اقتصاد، مصرفگرایی و سبک زندگی(2)
در بخش نخست به معرفی فردی پرداختیم
که برای اولین بار مصرف گرایی را در جهان رواج داد. در این قسمت به
چگونگی استفاده از ایدههای زیگموند فروید دربارهی ناخودآگاه، توسط صاحبان
قدرت در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم به منظور کنترل ذهن تودهها
میپردازیم.
اندیشههای آنا فروید، دختر زیگموند فروید و ادوارد
برنایز خواهرزادهی او هستهی اصلی اندیشهی دولتمردان ایالات متحده،
شرکتهای بزرگ و سازمان سیا را تشکیل میداد تا برای کنترل ذهن مردم آمریکا
تکنیکهایی را به وجود آورند.
هنگام جنگ جهانی دوم، 49 درصد از
سربازان آمریکایی به دلیل مشکلات روانی یا از میدان نبرد گریختند و یا به
خانه بازگردانده شدند. برای حل این مشکل، پروژهای عظیم با استفاده از
روانکاوان مهاجر به آمریکا و پزشکان آمریکایی شکل گرفت. این روانکاوان با
استفاده از تکنیکهایی که فروید گسترش داده بود به این نتیجه رسیدند که
مسائل جنگ، به خودی خود ایجاد مشکل نکردهاند بلکه خاطرات دوران کودکی
سربازان را فعال کرده و آنها را به حالتی کودکانه فرو بردهاند. اینها
اثرات خاطراتِ احساسات و آرزوهای خشن خود فرد بودند که سرکوب شده بودند؛
چرا که بسیار هولناک بودند. برای روانکاوان این قویترین اثبات نظریات
فروید بود که بشریت با نیروهای غیرعقلانی Irrational غریزی هدایت میشود.
جنگ
جهانی دوم با شکست ژاپن به پایان رسید و موج شادی پیروزی دموکراسی، سراسر
آمریکا را فرا گرفت در حالی که سیاستمداران و بزرگان این کشور نگران
وضعیتی بودند که برای سربازان و فراتر از آن برای همهی مردم این کشور وجود
داشت. آنان فهمیده بودند که نیروهای غیرعقلانی بشر در هنگام جنگ تا چه حد
آسان میتواند پدیدار شود و تا چه حد آسان میتواند بدترین فجایع تاریخ بشر
را خلق کند و از همه بدتر کشف این راز بود که بشر اساسا با دموکراسی
مشکلی ذاتی دارد.
بنابراین آنچه مورد نیاز است موجودی است که بتواند
ارزشهای دموکراتیک را درونیسازی کند تا هیچ طوفانی نتواند آنها را تکان
دهد. روانکاوان تصمیم گرفتند تا مردم را به این نقطه برسانند و دورنمای
بشر و ساختار درونی او را تغییر دهند.
آنا فروید توانست تئوری کنترل
محرکهای درونی را توسعه ببخشد. او میگفت: شما به بچهها یاد میدهید تا
از قوانین جامعه پیروی کنند؛ و این حرف چیزی بیشتر از یک راهنمایی اخلاقی
است. اگر بچهها سفت و سخت از قوانین مورد قبول جامعه پیروی کنند هنگامی
که بزرگ میشوند، قسمت خودآگاه ذهن آنها که «خود» یا «من» نامیده میشود،
در جدال برای کنترل بخش ناخودآگاه بسیار قوی میشود؛ اما اگر بچهها قوانین
را اجرا نکنند، «خود» آنها ضعیف میشود و آنها قربانی نیروهای خطرناک
بخش ناخودآگاه میشوند.
در سال 1946 رئیسجمهور ترومن قانون سلامت
ذهنی کشور را امضا کرد. این قانون مستقیما از کشفیات زمان جنگ بود که توسط
روانکاوان فرویدی به دست آمده بود و تشخیص سیاستمداران آمریکایی این بود
که مشکل ذهنی یا روانی یک «مشکل ملی» است.
دکتر رابرت اچ فلیکس، رئیس این پروژه بزرگ جدید بود:
بعد از آن با کمک دو تن از بزرگان روانکاوی آمریکا یعنی برادران منینگر، کارل و ویل، تعداد زیادی از روانکاوان تربیت شدند. این روانکاوان تازهتربیتشده وظیفه آموزش کنترل ناخودآگاه به مردم عادی آمریکا را داشتند. صدها مرکز مشاوره در آمریکا به راه افتاد که باور داشتند وظیفهشان تربیت ناخودآگاه مردم عادی است.
این تازه شروع قدرت روانکاوری در آمریکا بود. شرکتهای بزرگ از این تکنیکها نه برای تولید شهروندان نمونه بلکه برای خلق مصرفکنندگان نمونه استفاده میکردند. اکنون تعداد زیادی روانکاو در آمریکا حضور داشتند که میخواستند راه ادوارد برنایز را ادامه داده و یک سریِ کامل از تکنیکهای ورود به ناخودآگاه مشتری برای خرید و مصرف بیشتر را ابداع کنند.
«ارنست دیکتر»، همسایهی فروید در وین به نیویورک آمده بود تا در موسسهی خود به پژوهش بر روی محرکهای انگیزشی افراد در خرید و فروش بپردازد. اینکه چرا افراد خرید میکنند و از چه شیوهای میتوان الگوهای مصرفی آنان را تغییر داد و این که چرا و چگونه و به چه نوع تبلیغاتی پاسخ مثبت میدهند.
دکتر ارنست دیکتر:
دیکتر مانند دیگر روانکاوان باور داشت که شهروندان آمریکایی اصولا افرادی غیرمنطقی هستند و نمیتوانند مورد اطمینان قرار بگیرند. او باور داشت دلیل واقعی آنها برای خرید محصولات، ریشه در احساسات و آروزهای ناخودآگاهشان دارد و دیکتر میخواست راههایی برای کشف چیزی بیابد که آن را «راز شخصی» مشتریان آمریکایی مینامید.
اولین آزمایش واقعی دیکتر بر روی محصولات شرکت «بتی کراکر» بود. این شرکت یک سری از محصولات غذایی آماده و فوری را تهیه میکرد. بسیاری از افراد این ایدهی جدید را تحسین میکردند ولی از خرید آن سر باز میزدند. بدترین مشکل مربوط به پودر کیکهای شرکت بتی کراکر بود. دیکتر یک سری گروههای متمرکز از زنان خانهدار را ترتیب داد که آزادنه در مورد پودر کیک با هم تبادل نظر میکردند. او از خلال بحثهای آنان نتیجه گرفت که آنها به طور ناخودآگاه دربارهی تصویر ذهنی جدید که سطح بالاتری از رضایتمندی و آسایش را ایجاد میکرد، احساس گناه میکردند.
دیکتر به شرکت بتی کراکر گفت تا یک دستورالعمل داخل بستهها قرار دهد که خانمها باید خودشان یک عدد تخممرغ به مواد اضافه کنند. او میگفت این یک علامت ناخودآگاه برای خانمهایی بود که گویی با مخلوط کردن تخممرغ خودش، هدیهای به همسرش میدهد و اینگونه احساس گناهش کمتر میشود. شرکت بتی کراکر بعد از انجام این کار فروشش افزایش یافت. اصلا جایی برای تعجب وجود ندارد که بدانیم با گذشت بیش از 60 سال از آن موضوع تا کنون، در کشور ما هم همچنان پودرهای کیک به صورتی فروخته میشوند که تخممرغ باید توسط خانم خانه که قصد پختن آن را دارد اضافه شود!!!.
دیکتر میگفت برای اینکه بتوانید مصرفکننده را به طور کامل استثمار کنید باید نیازهایی از او بشناسید که او خودش آنها را نمیشناسد. این موفقیت دیکتر باعث شد تا بسیاری از شرکتها به استخدام روانکاوان روی بیاورند و بعد از مدت این گروه از روانکاوان به «پسران عمیق» مشهور شدند و به شرکتها نشان دادند که چگونه با مرتبط کردن محصولاتشان با ناخودآگاه پنهان افراد، میلیونر شوند. یکی از نمونههای موفق کارهای بزرگ ارنست دیکتر، بازار بزرگ فروش عروسک باربی بود.
برنایز اذهان مردم آمریکا را دستکاری کرده بود چرا که باور داشت منافع تجاری و منافع آمریکا غیرقابل تفکیک هستند به خصوص هنگامی که با تهدید کمونیسم مواجه شده بود. برنایز معتقد بود که توضیح منطقی این مسئله برای مردم آمریکا امکانپذیر نیست زیرا آنها اصلا منطقی نیستند. در عوض یک نفر میبایست به ترسهای درونیشان دستیافته و آنها را برای سطح بالاتری از واقعیت دستکاری میکرد. برنایز این کار را «مهندسی رضایت» نام داد.
با آغاز دههی 60 میلادی جنبشی اعتراضی به قدرت و ثروت رواندرمانگران در آمریکا به راه افتاد که موج دوم آن به رهبری فیلسوف و منتقد اجتماعی معروف، هربرت مارکوزه بود. سخنان او دربارهی سالهایی که روانکاوان بر آمریکا سلطنت میکردند شنیدنی است:
حال اینکه امروزه روانشناسان کشور ما تا چه اندازه از تکنیکهای فروید و پیروانش استفاده میکنند بر کسی پوشیده نیست و قضاوت اینکه این همه تبلیغ برای حضور در مطب آنان از کجا آمده است بر عهده شماست و سوال اینجاست که این همه کپیبرداری محض از روشهای تبلیغ و فروش کشورهای غربی در کشور ما آیا نشاندهندهی چیزی جز تقلید کورکورانه از یک سری اعمال منافی اخلاق است؟