تا جزیره هست، زندگی باید کرد
شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۷ ب.ظ
تا جزیره هست، زندگی باید کرد - حسام الدین حائری زاده
ماهنامه سینما رسانه | شماره 434 | فروردین ماه 1390
بسم الله الرحمن الرحیم
* حسام الدین حائری زاده
تا جزیره هست، زندگی باید کرد
نگاهی گذرا به برخی مؤلفه های جامعه سازانه ی لاست
یکی از پربیننده ترین سریال های جهان، یکی از گم شده ترین خواسته های بشر را دست مایه ی خود قرار داده، تا یکی از پیچیده ترین داستان های جهان را روایت کند. انسان همیشه به دنبال جامعه ی ایده آل بوده و پیرامون شرایط آن جامعه ی ایده آل فلسفه پردازی می کرده است. بشر از قدیم در تلاش برای رسیدن به آن «جامعه»ی گمشده بوده است. اما لاست روایت «جزیره»ای است گم شده، نه جامعه ای گم شده، که به سان دنیایی دیگر به موازات همین دنیا وجود دارد و گاهی دروازه هایی از آن به سوی دنیای ما باز می شود و کسانی را به نزد خود می برد. جزیره ای که با ورود به آن دیگر نه اثری از پای فلج جان است و نه مجرمیت کیت. گم شده ی این سریال، جزیره است نه نجات یافتگان. آنها تازه پیدا شده اند در جزیره ای که گم شده بود. اشتیاق جان لاک در شناخت جزیره و حتی مناجات با آن شبیه به آیین سرخ پوست ها درون چادر و روبروی آتش! شاخص این مساله است.
بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدای، اگر جامه بر تن درد ناخدای...
و این چنین بود که کشتی این سریال یعنی همان هواپیمای ایرباس خط هوایی اوشنیک که از سیدنی برخاسته بود، به جای لس آنجلس در جزیره ای محصور در آب های بی کران سقوط کرد تا گم شدگان در جزیره ای گم شده، سریال «گم شده» را بسازند. جزیره ای که به نظر خالی از سکنه می رسید و مکان جغرافیاییش معلوم نبود، بعد مشخص شد که در زمان نیز گم شده است. گم شده در مکان و گم شده در زمان و در جزیره ای ناشناخته، رازآلود، ترسناک و سرسبز با ویژگی هایی منحصر به فرد. نجات یافتگان که هر لحظه امیدوار به رسیدن تیم امداد و نجات بودند، حالا دیگر خود را ساکنان چنین جزیره ای می دیدند. گویی که اصلا وارد دنیایی دیگر شده بودند و تا جزیره هست، زندگی باید کرد! پس ساکنان جدید هم شروع به زندگی و سر و کله زدن با جزیره کردند و این چنین شد که سریالی 120 قسمتی تولید شد.
کیستی یا چیستی؟
نجات یافتگان در مسیر جست و جوی راهی برای نجات، از قضا، یکی یکی ایستگاه های پروژه ی دارما را کشف می کنند و چنین می پندارند که حتما کسانی هستند که جزیره را در چنگ خود داشته و اکنون هم تازه واردان را زیر نظر دارند. آری! دشمن درجه ی یک تازه واردان پیدا شد؛ «دیگران». کسانی که احتمالا جزیره را در اختیار خود داشته و تمام اتفاقات در جزیره هم گردن ایشان است. اما چند سیزن جلوتر معلوم می شود بن و یارانش که هسته ی مرکزی دیگران را در جزیره تشکیل می دادند و دشمن درجه ی یک جک و یارانش محسوب می شدند، درست مانند نجات یافتگان، ایشان هم تنها ساکنان جزیره بوده و فقط چند سالی است که زودتر از آنها پا به جزیره گذاشته بودند. با آشکار شدن این نکته، مخاطب به همراه نجات یافتگان، تازه وارد اصل ماجرا می شوند که پس جزیره را چه کسی اداره می کند؟ این همه اتفاقات و عجایب و اسرار تحت کنترل کیست؟ شاید جیکوب! اما او نیز توسط لاک کشته می شود و باز هم این راز سر به مهر می ماند. پس بهتر است سوال تغییر کند و پرسیده شود «سرنوشت را چه چیزی تعیین می کند». همان طور که جان لاک صریحا می گوید، این پرسش پاسخ مشخصی دارد: «جزیره». تمام هنر این سریال آن بود که سوال «چه کسی» را به «چه چیزی» تغییر دهد. آن دنیای جدید را کسی اداره نمی کند. کاملا خودمختار است و سرنوشت را خود تعیین می کند. مهم ترین نکته ای که در جامعه-سازی مدرن مطرح است همین امر می باشد که طبیعت و قانون طبیعی است که سرنوشت را رقم می زند. نکته ای که جان لاک فیلسوف انگلیسی قرن 17 به آن تاکید فراوان داشت. خدا باشد یا نباشد مساله نیست، مهم این است که طبیعت قانونی دارد که هماهنگ با آن باید شد تا بتوان زندگی کرد.
نجات یافتگان و دیگران، همه تسلیم جزیره هستند. «چاره ای نیست در این واقعه الا تسلیم». سرنوشت را جزیره تعیین می کند. حتی قربانی هم می گیرد. بیچاره بون که سرنوشتی نداشت جز قربانی شدن! آن همه اتفاق و رفت و آمدِ در زمان و هیولا و نیروی عظیم مغناطیسی نهفته در جزیره و قدرت شفادهی آن و غیره و غیره همه ویژگی های منحصر به فرد جزیره بودند که تحت کنترل هیچ کسی نبود، بلکه ذاتی خود جزیره هستند. در این میان پس باید چه کرد؟ «تا جزیره هست، زندگی باید کرد».
لاک؛ پرده بردار از رازها
کل سریال لاست شرح و تفصیل همین جمله است. جزیره برای ساکنانش سرنوشتی در نظر داشت که تنها باید با آن کنار می آمدند. این که جزیره از کجا آمده، چطور چنین خواصی پیدا کرده، برای چه چنین ویژگی هایی دارد و ... سوالاتی هستند که لازم نیست پاسخ بگیرند، بلکه هر دو گروه نجات یافتگان و دیگران به تجربه دریافته بودند که مقهور جزیره هستند، و باید با حفظ احترام و اعلام تسلیم در برابر آن، به شناخت و کشف قوانین و رویه های حاکم بر آن جهت به تسخیر درآوردن جزیره تلاش می کردند. کاری که دیگران پیش از همه انجام می دادند اکنون نجات یافتگان نیز در این مساله با آنها همراه شده بودند. مهم ترین مساله ی به نمایش درآمده در این سریال به عنوان بنیان های جامعه سازی، پس از تعیین سرنوشت توسط جزیره، این بود که باید آن را شناخت تا بتوان در آن زندگی کرد. این گونه است که «شناختن» یکی دیگر از محورهای اصلی سریال است که رازهای جزیره را سامان دهی می کرد.
جان لاک مرد متفکر سریال بود و جست و جوگر. کار اصلی راززدایی از جزیره به دوش اوست. تخصص او شکار بود، اما طعمه هایش اسرار جزیره بودند. جان لاک مرد خستگی ناپذیر این سریال که بیننده، بسیاری از ارضاءشدن حس کنجکاوی خود را مدیون تلاش های او می داند. به واقع نقشی که یک فیلسوف در دنیای واقعی و در «تمدن سازی» مدرن و جامعه سازی مدرن جهت بالا معرفت دارد را این سریال به خوبی به تصویر کشده است.
جک؛ چوپان رمه ها
اما نجات یافتگانِ آواره در کنار ساحل چه کار به اسرار و رموز جزیره دارند. آن پیرزن آفریقایی به فکر همسر خود است که با او در هواپیما بوده و حالا در کنارش نیست، بون که به فکر مراقبت از خواهر خود است. مرد کره ای که در تلاش برای تأمین معاش خود و همسرش است. کیت که به فکر خلاص شدن از دست مامور زخمی اش است. سعید و ساویر و هارلی و سایرین که هر یک به فکر نجات خود و کمک به دیگران هستند تا کمی سر و سامان گرفته و دائما به فکر رهایی از غربت جزیره هستند. اینان را که با جان لاک کاری نیست، برای این مردم جک شپرد به کار می آید که پزشک است و توانایی مدیریت دارد. او حسب اعتمادی که مردم به او می کنند، در جایگاه مدیریت ایشان قرار گرفت. هر چند به طور دائم مورد حسادت ساویر بود، اما به قول سعدی «سر تسلیم نهادیم به حکم و رأیت، تا چه اندیشه کند رأی جهان آرایت». محور مهم بعدی در جامعه سازی پس از شناخت طبیعت، مدیریت مردم و جامعه بر اساس آن معرفت است. کاری که جک شپرد بر عهده داشت همین امر بود. همان طور که شپرد به معنای چوپان است، مردم به عنوان رمه هایی که نیاز دارند چوپانی آنها را مدیریت کند و از اشرار –در اینجا دیگران– حفظ کند، جک نیز همین نقش را در جامعه ایفا می کند.
دیگران؛ باید با آنها ساخت
ظریف ترین روایتی که در این سریال صورت گرفته، مربوط به ماجرای دیگران است. بعد از مساله ی جزیره، که تمرکز اصلی سریال روی آن است و پس از طرح مساله ی شناخت و مدیریت مردم، گروه دیگران را می توان مهم ترین نقطه ی تمرکز این داستان دانست. دکترین حاکم بر رفتار دیگران با محوریت بِن، که انگیزه ی ایشان در تحمل رنج های مسیر پر پیچ و خم کشف اسرار جزیره بوده، تسخیر جایی است که جای گاهی به ایشان می دهد تا متمایز از سایرین باشند، به اصطلاح «جایی بنشین که برنخیزانندت». ایشان بیش از همه و پیش از همه به دنبال آن جزیره ی آرمانی و گم شده بودند تا شأن و مقام و جای-گاهی که در دنیای جاری برای خود پیدا نکرده اند در آن جزیره ی آرمانی پیدا کنند تا وقتی که سایر مردم جهان ارزش های آن جزیره را فهمیده و به سوی آن اقبال کردند، حق مالکیت نسبت به آن را داشته باشند.
البته جالب آن که اعضای اصلی این گروه، یهودی هستند. و جالب تر آن که تنها نوزادی که توانست در جزیره زنده به دنیا بیاید و جزیره او را به عنوان نسل بعدی پذیرفت، «آرون»(هارون) از نژاد یهودی بود که ظریفانه هم نام با هارون برادر حضرت موسی(ع) نشان داده شده که به اعتقاد ایشان، و البته غلط و انحرافی از نظر اسلام، مردم را به گوساله پرستی و شرک دعوت کرد –چون در اسلام، هارون(ع) وصی حضرت موسی(ع) بیان شده و مبرّی از این اتهام است. بنابراین آنها که پیش از همه بر جزیره مسلط شدند یهودی ها بودند و آنها که نسل بعد را هم می سازند یهودی ها هستند. در این میان اگر کسان دیگری هم در جزیره پیدا می شوند، مصداق همان شعر که می گفت «دستی که به دندان نتوان بُرد ببوس، با آن که خصومت نتوان کرد بساز» چاره ای جز همکاری با ایشان را ندارند.
در پایان
محورهای بسیار دیگری در جامعه سازی می توان در این سریال برشمرد که از بضاعت این نوشته خارج و فرصتی مبسوط تر را می طلبد. این مقاله، در حدی بسیار محدود به بعضی ابعاد این موضوع پرداخت تا ورای پیچیدگی های داستان بخشی از خطوط اصلی روایت شده موشکافی شوند تا میزان دقت و عمق پیامی که در سریال ارائه شده تا حدودی روشن شود. این سریال دغدغه ی کسانی را نشان می دهد که به دنبال جایی هستند غیر از این دنیا که با رفتن به آن، جامعه ای مطلوب با تفوق پیشینی یهودیان و مدیریت آنگلوساکسون ها(نژاد اصلی انگلیسی ها و آمریکایی ها) بسازند و با ساخت چنین سریال های فراگیر و پربیننده ای آن را در باور مردم جهان عمومی کرده و قابل پذیرش. این کارکردی است که اکنون در قوی ترین حالت، رسانه ی سینما و تلویزیون در جامعه سازی دارند.
منبع: تیتر یک
۹۲/۰۹/۱۶
من از شاگردای پارسال تون هستم خوشحالم که باز هم میتونم از بررسی های دقیق شما در این خصوص بهره مند بشم...
موفق باشید