سلسله مباحث غرب شناسی - 2
شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۰۲ ق.ظ
سلسله مباحث غرب شناسی -2 ؛ استاد حسن عباسی
فصلنامه مکاتبه و اندیشه
فصلنامه مکاتبه و اندیشه
تیتر یک - عصر دوم غربشناسی یعنی عنصر میتولوژیستیک Mythologistic یا اسطوره گرایی را در این فصل مورد بررسی قرار میدهیم. در جنوب غربی ترکیه فعلی شهری بود به نام «تروا» که شاهی به نام پریام با حدود 5 فرزند داشت. از بین دو پسر او هکتور به شجاعت معروف بود و فرزند دوم او که جوان زیبایی بود پاریس نام داشت. پاریس در سفری که به اسپارت در یونان داشت مورد پذیرش مردم آنجا واقع شد و حاکم وقت اسپارت یعنی مِنِلائوس را فریفت و با همسر او یعنی هِلِن فرار کرد و به تروا آمد. از این رو یونانی ها به قصد اعاده حیثیت خود را آماده کردند.
برادر بزرگ منلائوس از اینکه همسر برادر او ربوده شوده بود، به عنوان شاه بزرگ یونانیان می بایست با یک حرکت جدی این اعاده حیثیت را صورت می داد. لذا با عبور از دریای اژه، تروا را محاصره کردند. دو سردار بزرگ یونانی ها یکی آشیل بود و دیگری اولیس. جنگ مدت های زیادی طول کشید. اولیس تاکتیکی اعمال کرد و آن همان اسب چوبی بود که درون آنرا پراز سرباز کردند و آن را به عنوان ودیعه در کنار قلعه گذاشتند و برگشتند.
مردم تروا که احساس پیروزی میکردند اسب را وارد قلعه کردند و به جشن و پایکوبی پرداختند. در این حالت یونانی ها از غفلت آنان استفاده کردند و از اسب خارج شدند و درهای قلعه را گشودند و با تصرف تروا، بزرگان آن را کشتند و خانواده های آنان را به اسارت بردند.
در هر صورت بیوه پریام، شاه تروا، کنیز شاه یونان شد و دو دختر دیگر او یکی به اولیس و یکی به آشیل واگذار شد. هلن هم نجات یافت و به منلائوس برگردانده شد. در آن درگیری ها هکتور توسط آشیل کشته شد و پاریس با استفاده از ترفندهایی که از خدایان گرفته بود تیر زهرآگینی را به پاشنه آشیل زد. این قسمت که نقطه ضعف آشیل محسوب میشد سبب مرگ آشیل شد.
بازگشت اولیس به یونان 20 سال طول کشید و در دریاها با مصائب بسیاری مواجه بود. پنلوپه همسر او که وفادار به او مانده بود به همراه فرزندش، توسط اطرافیان تحت فشار بود. لذا باید به شکلی جوابگوی مسائل می بود. بالاخره در انتها شرطی گذاشت که هر کس خواستار اوست باید کمان ویژه اولیس را بکشد و تیری را به هدف زند که اولیس در بازگشت این کار را توسط پسرش کرد و توانست دوباره همسر خود را از چنگال رقیبان خارج کند.
این معروفترین و شاخص ترین حماسه ای بود که در طول عصر میتولوژیستیک غرب گنجانده شده و بنیان شناخت و آگاهی ما از غرب را شامل میشود. یعنی از این روایت شاخص تر و دقیق تر نسبت به دوره اسطوره گری غرب پیدا نمیکنیم.
به موازات پهلوانان و قهرمانان عناصر دیگری در عصر میتولوژیستیک به چشم می خورند. این موضوع در اسطوره گرایی و اسطوره گری غرب و شرق به چشم میخورد. چهار طیف بازیگر و کنشگر اصلی در هر دوره اسطوره گری و اسطوره گرایی وجود داشتند.
1. پهلوانان و قهرمانان که بازیگر نقش اول حماسه ها محسوب میشوند. مثل آشیل، اولیس، پنلوپه یا هلن.
در اسطوره شناسی خودمان هم رستم، سهراب، تهمینه و چهره های اینچنینی به چشم می خورند.(1)
2. طیف دوم خدایان هستند که دارای شمایل و هیبت انسانی هستند و چیزی ماورای انسان نیستند. در غربشناسی به خصوص در عصر میتولوژیستیک این خدایان به دو طیف عمده تقسیم بندی میشوند: اول خدایانی که طبیعت و گزاره های طبیعی را شامل میشوند یعنی خدای رعد و خدای برق و آفتاب و رودخانه ها که هرکدام از این گزاره ها یک خدای ویژه خود را دارند و به موازات آن گزاره ها و ویژگی های انسانی است مثل خدای زیبایی، خدای شر و خدای خیر و خدای اخلاق و موارد دیگر. هر منطقه برای خود خدایان متعددی داشتند البته در سطح کلان هم خدایان بزرگی وجود داشتند مثل زئوس که خدای خدایان بود. البته آنان نه فقط یک زئوس بلکه 19 خدای زئوس داشتند.(2)
در بررسی اسطوه گرایی غرب بحث تکثر خدایان یکی از مباحث مورد توجه است یعنی پلورالیسم یا تکثرگرایی و کثرت در معرفت و دین و موقعیت اجتماعی و علم و شناخت انسان ها؛ این کثرت به طور مشخص در عصر میتولوژیستیک غرب همانگونه که پیداست در خدایان اینها بیش از هر چیزی نمود داشته است. هر مؤلفه ای را که نمیتوانستند جنبه عینی و مادی دهند، یک خدا برای آن می تراشیدند.
اساساً در طول تاریخ غرب با وحدانیت و توحید و موحد بودن انسان غرب هیچ نوع گزاره نزدیکی را نمیتوانیم بیابیم. اگر قرون وسطی هم مدنظر برخی دوستان باشد قرون وسطی هم در واقع اجین شدن فلسفه و کلام مسیحی و یهودی است و در آن مقطع همانطور که میبینیم تثلیث موضوعیت پیدا میکند و موحد بودن و یک خدایی کاملاً منتفی است که این هم طبعاً ریشه در تلقی های ویژه این ها در عصر باستانشان داشته است.
خدایان عناصر قادری بودند که منشأ خیرات محسوب میشدند. یعنی این توانایی و قدرت را در تأثیرگذاری بر طبیعت و گزاره های انسانی دارا بودند. اما بطور مشخص منشأ خیرات محسوب میشدند و ویژگی عمده آن خدایان این بود که همواره پهلوانان و قهرمانان را در بدترین شرایط یاری میرساندند.
در فرهنگ ما هم سیمرغ - البته نه به عنوان خدا - چنین کارکردی دارد که زال را به کوه قاف برده و تربیت میکند. گزاره تکثر گرایی خدایان مقوله در خور اهمیتی است که اگر در طول 2700 تا 3000 سال پیش که عصر اسطوره گرایی غرب است تا عصر مدرن امروز این گزاره را در نظر بگیریم بحث تکثرگرایی و پلورالیسم برایمان موضوعیت جدی پیدا میکند و شفاف تر خواهد بود.
البته تکثر در الهه ها فقط مختص غرب نبوده بلکه در شرق روح گرا هم مشهود است. بطوری که در هندوئیسم همین امروز بالغ بر 3000 الهه وجود دارد و هر یک نماد یک مؤلفه است که پرستش میشود. امروزه بیش از 500 میلیون نفردر کشور هند در واقع، به پرستش این بت ها و طیف های اسطوره ای مشغولند. در عصر زرتشت عمدتاً ثنویت و پرستش دو الهه موضوعیت داشته یکی الهه خیر - اهورامزدا - و یکی الهه شرّ که جا دارد در یک فرآیند تطبیقی، بررسی گردد که در شرق ایران و از ترکیه امروز به سمت غرب تکثر الهه ها در طول 3000 سال پیش چه کارکردی داشته و چرا در این حیطه مرکزی بین این دو بال تکثر خدایان را نمیبینیم، حتی جاهایی که بت پرستی خیلی مرسوم بوده تعداد بت ها در حدود 15-10 عدد محدود میشد و کثرت اینچنینی نداشته است.
به هر حال در حوزه غرب اسطوره گرا این خدایان با پهلوانان آمیختگی دارند بطوریکه در برخی موارد این پهلوانان فرزندان خدایان محسوب میشوند که با این خدایان به نحوی در ارتباطند. مثلاً مادر خود آشیل، الهه رودخانه ها و دریاهاست .
پس از طیف پهلوانان و خدایان، نوبت به طیف اهریمنان میرسد. در اسطوره شناسی اهریمنان در برابر خدایان اساطیری قرار میگیرند یعنی اگر در یک گزاره ای چهره ای شاخص به عنوان خدای آن مؤلفه دارد همزمان در روبروی آن یک عنصر شر وجود دارد که آن عنصر شر در برابر آن خدای اسطوره ای که منشأ خیر است، منشأ شر محسوب میشود.
عمدتاً هم این اهریمنان مانع عملکرد پهلوانان بوده اند. چهره هایی مثل سفیتکس که بدنی از شیر داشت و سر آن همچون زنان بود که سر راه را میگرفت و مسافران را میخورد. «آکیدنا» که بالا تنه آن همچون زن زیبایی بود و پایین تنه آن یک مار بسیار طویل بوده که بدن او از فَلْس پوشیده بود و در اعماق دریاها زندگی میکرد. عمدتاً اندام این اهریمنان آمیزه ای از نیم تنه انسان با نیم تنه یک حیوان در کمال زشتی، شقاوت، تزویر و شرارت بود که پهلوانان بر علیه این اهریمنان اعتلاف میکردند. یعنی در برخورد و رویارویی پهلوانان هر جا که آنان دچار ضعف میشدند، خدایان به کمک آنان می آمدند.
طیف چهارم در اسطوره شناسی طیف غولان محسوب میشود. به اعتقاد یونانیان، قبل از شروع زندگی انسان در زمین چهره هایی به نام غول در زمین زیست میکردند که از انسان قدرتمندتر و زورمندتر بودند و دارای دست و پاهای متعدد با شمایل مختلف بودند. سپس خدایان آمدند و اینها را به بند کشیدند و مهار کردند. در واقع اینها معارضین خدایان هستند.
پدر و مادر غولان را در ادبیات یونان زمین و آسمان میدانند یعنی اورانوس به عنوان آسمان و گایا به عنوان زمین.
شما کلمه تیتان را شنیده اید. تیتان ها مجموعه برادرانی هستند که فرزندان گایا به عنوان زمین و اورانوس به عنوان آسمان محسوب میشوند. آنان اعتقاد داشتند یکی از این تیتان ها به نام «آنْسِلاد» توسط خدایان در زیر کوه آتشفشان «اِتْنا» به زنجیر کشیده شده است و این دود دماغه آتشفشان، تنفس این غول است و صداهای فعل و انفعالات آتشفشان را غرش او میپنداشتند و هر گاه زلزله ای می آمد اعتقاد داشتند که او تکان خورده و جابجا شده است.
همواره منازعه بین خدایان و پهلوانان از یک سو و غولان و اهریمنان از سوی دیگر، منازعه ابدی بین خیر و شر محسوب می شده است.
همین کنش ها و واکنش ها روح فرهنگ عصر میتولوژیستیک را ساخته است. روح حاکم بر این فرهنگ که حاصل این جنگ و گریزها است این فرهنگ را یک فرهنگ حماسی کرده است.
در نتیجه همه ادبیات اعصار اسطوره گرایی و میتولوژیستی حاوی ادبیاتی حماسی و رزمی است. چه در شاهنامه چه در ایلیاد و اودیسه هومر. در ادبیات حماسی عصر میتولوژیستیک غرب اغلب غولان را از مردان و اهریمنان را از زن ها مایه گذاشتند که جای بررسی و ارزیابی دارد.
فضیلت در عصر شمن گرایی رازدانی و احاطه به آن اسرار بود و در عصر میتولوژیستیک فضیلت زور بازو و توانمندی و اقتدار همراه تفکر است که فرد را به اسطوره تبدیل میکند. برای امروز غرب بحث اسطوره ها بحث از دکترین ها است.
یعنی دکترینالیسم و دکترینریسم غرب متأثر از دکترین های عصر اسطوره هاست. قبل از ورود به بحث لزوماً میبایست جنبه های چیستی اسطوره ها را مورد بررسی قرار دهیم. گفته شد مؤلفه اساسی معرفت است. به این دلیل عصر جادوگری و اصالت ساحران، عصر اول محسوب میشد که بشر آن عصر، هیچ آگاهی از پدیده ها نداشت. نمونه آن اعتقاد آنان پیرامون آتشفشان ها بوده که به آن اشاره شد.
در عصر اول این جادوگر است که شناخت نسبی دارد و برای هر پدیده ای یک رمز و رازی را جعل میکند و مردم از آن تأثیر میگیرند حتی برای بیماری ها.
در عصر دوم یعنی عصر اسطوره ها، این عدم شناخت علمی باعث میشود پشت هر پدیده طبیعی یا پشت هر حالت انسانی مثل خیر و شر و نیکی و زیبایی یا نسبت به هر پدیده طبیعی مثل سیل و زلزله و رودخانه و رویش گیاهان و ماه و خورشید و ستاره ها یک خدا ببینند.
یعنی رمز و راز و پیچیدگی آن پدیده را در حد یک خدا محدود میکردند. حد معرفت بشر اینقدر جلو آمده که دیگر قائل نیست آنچه که جادوگر و ساحر میگوید صحت دارد. در این صورت در هر حالتی که هر خدایی دچار نقصان چالش شد در برابر او یک اهریمنی در نظر میگیرد.
ما در چنین شرایطی میبایست بحث شناخت و ناشناخته ها را در تبیین اسطوره ها جدی بگیریم. از این زاویه خود دکترین ها یک پایه شناختند. امروز «اسب تروا» که پدید آورنده آن استراتژیستی به نام اولیس بود در سیاست، حقوق، فلسفه و جامعه شناسی غرب، یک دکترین است(3) که بسیاری از رفتارهای امروز را رقم میزند. در فلسفه علم موضوعی را میبینیم به نام متدولوژی یا روش شناسی. روش شناسی به طور عمومی یعنی اینکه یک روش را که کسی دیگر ابداع کرده ما همان را نسخه برداری کرده، استفاده کنیم. عموماً هم میگوییم:
خوش بود گر محک تجربه آید به میان .
بنیان متدولوژی در فلسفه غرب را همین جمله به ظاهر کوچک میگذارد.
لذا اگر اولیس پس از مدت ها جنگ شیوه رخنه به قلعه دشمن را پیدا کرده که توسط اسب چوبی معروف او این عمل صورت گرفته این میتواند مبنایی قرار گیرد به عنوان یک روش که در جاهای دیگر هم استفاده شود.
برای مثال امروز یکبار از راه دور کسی را ترور میکنند یکبار هم یک بسته را توسط پست برای او میفرستند و شخص بسته پستی را وارد منزل یا دفتر کارش میکند و هنگام بازکردن بسته مذکور منفجر میشود. این دکترین تاکتیکی متأثر و مبتنی بر همان دکترین سطحی استراتژیکی اسب؛ تروا است حتی اگر کسی هم اساساً با این دکترین آشنا نباشد، این مسئله به صورت فرهنگ شده و جا افتاده که بطور مثال برای انهدام و انحلال یک ملت، تمدن و یا فرهنگ از این روش میتوان استفاده کرد. این روش ها وقتی یک بار یا دو بار برای یک ملت یا برای یک فرد موضوعیت پیدا کرد و تبیین و تبدیل به فرهنگ شد بعدها ملت های بعدی بدون اینکه بدانند از آن استفاده میکنند. همینطور دکترین پاشنه آشیل. مثلاً پاشنه آشیل غرب در عرصه نظامی این است که نمیخواهد تلفات دهد. یعنی نقطه ضعف نظامیگری این است که از آن تلفات بگیرید.
امروز ضعف صهیونیست ها در خاک فلسطین این است که از آنان دو نفر کشته شود. اگر دو نفر از آنان کشته شود با تمام ارتش خود به جنگ نوجوانان فلسطینی که سنگ پرتاب میکنند می آیند. آمریکائی ها هزینه های کلانی میکنند که در درگیری ها حداقل کشته ها را بدهند چون تمدن مادی تحمل کشته شدن را ندارد.
وقتی وارد اسلام میشویم میبینیم در اسلام برای نیت و منظور و مقصودی که هست به شهادت رسیدن یک افتخار است از نوع این عملیات انتحاری و مرگ طلبانه نیست بلکه استشهادی است. از این زاویه دو گزاره متفاوت روبروی هم قرار میگیرد یعنی دو دکترین متفاوت. یکی دکترینی که پاشنه آشیلی دارد که آن پاشنه آشیل نقطه ضعفی دارد که مرگ را بر نمیتابد چون اساساً در این دنیا به دنبال بهترین چیزها میگردند.
انسان امروز غرب که آرام آرام در 350 سال گذشته اومانیست یعنی انسان محور میشود و فقط از تولدش تا مرگش را برمیتابد و نه به قبل از تولد انسان کار دارد و نه به بعد از مرگ انسان، طبیعتاً مایل است هر چه بیشتر زندگی کند.
از این رو از این جا و از کشورهای جهان سومی کودکان و زنان را به غرب قاچاق میکنند و در آنجا قلب، کلیه و کبد این ها را در می آورند و به انسان های پیر آن تمدن پیوند میزنند که مدتی بیشتر زنده بمانند. مبنای اینکه امروز اومانیسم اساس مدرنیته را در غرب تشکیل میدهد در شناخت این دکترین ها است. در گوشه ای دیگر از ادبیات داستانی غرب چنین میبینیم.
دموکلس یک حاکم بسیار مستبدی بود اما مدتی رفتار او کنترل شده بود و خوب کار میکرد. از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده و تو چنین چهره ای نبودی، بالای تخت سلطنتی دموکلس یک گنبدی بود که داخل آن طبیعتاً خالی است اشاره کرد به شمشیری که بالای سر او بود این شمشیر سنگین رومی به تار موی دم یک اسب آویزان شده بود و آن کسی هم که این شمشیر را بالای سر دموکلس قرار داده بود نیز یک چهره منفی محسوب میشد.
اما رمز این شمشیر در این بود که اگر دموکلس از یک حد خاصی در عداوت و شقاوتش و در رفتارش پیشروی میکرد آن تار موی دم اسب پاره میشد و آن شمشیر می افتاد روی سر دموکلس. امروز این یک دکترین است. شما به سادگی در عرصه علوم ژورنالسیتی، در علوم سیاسی، حقوق و جامعهشناسی غرب میشنوید شمشیر دموکلس. به سادگی میگویند حزب الله لبنان در شمال فلسطین اشغالی، شمشیر دموکلس جمهوری اسلامی بر شاهرگ حیاتی تمدن غرب یا رژیم صهیونیستی است. چون تمدن غرب جوهره اش در صهیونیزم خلاصه میشود و همه تمدن غرب امروز تلاش میکند تا صهیونیزم را حفظ کند. لذا وقتی غرب این عبارت را در مورد حزب الله لبنان به کار میبرد این عبارت، متأثر از یک داستان 3000 ساله است. این دکترین ها هر کدام معنا و مفهوم خاص خود را دارد و عصر میتولوژیستیک اینچنین استمرار حرکت و فرهنگ غرب را می سازد.
دکترین دیگری هم هست که آنرا ممکن است شنیده باشید. و آن برگ درخت زیگفرید است. زیگفرید پهلوان و قهرمان اسطورهای نژاد ژرمن است. او شاهزاده ای بود که جادوگران و اهریمنان، قدرت را از پدر و مادر او گرفتند و او را به یک دیو تبدیل کردند آنان یک این گیاه کوتاهی را به زیگفرید دادند که گیاه کوتاه هر از چند گاهی یک برگش می افتاد. با افتادن هر برگ، زیگفرید یک گام به لحظه مرگ خود نزدیکتر میشد.
نقطه ضعف او هم در این بود که باید از این درختچه مواظبت میکرد در غیر این صورت اگر این برگ ها می ریخت یا شاخه های آن آسیب میدید، درخت از بین میرفت. در واقع زیگفرید اینجا زمین گیر شده بود و نمیتوانست از کنار درختچه فاصله بگیرد مبادا نسیمی بوزد و برگهای آن را بریزد. امروز وقتی صحبت از برگ درخت زیگفرید میشود بیانگر شمارش معکوس برای خاتمه حیات یک فرهنگ، تمدن، فرد یا یک جامعه محسوب میشود. هر چند در این حرکت های اخیر که در کارهای عروسکی و اسباب بازی ها یا در تولیدات انیمیشن ها یا فیلم های سینمایی شان دارند بگونه ای در حال تحریف تاریخ اسطوره هایشان هستند.
مثلاً اودیسه 2001 را میسازند یا چهره های جدیدی را ایجاد میکنند یا آشیل ها و اولیس های جدیدی را میسازند که دیگر آن نقص های گذشته را ندارد یا در تهیه فیلم انیمیشنی دیو و دلبر میبینید سرانجام زیگفرید، مبارک و پیروزمند است، یعنی قبل از اینکه برگ آخر بیفتد او از این وضع خارج میشود و تبدیل به شخصیت اصلی قبلی خود میشود. یعنی فرجام اینها را مثبت میکنند.
پایان حیات را از انتهای حماسه هایشان حذف میکنند و امید رابرای جوانان و نوجوانان ترویج میدهند و هم اینکه در دیگر ملت ها وقتی چهره یک جوان برومند نمایش داده میشود متوجه میشوند که این چهره در برابر بیماریها و حوادث مصون است. در واقع استعاره ای است بر این که این تمدن قادر است خود را حفظ کند. ساخت غرب امروز بسیار متأثر از این دکترین هاست. خیلی از این دکترین ها مبانی معرفتی و علمی غرب را شامل میشوند. لذا اسطوره ها یعنی آن چهار عنصر اساسی - خدایان، پهلوانان، اهریمنان و غولان - را در مجموع باید یک جمع بندی کنیم.
امروز در غرب بحث اسطوره زنده مطرح است که بخصوص در چهره های هنری و ورزشی دیده میشوند. انسان های خارق العاده ای که همان هرکول ها، اولیس ها و آشیل ها بودند با یک سر و وضع و کارکردهای امروزی ظاهر میشوند؛ افرادی که بسیار فرهیخته و اهل فکرند یعنی هم استراتژی میدانند و هم وقتی که دست به اسلحه میبرند همچون یک سرباز مقتدر میتوانند در یک صحنه کارزار عمل کنند. جامعه امروز غرب از این اسطوره ها مشهون است.
رویکرد به استفاده از این چهره ها در عرصه فرهنگ توده ای - چون یک فرهنگ خواص داریم یا همان نخبه ها و اندیشمندان که ایده ها و اندیشه ها آنجا مورد ارزیابی قرار میگیرد و یک فرهنگ توده ای - به عنوان الگو برای کپی برداری از رفتار و سیر و سلوک آنان امروزه در غرب شایع است.
بهترین کارکردی که غرب امروز برای به دنبال خود کشاندن سایر ملت ها دارد با استفاده از همان مؤلفه حماسی و رزمی عصر میتولوژیستیک خود، ساختن چنین پهلوانانی است. به همان نسبت که شما ممکن است امروز از دیدن فیلم های اینچنینی لذت ببرید و استفاده کنید، در خواندن ایلیاد و اودیسه هومر مانند فیلم های امروزی که مشهون از این گزاره های حماسی و اسطورهای و ابعاد تراژیک در بحث روابط بین زن و مرد است این حساسیت و لذت کاملاً مشهود است. شریعتی معتقد است انسان در طول تاریخ در شرق و غرب عالم خواستار یک قدرت ماورائی بوده لذا نشسته، اسطوره سازی کرده و در خیال خود آنها را پرورانده است. چه فردوسی و چه هومر. اما معتقد است که علی تنها انسانی است که بر گونه اساطیر یک حقیقت محسوب میشود یعنی هر آنچه که میخواسته باشد، بوده است. از این زاویه اسطوره را چیزی میبینیم که نمیتواند واقعاً وجود داشته باشد.
پس نه ورزشکار امروز و نه هنرپیشه امروز آن است که واقعیت دارد و توسط رسانه ها ساخته میشود و نه هرکول و رستم و سهراب و سیاوش و آشیل و پنلوپه عصر باستان.
اسطوره واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده ای است که از دیدگاه ها مختلف و مکمل هم ممکن است مورد بررسی و تفسیر قرار گیرد. یعنی واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده. تعریفی که از دیگر تعریف ها کمتر نقص دارد این است: اسطوره نقل کننده سرگذشت قدسی و مینویی و راوی واقعه ای است که در زمان اولین یعنی زمان شگرف بدایت، رخ داده است. در عصر شگرف، همه چیز بدیهی بوده است.
اگر شما گفتید اهریمنی باشد که نصف تنه آن انسان باشد و نصف تنه آن حیوان، در آن عصر همه چیز امکان پذیر و بدیهی بود. در آن عصر اسطوره نقل کننده و روایت کننده وقایع آن روز است. مینوئیک را به امر معنوی و آسمانی تفسیر میکنند. امروز هم همینگونه است یعنی هر آنچه را غیر واقعی است از پرده سینما میبینیم و یک واقعه قلمداد میکنیم. به بیان دیگر اسطوره حکایت میکند چگونه به برکت کارهای نمایان و برجسته موجودات فوق طبیعی واقعیتی - چه کل واقعیت یعنی کیهان و یا فقط جزئی از واقعیت یعنی جزیره ای، نوع نباتی خاصی، سلوک و کرداری انسانی و غیره - پا به عرصه وجود نهاده است. یعنی وجودسازی میکنیم.
اونتولوژی در فلسفه به معنی هستی شناسی نیست. به معنی هست شناسی یا موجودشناسی است. اینکه یک شخصیت اسطوره ای مثلاً آرنولد - در فیلمهای هالیوود - وجود داشته باشد اصلاً اهمیت ندارد. مهم این است که آرنولد موجود و قابل لمس است. چهره ای مانند مایکل جکسون که بارها تغیر جنسیت داده امروز وقتی وارد پراگ میشود 8 جوان از فرط علاقه به این آدم خودکشی میکنند: در سال 1989 وقتی این فرد وارد ژاپن شد بسیاری از افراد به دلیل بیهوشی و یا خودزنی روانه بیمارستان شدند. شخصیت افسانه ای که رسانه ها برای این فرد ساخته اند قابل توجه است.
وقتی تصاویر حضرت مسیح را حتی در غرب مشاهده میکنم چهره شان در هاله ای از نور به چشم میخورد. در برخی برنامه هایی که از مایکل جکسون به نمایش گذارده میشود توسط نورپردازی که میکنند همان هاله نور مشهود است. حرکت های ریز و نمادین وی در صورت عادی آن برای ما یک موسیقی است و عنوان مبتذل هم روی آن میگذاریم. اما زمانی عمق این مسئله مشخص میشود که میبینیم در تمام میادین مرکزی شهرهای جمهوری های تازه استقلال یافته شوروی سابق هر کجا مجسمه لنین را پایین آوردند مجسمه و تندیس عظیم مایکل جکسون را بالا بردند. یعنی اسطوره سازی در غرب امروز متأثر از نگرش های اسطوره شناختی 2700 تا 3000 سال پیش غرب است.
اگر عنوان خدایان عصر متیولوژیستیک را بنگریم امروز بسیاری از این نام ها را بر روی بخش های مختلف غرب میبینیم. اسامی خدایان یونانی پس از موضوعیت یافتن امپراطوری روم به نام های دیگر تبدیل شد و اسم های آنها را امروز به صورت دو وجهی میشناسیم.
مثلاً هراکلس در زبان یونانی، به زبان لاتین هرکولس نامیده میشود. هرکولس یا هرکول امروز نام هواپیمای 130 - C است. یا آپرودیته(4) که در زبان لاتین به آن ونوس میگویند امروز عنوان یکی از شبکه های گسترده غرب است. یا آرتمیس(5) نام خیلی از دختران غربی است و نیروی دریایی خود ما هم حتی ناوی به همین نام دارد که در زبان لاتین «دیانا» یا «دایانا» نامیده میشود. آتنا که در لاتین آن «مینروا» میشود «ولکان» (یعنی خدای آتش) امروز نام یکی از پیشرفته ترین توپ ها و مسلسل هایی است که روی ناوهای آنها است که این عنوان در یونانی هفاسیتوس(6) است. «هرمس»(7) که لاتین آن را «مرکوری» گویند یا «آرس»(8) را که در لاتین «مارِس» گویند نام پیشرفته ترین وسایل غواصی غرب است. چهره هایی مثل «پوسیدون» که امروزه یکی از موشک های قاره پیمای آمریکاست. «پوسیدون»(9) را در لاتین «نپتون» گویند که نام یکی از سیارات است، «زئوس» که در لاتین آن را به عنوان «ژوپیتر» میشناسیم و یا خدای خورشید که در یونانی «هلیوس» نامیده میشود همان چیزی است که در انگلیسی «sun» مینامند یا مواردی دیگر. غربی ها نه تنها برای شناخت غرب امروز اسطوره های دیروز را با هیبت و شکل شمایل جدید کپی سازی میکنند بلکه اصرار دارند همان نمادها و مفاهیم با همان بار فرهنگی که دارند، موجود باشند. اساساً ویژگی هواپیمای اف - 14 داشتن موشکی پیشرفته به نام فونیکس است. فونیکس به عنوان یکی از همین چهره های افسانه ای آنها است، فقط این نیست که این نام بر روی تسلیحات شان باشد، بلکه همین کلمه فونیکس به طور مثال نام یکی از شهرهای جنوب آمریکا نیز هست.
میرچا ایلیاده در کتاب چشم اندازهای اسطوره میگوید: مهمترین کارکرد اسطوره عبارت است از آفتابی کردن پارادایم های نمونه وار؛ آئین ها و فعالیت های معنادار آدمی از تغذیه و زناشویی گرفته تا کار و تربیت و هنر و فرزانگی؛ پارادیم های نمونه وار که از آنها دکترین ها خارج میشوند. امروزه تکنولوژیست ها در تقلید از طبیعت و موجودات زنده برای حل مسائل پیچیده فنی مدل سازی میکنند. روش مدل سازی را میتوان به نوعی استقرار در منطق تشبیه کرد.
آیین یکی از کلماتی است که درفارسی مقابل کلمه دکترین در یونانی قرار داده شده است. آنچه از ذاتیات یک علم می آموزیم یا می خوانیم، دکترین های آن علم است. مباحثی را که در هر علمی از شیمی و فیزیک گرفته تا علم سیاست، از اهمیت بالایی برای ما برخوردارند و برای فعالیت در آن عرصه می بایست آن را فرا گیرید، دکترین های آن علم به خصوص است.
در ذاتیات هر علم مشخص معتقدند اسطوره ها، مدل هایی هستند که این دکترین ها را میسازند و آن آیین ها را رقم میزنند. ایلیا معتقد است اساطیر را باید به مثابه پاره ای از تاریخ فکر و مرحله ای از مراحل سیرو سلوک بشر مطالعه کرد.
اساطیر موجود در هر قلمرو و فرهنگی کلید درک مسائل خاص آن قلمرو نیز هست. مثلاً مُثُل افلاطون و اومانیسم یا انسان گرایی کنونی غرب لااقل قسمتی از ریشه خودشان را در اساطیر به ویژه در اساطیر یونان استوار کرده است. بررسی مبسوط عصر میتولوژیستیک و اساطیر غرب در شناسایی غرب بسیار حائز اهمیت میباشد. لذا برای تحقق این منظور مطالعه ایلیاد و اودیسه هومر یا کتاب چشم اندازهای اسطوره و یا دیگر کتب منتشر شده به زبان فارسی پیرامون اساطیر یونان بسیار مفید میباشد. اگر زیر ساختهای غرب را خوب بشناسیم، در غربشناسی وقتی به غرب امروز میرسیم تلقی ما نزدیکتر و شفافتر خواهد بود همان طور که اگر کسی بخواهد خود ما را از بیرون جامعه اسلامی و ایرانی بشناسد، حتماً باید مانویت و زرتشتی گری و پیشینه تاریخی ما را بشناسد. حتی اگر این مطلب توسط حماسه سرایی مثل حکیم شیعی مسلک فارسی زبان ابوالقاسم فردوسی نوشته شده باشد باید مورد بررسی قرار دهد.
...................(پاورقی).................
1) اساطیر که یا از مقتضیات زمان ناشی شده اند یا ساخته شاعران دورگرد بودند، عقاید و فلسفه و آداب و تاریخ یونان کهن را به وجود آوردند. نفوذ اساطیر به قدری بود که با وجود پیشرفت های فلسفه و کوشش موحدان برای یکتاپرستی، یونانیان تا پایان عصر یونانگرایی (هلنیسم)
برای خود اساطیر و حتی خدایان تازه ای آفریدند. برخی از متفکران مانند
هراکلس اساطیر را به مُثُل آوردند و برخی مانند افلاطون آنها را تعدیل کردند و قابل قبول ساختند و گروهی آنها را در خور اعتنا ندانستند. (تاریخ تمدن - ویل دورانت، ج 3، ص 198).2) یونانیان پیش از عصر کلاسیک، مردگان را ارواحی میدانستند قادر به کارهای نیک و بد. پس، برای جلب رضایت آنان قربانی میکردند و دعا میخواندند و اموات خود را بیش از خدایان گرامی می داشتند. در عصر کلاسیک، ارواح مردگان بیشتر مایه ترس بودند تا موضوع ستایش. از این رو، برای طرد آنان به دعا و قربانی و غیره متوسل میشدند. قهرمان پرستی جلوه ای از مرده پرستی بود. برای خدایان امکان داشت که بزرگان قوم و مردان و زنان زیبا را زندگی جاودانی بخشند و حتی در زمره خود آورند. بدین ترتیب در کولونوس، قهرمانی با نام اودیپ به مقام خدایی رسید و در اسپارت، هلن پایگاه خدایی یافت. گاهی خدایی در کالبد انسانی حلول، و آن انسان را خدا میکرد، و گاهی میان یکی از خدایان و زنی از آدمیان، پیوندی جنسی برقرار میشد و از این آمیزش قهرمان - خدایی به وجود می آمد. چنانکه ثمره آمیزش زئوس با آلکمنه، هراکلس بود. بسیاری از شهرها و اصناف و جماعات، تبار خود را به یکی از قهرمانان خدا زاد میرساندند. مثلاً پزشکان، خود را از نسل آسکولپیوس الاهه پزشکی محسوب میکردند. با آنکه مردم خدایان را جاویدان می انگاشتند، برخی از خدایان، و از آن جمله دیونوسوس، مانند زمینیان، شکار مرگ نیز میشدند. (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 2، ص 202).
در یونان قدیم هر خانواده خدایی مخصوص داشت و به نام او آتش اجاق دائم میسوخت و قبل از غذا خوراک و شراب به او تقدیم میشد که این مهم ترین رسم مذهبی در منازل بود. هر طائفه و قوم و شهری مثل خانواده خدایان مخصوص به خود داشت - آتنه خدای شهر آتن بود و آرتمیس خدای شهر افسوس و پولیدون خدای شهر پولیدونا.
هیچ قومی مانند یونانیان خدایان خود را چنین شبیه و نزدیک به آدمیان تصور نکرده است. خیلی بعید به نظر میرسد که یک توطئه از طرف حکمای الهی چنین طیف وسیعی از خدایان به وجود آورده باشد. در منطقه مدیترانه صدها قدیس مسیحی بیش از خدای واحد، توجه مسیحیان را به خود جلب میکنند. (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 2، ص 197).
انبوه خدایان یونانی را میتوان از حیث قرابت به هفت گروه تقسیم کرد:
خدایان آسمان، خدایان زمین، خدایان حاصل خیزی، خدایان حیوانات، خدایان زیرزمین، خدایان گذشتگان و قهرمانان و خدایان اولمپی.
ذکر این نکته جالب است که بیشتر خدایان یونانی به جای آسمان در زمین سکونت داشتند.
موحش ترین خدایان یونانی در زیرزمین یا در غارها می زیستند. روزها یونانیان توجهی به این خدایان نداشتند ولی شب ها برای رفع وحشت خود آنها را می پرستیدند که مهم ترین این خدایان خدایی به شکل افعی مخوف بود. (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 2، ص 201).
در آن عصر هر گاه در جنگ ها شهری بر شهری پیروز میشد خدای شهر غاصب هم به خدای شهر مغلوب تفوق مییافت. خدایان اولمپی به وسیله اقوام مهاجم آخایایی و دوری به یونان آمدند و خدایان بومی و موکنایی را تحت الشعاع قرار دادند. مثلاً، در دو ناحیه دودونا و دلفی، گایا، الهه زمین، از نظرها افتاد به جای آن، زئوس در دودونا، و آپولون در دلفی اهمیت یافتند. ولی خدایان درجه دوم مورد پرستش مردم ساده قرار میگرفتند، در صورتی که خدایان فاتح اولمپ، از مقر کوهستانی خود، بر اشراف کامروا فرمان می راندند - شاعرانی چون هومر و هزیور و مجسمه سازان فراوان مطابق مقتضیات اشراف، پرستش خدایان اولمپی را ترویج کردند. (غرب شناسی، سید احمد رهنما، ج 2، ص 202-203).
خدایان هومری، خدایان اشراف غالب و فاتحی هستند که از نظر اخلاقی و ارزشی، جای هیچ گونه تعریف و تمجیدی ندارند. چنین خدایانی، در عین حال مقهور و مغلوب اندیشه هایی چون سرنوشت، جبر و تقدیر میباشند. یونانی ها در عصر هومری با الهام از معرفت دینی هومر و خداشناسی او، به دوازده ربّ النوع اعتقاد داشتند و به آنها «خدایان اُلَمپ» و بلند مرتبه میگفتند. «زئوس» ربّ الارباب و خدای رعد و برق است که به نوبه خود تعداد گوناگونی از ربّ النوع ها را تحت نظارت و هدایت خود داشت. از جمله میتوان به «پرء» همسر زئوس اشاره کرد که خدای عدالت به حساب می آید؛ و یا میتوان «ونوس» را از نظر گذراند که خدای عشق و زیبایی و شادی بود؛ و یا به نام «آتنا» اشاره کرد که مظهر اندیشه، هنر، دانش و صنعت به شمار میرفت. آتنا دختر زئوس بود که نام شهر آتن از نام او اقتباس گردیده است. یونانیان باستان به الهه دیگری نیز معتقد بودند که در میان اساطیر یونان، نامی از آنها به میان آمده است.
یونانیان عصر هومری به نوع دیگری از خدایان اعتقاد داشتند. در اندیشه هومری، خدایان مزبور چنانچه با انسان ازدواج میکردند، از حاصل ازدواج آنها با انسان موجوداتی تحت عنوان غول (تیتان) پدید می آمدند. تیتان ها خود اقسامی داشتند. به عنوان نمونه، «هرکول» قهرمان و غول یونان یک چهره نیمه خدا و نیمه انسان دارد، به این مفهوم که قدرتی شبیه قدرت خدا دارد اما مردنی است. نام تیتان دیگری «پرومته» به معنای دوراندیش و نام برادرش «پتی مته» به مفهوم کوته بین بوده است!
در رأس خدایان اولمپی، زئوس، خدای بزرگ یا خدای خدایان، قرار داشت. زئوس از لحاظ زمانی، نخستین خدا به شمار نمی رفت. هنگامی که بساط الوهیت ابتدایی در میان یونانیان برچیده شد، زئوس و برادرانش جهان را با قرعه میان خود تقسیم کردند. بر اثر قرعه کشی، آسمان به زئوس رسید، و دریاها به پوسیدون، و زیرزمین به هادس. در اساطیر یونانی، جهان مخلوق خدایان نیست. جهان پیش از خدایان وجود داشته است. خدایان در آغاز با یکدیگر آمیختند و انسان را زادند. سپس با زادگان خود، انسان ها زناشویی کردند. از این رو آدمیان از نسل خدایانند. خدایان علم و قدرت تام ندارند و، مانند انسان ها، فریب می خورند و اشتباه می کنند. هر خدا قدرت خدایان دیگر را محدود میکند و حتی با آنان به معارضه برمیخیزد. (غرب شناسی، سید احمد رهنما، ج 2، ص 203).
3) اسب های تروا برنامه هایی هستند که مهاجم های اینترنتی یا هکرها، به سیستم رایانه شما اضافه میکند؛ این اسب ها گر چه در نفوذ به رایانه و برنامه رایانه ای بسیار قدرتمند هستند ولی اغلب قابل شناسایی اند. زیرا برنامه های جداگانه ای هستند که برای سیستم هدف اجرا میشوند.
اما برنامه های دیگری موجود است که از نظر اجزای برنامه بسیار موذی تر و مخفی تر از اسبهای تروا هستند. آنها با تغییر اجزا و یا جایگزینی، قدرت برتر خود را نشان میدهند و در موقعیت مناسب اطلاعات رایانه شما را هک میکنند و یا آن را انتقال میدهند.
چندی پیش اعلام شد که اکثر سایت های مهم ایران، شامل وزارتخانه ها، دانشگاه ها و شرکت های کامپیوتری مورد حمله قرار گرفتند. خطوط ارتباطی در ایران به گونه ای است که برای ارسال یک بسته اطلاعاتی بین دو نقطه نزدیک در داخل کشور، این بسته باید تا آمریکا برود و برگردد، روندی که امکان دسترسی به آن را فراهم میکند. همچنین به علت نازل بودن کیفیت سرویس دهی و خدمات رسانی سایتهای داخل کشور، پست الکترونیکی اغلب مسئولان ارشد مملکتی در خطر حمله هکرها هستند و یا بسته های اطلاعاتی آنها در دیسکهای سختی که درون خاک آمریکا است ثبت میشود. این در حالی است که اخبار تأئید نشدهای مبنی بر کنترل دیسکت سخت توسط سرویس های امنیتی آمریکا وجود دارد.
این مسئله به همین جا ختم نمیشود و حتی در مواردی که سرویس دهنده های مسئولان کشور، داخلی نیز هستند، بدلیل عدم رمزنگاری دقیق به سادگی قابل بازگشایی است و استفاده وسیع از نرم افزارهای ویروس کش خارجی توسط کاربران ایرانی خطر ردگیری را به شدت افزایش میدهد.
اگر بتوان با ویروسیاب اطلاعات خاص کامپیوتر فردی را به نحوی در جایی ثبت کرد، در آن صورت فرد هر جای دنیا که برود، به واسطه کامپیوتر شخصی اش قابل ردیابی است و هر مذاکره یا اطلاعات تازه ای که وارد کامپیوتر شود قابل شناسایی و ردگیری است. پس در اینجا لزوم شبکه نرم افزاری پیشرفته و سرویس دهنده های پست الکترونیکی داخلی پیشرفته برای حفظ امنیت داخلی احساس میشود و این امر محتاج تحقیقات و پژوهش های دانشگاهی کشور است.
4) آپرودیته خدای زیبایی و عشق یونانیان است. از خاورمیانه برخاست و در قبرس به عنوان مادر آسمانی پرستش شد. آتن و کورنت، زنان روسپی به نام آفرودیته معابدی می ساختند و او را پشتیبان خویش میساختند. در برخی شهرهای یونانی نخستین روز آوریل را به عنوان عید بزرگ آفرودینه جشن میگرفتند و در این جشن زنانی آزادانه به فعالیت جنسی میپرداختند. (ویل دورانت، ج 2، ص 207).
5) آرتمیس (دیانا در روم) الهه عفت است و در جنگ ها چنان به حیوانات و خوشی های ساده طبیعی میپردازند که برای عشق ورزی با مردان فرصتی ندارد. او عالی ترین نمونه دختران جوان به شمار می آید. چون الهه زنان باردار نیز هست زنان برای تخفیف دردهای زایمان از او کمک میخواهند: به این ترتیب هنگام نیایش او، مفهوم باکره و مادر، درهم آمیخت و کیلسای مسیحی در قرن پنجم میلاد خصایص او را به حضرت مریم علیهم السلام نسبت داد و عید درو را که در تابستان به نام آرتمیس بر پا میشد به «عید صعود مریم». تغییر دادند. (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 2، ص 205).
6) در میان خدایان اولمپ، هفاسیتوس لنگ که مظهر صنعت است بسیار به آدمیان شباهت دارد. رومیان به او و ولکانوس نام داده اند. (همان، ج 2، ص 206).
7) آورده اند هرمس (عطارد یا مرکوریوس رومی) در ابتدا سنگ بود و پرستش او از سنگ پرستی آغاز شد. سنگ های مرزی زارع که علاوه بر تحدید اراضی، عامل نگهبانی مزارع و افزایش محصولات هستند از اوست. قدرت باروری مرد نیز که علامت های آن در مقابل خانه ها نصب میشد مرهون هرمس است. بی حرمتی به این علامات باعث ویرانی آتن شد. او از آفرودیته صاحب فرزندی شد به نام هرمافرودیته. (همان، ج 2، ص 207).
8) آرس (مریخ یا مارس رومی) خدایی است که در هوش و فهم امتیازی ندارد و تنها هوش جنگ کردن دارد. (همان، ج 2، ص 207).
9) پوسیدون (نپتونوس رومی) حاکم دریاها بود. او علاوه بر دریاها، خدای رودها چشمه ها و مجاری نهفته زمین بود و با جریان امواج مد، زلزله به پا میکرد. ملاحان یونانی در جزیره های خطرناک برای او معبد می ساختند تا از خشم دریاها در امان باشند. (همان، ج 2، ص 208).
۹۲/۰۹/۳۰