحت باشد یا شخصی هم از اینجا به پاریس فرار میکند که آنجا راحت باشد. هر دو در هر دو جا احساس راحتی میکنند، اما شما این آیه را به حس تبدیل و آن را منتقل کردید، وقتی مخاطب آن را دید و در ذهنش نشست، زمانی که آن آیه را بخواند فوری تصویری که شما در آن فیلم سینمایی، رمان یا داستان برای او ایجاد کردید زنده میشود. کار اول این است که وحی را مستقیم بخوانید.
کار دوم این است که آن را تفسیر و به عقل تبدیل کنید یعنی کار علمی کنید. کار سوم این است که آن را به حس تبدیل کنید، این کار هنری میشود. این چیزی نیست که شما در سریال یوسف ببینید یا در بسیاری از سریالهایی که به اسم سریالهای دینی ساخته میشوند. اینها سریالهای دینی نیستند.
مناسبات، مناسباتی است که در خیلی جاها و کارکردهای دیگر هم هست. با این تفاوت که در چنین سریالهایی اسم آن افراد نام فلان نبی است. نمیخواهم کار هنرمندان کشورمان را سخیف کنم. بلکه میخواهم آنالیز و تحلیل کنیم که فیلم از کرخه تا راین را که انسانهای متعهد و متدین ما ساختهاند، واقعاً از نظر سطح فکری و سواد علمی تا کجا بوده است و دیدیم که چقدر مخدوش است.حداقل آن خانمی که نقش خواهر آن رزمنده را ایفا کرده است خود و همسرش دو تن از چهرههای شاخص تئاتر کشور هستند. چطور ممکن است ندانند زن نماد سرزمین و عقیده است. یا کارگردان محترم فیلم یکی از رزمندگان دفاع مقدس بوده و شخص متعهدی است، چگونه ممکن است قاعده نفی سبیل در فقه را نشناسد؟
دقت کنید. در سریالی مثل سریال یوسف پیامبر همین مشکل وجود دارد. به جای اینکه کار سوم را انجام دهیم و وارد حوزه حسی شویم، کار دوم و حتی کار اول را انجام میدهیم، یعنی همان اول القای مستقیم میکنیم. یک بیانیه میخوانیم و ابتدای امر آیهای از قرآن را میخوانیم. اساساً کسی نباید متوجه شود شما دارید درباره قرآن صحبت میکنید. یعنی باید قرآن را به صورت القای غیرمستقیم باید به فرد معرفی کنید و آن را به حس تبدیل کنید. کار چهارم این است که آن حس را به مخاطب برسانید. به این رسانه میگویند. پس اول وحی را مستقیم خواندید، یعنی تلاوت قرآن. دوم کار علمی و عقلانی است و آن وحی را به عقل تبدیل کردید. سوم آن را به حس تبدیل کردید که این یعنی هنر. کار هنر این است که عقل را به حس تبدیل میکند. کار رسانه این است که حس را به غیر منتقل کند.
ادامه دارد...