سلسله مباحث غرب شناسی - 3
دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۳۴ ق.ظ
سلسله مباحث غرب شناسی -3 ؛ استاد حسن عباسی
فصلنامه مکاتبه و اندیشه
فصلنامه مکاتبه و اندیشه
عصر طبیعت گرایی غرب
تیتر یک - عصر سوم غرب را از زاویه و منظر شناخت یعنی اپیستمولوژیک غرب مورد ارزیابی اجمالی قرار می دهیم. مشخصا محوری که ما در غرب شناسی داریم، محور فرهنگی است و ذات فرهنگ هم شناخت است. تاریخ غرب باستان نه از نظر جغرافیایی شفاف است نه از حیث حکومت ها و سلاطین آن زمان غرب بلکه به طور مشخص چیزی که می توان در عهد تاریخ باستان غرب شناخت، ابعاد فرهنگی غرب است.
به طور مشخص فلسفه محض، دو زاویه عمده دارد. زاویه اونتولوژیک و زاویه اپیستمولوژیک. اونتولوژیک به طور مشخص و عینی بحث هستشناسی است. که به غلط در زبان فارسی به هستیشناسی ترجمه میشود. بین هستی و هست و بین وجود و موجود باید فرق گذاشت.
آنچه در عربی «موجود» مینامیم یا در زبان فارسی «هست» مینامیم پدیدهای است که عینیت دارد و آنرا میبینیم؛ یعنی این وسیله موجوداست (هست). مواردی چون روح، فرشته و جن و غیب که ما آنها را موارد غیر تعیینی مینامیم و به آنها در حالی که نمیبینیم اعتقاد داریم، غربی ها یکپارچه اشراق مینامند. این نوع تفکر اشراقی برای انسان غربی موضوعیت ندارد.
در عصر دوم یعنی عصر میتولوژیستیک، غربی ها همه چیز را در چارچوب اسطوره ها میدیدند و برای هر پدیده ای که نتوانستند رمز و راز آن را کشف کنند یک خدایی در نظر گرفتند و یا یک دیو و غولی ترسیم کردند و در ذهن آوردند اما آرام آرام پس از عصر هومر، دورانی بر غرب حاکم بود که حدود 300 سال - تقریباً از قرن هشتم قبل از میلاد تا قرن پنجم قبل از میلاد - از تاریخ غرب را در بر گرفت.
این 300 سال دوران طبیعت گرایی نامیده میشود و در شناخت غرب بسیار اهمیت دارد. کما اینکه همچنان امروز در غرب، شمن گرایی، جادوگری، فالگیری، رمالی و اسطوره پردازی را زنده میبینیم. به هر حال یکی از کارکردهای جدی غرب امروز نیز طبیعت گرایی آن است که ریشه در همان طبیعت گرایی عهد باستانشان دارد.
بنیان این مرحله که شرایط به جایی برسد که فلاسفه بتوانند بین طبیعت و عوامل مابعدالطبیعه تمیز قائل شوند، در این 300 سال گذاشته شد (عصر طبیعت گرایی) یعنی پس از هومر تا زمانی که فیثاغورس کارکرد عقل گرایی اولیه را بنیان نهاد. در این مقطع اساساً فیزیولوژی، بنیان هستی شناسی و نگرش انتولوژیک انسان غربی میشود. طبیعت گرایی ناتورالیستیک که طبیعت گرایی اخیر است و در دوران مدرن موضوعیت داشت ریشه در همان طبیعت گرایی فیزیولوژیک عهد باستان دارد.
تلقی های دوران اصالت طبیعت و دوران فیزیولوژیک، بنیان تفکر ماتریالیسم را نیز در غرب گذاشت - «ماتریالیسم» اصالت دادن به ماده است، ماده اولیه. پس فیزیولوژی، ناتورالیسم و ماتریالیسم در کارکردهای اولیه شان هر سه در عصر سوم غربشناسی محقق شدند.
در غرب هر مقطعی که شروع میشود با یک پرسش آغاز میشود. عصر حاضر مقطعی است که با بحثی که «هایدگر» مطرح کرد شروع شد. امروز را عصر «پرسش از وجود» معرفی میکنند. یعنی همان چیزی که غربی ها با آن مشکل دارند و نمیتوانند به آن برسند چون همواره عینی گرا و موجودگرا بوده اند.
دوران عصر سوم در غربشناسی معروف است به عصر پرسش از طبیعت اشیاء. اگر فقط عصر پرسش از طبیعت بود، دوران ناتورالیستیک یا طبیعت گرایی میشد اما چون عصر پرسش از طبیعت اشیاء است، این طبیعت اشیاء هم طبیعت گرایی را رقم زد هم ماتریالیسم و اصالت ماده را.
ساز و کار معرفتی آنها جهت دست یابی به چیستی اشیاء و روابط حاکم بر آنها ضعیف بود. طبیعت فیزیکی و فیزیولوژیک حاکم بر این اشیاء را باید میشناختند. از این زاویه هر کدام یک عنصر را به عنوان ماده اولیه انتخاب کردند. در این 300 سال با پنج چهره شاخص برخورد میکنیم که بنیان فلسفه امروز و بنیان هستی شناسی مادی گرا (ماتریالیتسک) یعنی اونتولوژی ماتریالیستیک را رقم زدند؛ هستی شناسی که کارکرد مادی گرایانه دارد و اصالت را به ماده میدهد.
اگر بخواهیم ریشه یک مقطع مادی گرایی را که با چهره هایی مثل «هگل» شروع میشود و در «مارکس» و «لنین» به اوج خود میرسد نشان دهیم که حدود 70 سال در کشوری به نام شوروی، - انسان ها - بنیان نگاهشان به مسائل، مادیگرایانه و ماتریالیستیک است، این را باید در این 300 سال عهد باستان غرب جستجو کنیم.
از آنجا که غربی ها برای شفاف کردن طبیعت پدیده و روابط میان پدیده ها دارای ابزار و ابعاد و کارکردهای معرفت شناسی ضعیف بودند، لذا به دنبال چیزی گشتند که ماده اول یا اصطلاحاً خمیر مایه کل مواد باشد.
در این نگاه همه چیز را به صورت عینی شامل روابط بین مواد میبینیم. در اثر فعل و انفعال این مواد بوده که پدیده های دیگر حاصل گشته اند. در اینجا اصلاً بحث خالق مطرح نیست. یعنی انسان غربی، صانع و خالق را حذف کرد. از زمانی که خدایان عینی و ملموس - خدای باد و طوفان و کشت و زرع و دریاها و غیره را کنار گذاشت به دنبال این بود که کدام ماده، ماده اول است؟ یعنی سایر مواد از کدام ماده تولید شده اند؟ لذا دست به کاری زد که امروز از آن به تلقی «پوزیتیویستی» یاد میکنیم.
تلقی پوزیتیویستی تلقی تجربه گرایانه است. تلقی است که همه چیز را در شرایط آزمایشگاهی اثبات میکنیم، اگر اثبات شد قابل پذیرش است اگر اثبات نشد ما آن را نفی و رد میکنیم.
ارسطو در تبیین طبیعت گراها معتقد است که آن ها بین ماده که در فلسفه «هیولا» نامیده میشود - اگر شکل ماده اولیه که جسم ما از آن حاصل شده را در نظر نگیریم این هیولا نامیده میشود - و موضوع اساسی یک پدیده یعنی نیت ساخت و فرم و شکل آن و اساساً چهارچوب ساز و کار و مکانیسم درونی آن نمیتوانستند فرق بگذارند.
این دید که ماده اولیه یک پدیده، طبیعت آن پدیده را شامل میگردد، اولین انحراف در هستی شناسی و هست شناسی غرب است. از اینجا مشکلات جدی شروع میشود. از دیدگاه غرب طبیعت گرا، ماده اولیه خلقت نخستین، شئی است که آنها از آن پدید آمده اند و پایدارترین چیزی که در آن از میان میروند. یعنی از درون آن می آیند و دوباره در آن حل میشوند. مثلاً می دیدند خاک عامل اصلی خلقت ماست و سپس دوباره در خاک قرار داده میشویم و تجزیه میشویم. با این توضیح، «گزنوفاس» خاک را به عنوان عامل اصلی خلقت ترجیح داد.
ریشه کلمه تکنولوژی یا فن آوری از یک کلمه یونانی به نام «تخته» گرفته شده است. بعداً در ادوار بعدی به اینجا رسیدند که مادةالموادی که یک شیی از آن ساخته میشود - یعنی ماده اولیه - «آرخه» است و تکنیک و فنی که به این ماده اولیه صورت میدهد «تخته»است. بنیان ماتریالیسم اینجا پایه گذاری شده است.
عصر طبیعت گرایی، بنیان شکلگیری فلسفه غرب
دوران اولیه تفلسف و عقلگرایی و قبل از آن دوران طبیعت گرایی عموماً در منطقه ای در جنوب غربی ترکیه به نام «ایونیا» صورت گرفته است. منطقه کوچکی به نام «میلتوس» که در قلب «ایونیا» قرار داشت. فلسفه «ایونی» بنیان فلسفه غرب و میلتوس مهد فلسفه ایونی محسوب میشود.
بنیانگذاران فلسفه غرب
1. تالس
تالس اولین کسی است که در غرب تفکر فلسفی را به صورت چهارچوب فعلی آن شروع کرد و او اولین چهره متریالیست و اولین اندیشمند ناتورالیست محسوب میشود. در حقیقت بنیان طبیعت گرایی غرب را تالس گذاشته است. او عقیده داشت که ماده اولیه ی همه چیز آب است.
2. آناکسیمندر
اتفاقی در غرب افتاد که شرق نیز شاهد چنین اتفاقی بوده است. در سیر تحول تاریخ یک تمدن، گاهی اوقات به یکباره اوج تفکر و اندیشه پدیدار می گردد و سپس به افول می گراید. هر گاه به چنین دورانی برخوردیم عموماً چند استاد و شاگرد این تفکر را در اوج نگه داشته اند. بعد مجدداً افول میکند. در عصر طبیعت گرایی چندین متفکر پشت سر هم می آیند و عموماً یکی پس از دیگری شاگرد یکدیگر هستند. از این به بعد دوران عقل گرایی شروع میشود. بطوریکه یک باره سقراط و بعد افلاطون و بعد ارسطو می آیند و دوباره یک دوران جهالت در غرب شروع میشود.
در بررسی تاریخی تحولات فرهنگی و علمی جهان اسلام هم شاهد این مسئله هستیم. مثلاً در یک دوره میرداماد، شیخ بهایی و ملاصدرا را داریم که بعد از این دوران برای مدتی دوباره یک افول را شاهدیم. بطوریکه برخی افراد در غالب فردی بصورت قله تفکر و اندیشه در یک حیطه تاریخی نمایان میشوند و بعد بخش دیگر آنها شاگردپروری میکنند. اوج تفکر بشری جایی است که شاگردها استاد خود را نقد کردند و نظرات متفاوت ارائه کردند. مثلاً ملاصدرا دیدگاهی کاملاً متفاوت با میرداماد دارد، ارسطو کاملاً متفاوت از افلاطون است. شاگرد تالس یعنی آناکسیمندر هم نظری متفاوت با نظر استادش ارائه داد.
آناکسیمندر «611-549 ق.م.» بنیانی را بنا نهاد که البته استمرار پیدا نکرد و همین یک جرقه هم بود و دیگر در آن مقطع تکرار نشد. وی ماده اولیه را نامتعین گرفت. البته او از بُعد ماده خارج نشد و همچنان مادی گرا بود و دنبال «آرخه» یا ماده اولیهای میگشت که
1. مانند آب قابل دیدن نباشد یعنی عینی و متعین نباشد و نامتعین باشد.
2. نامحدود باشد. از آنجا که ابزار شناختشناسی و دلایل و براهین قوی برای اثبات این نظریه در اختیار وی نبود دیدگاه ایشان رشد نکرد.
2. نامحدود باشد. از آنجا که ابزار شناختشناسی و دلایل و براهین قوی برای اثبات این نظریه در اختیار وی نبود دیدگاه ایشان رشد نکرد.
البته هنوز هم نحله هایی در غرب هستند که تلقی های اینچنینی دارند. این مسئله کمک کرد که در قرون وسطی اینها یک مقدار دین را بهتر بفهمند و درک کنند. اما ماده ای که نمیتوان آن را شناخت و نمیتوان آن را دید و عینی نباشد و نامحدود باشد اصلاً در خود کلمه اش دچار اشکال است. لذا در یک دوران مهم این مسئله اوج تفکر آن دوران بود که البته نتوانست دوام بیاورد.
3. آناکسیمنس
شاگرد مستقیم «آناکسیمندر» فردی به نام «آناکسیمنس» بود. ایشان بار دیگر نظریه تالس را پیش گرفت. ادعایی که او مطرح کرد این بود که ماده نمیتواند نامتعین باشد و باید عینی باشد؛ اما طبیعتاً دیگر این آب نیست بلکه هواست. یعنی بعد از عالم مایعات که مورد نظر تالس بود، گازها را به عنوان ماده اولیه برگزید. وی بحث انقباض و انبساط را برای اولین بار مطرح کرد. او مشاهده کرد هر پدیده سوراخها و منفذهایی دارد و این هوا در درون آنها حضور دارد و در اثر وجود آن گازها است که این پدیده ساخته میشود و تداوم می یابد.
4. هراکلیتوس و نظریه دگرگونی اشیاء
پس از مدتی شاگرد او چهره دیگری است به نام «هراکلیتوس» که در اواخر عصر طبیعت گرایی می زیست. او ماده اولیه را آتش میدانست. یکی از دلائل انتخاب آتش به عنوان مادة المواد توسط وی این بود که میدید آب به سمت پایین حرکت میکند، هوا در لایه وسط میایستد اما آتش به سمت بالا میرود. این خلاف قاعده موارد دیگر بودن را معیار و ملاکی میدانست برای اینکه آتش مادةالمواد هستی است.انسان برومند میشود، برمی خیزد، گیاهان به سمت بالا می آیند. هر چه زنده است و موجودیت دارد باید به سمت بالا بیاید و بایستد. در نتیجه از این زاویه آتش را برگزید. او دکترین خیلی معروفی را مطرح کرد که به واسطه آن از تالس و دیگران فاصله میگیرد.
اینجا بحث فقط بحث هست شناسی و اونتولوژیک نیست، گریزی هم به بحث اپیستمولوژی و معرفت شناسی میزند و آن اینکه میگوید: «هیچ کس دو بار وارد یک رودخانه نمیشود». یعنی اگر پایتان را در آب کردید و بیرون آوردید دوباره که پایتان را در آب فرو بردید یقیناً روی همان آبهای قبلی نخواهید گذاشت. به نظر او همه چیز یک رودخانه از ساحلش گرفته تا آب درون آن، در زمانهای مختلف تغییر میکند، ولی خود رودخانه و شکل آن باقی میماند. در واقع این دکترین با همین فاصله زمانی در شرق عالم توسط لائوتسه با همین مضمون مطرح شد. یعنی آرام آرام بحث زمان و حرکت مطرح میشود. البته ارسطو معتقد است که طبیعت گراها به تغییر پی برده بودند اما به حرکت نه؛ یعنی طبیعت پدیده ها و اشیاء را در این میدیدند که تغییر در آنها صورت میگیرد اما نتوانستند حرکت را تبیین کنند و این که شاعر میگوید: «هر زمان نو می شود دنیا و ما» بحث از خلق مدام است؛ یعنی دائم ما خلق می شویم. این را هم عرفان اسلامی و هم زنبودیسم در شرق قبول دارند. غربی ها معتقدند ذات این تلقی در شرق و غرب مبتنی بر دیدگاه هراکلیتوس بوده است.
هراکلیتوس بنیان پیدایش همه پدیده ها و طبیعت اشیاء را در این میدانست که یک رابطه دیالکتیک و سیر جدالی بین اضداد و عناصر متفاوت هر پدیدهای وجود داشته باشد. مثلاً حرکت زمان متأثر از گذران شب و روز است و استمرار نسل در تضادی است که بین مرد و زن است. در همین مقطع فلسفه ین و یانگ در شرق نیز عامل پیدایش همه چیز را این تضادها و رابطه بین خوبی و بدی، شب و روز و مرد و زن میدانست. نکته کلیدی بحث این بود که جهانی که طبیعت گراهای غربی ترسیم میکردند دارای سیستم و نظم بود. از این جا به بعد غرب وارد یک دوران و پروسه ای میشود که نظم پولادین جامعه امروز غرب متأثر از این قضیه است. این مسئله خیلی دیر در شرق تبیین شده و اساساً به این دلیل است که شرقی ها سابقه تاریخی شان در داشتن این نظر مادی موضوعیت نداشته است.
روح تاریخی انسان شرقی چه در هند و چین و دیگر نقاط شرق و چه در جوامع دینی یعنی نظمی که ما در دین از آن نام میبریم و نظمی که لائوتسه و کنفسیوس و بودا و دیگران میگویند با این ساختار نظمی که انسان غربی در رابطه بین مواد تبیین می کرد متفاوت است.
انسان عصر میتولوژیستیک، جهان را منظم نمی دانست، هرج و مرجی بر جهان حاکم بود که بازیگرانی میتوانستند این روابط را بر هم زنند. از جمله این بازیگران خدایان بودند که معجزه های مختلف داشتند و همچنین غول ها و پهلوان ها که قادر به رقم زدن اتفاقات عجیب و صورت دادن تحولات بودند. یک خدا میتوانست یک کوه را جابجا کند یا محل یک دریا را تغییر دهد.
در دوره طبیعت گرایی با شناخت روابط حاکم بر طبیعت به وجود نظم پی برده شد که دیگر با روابط متافیزیکی و ماورایی به هم نمی خوردند. یعنی نمی شد مثلاً جای شب و روز را به هم زد. این یک کارکردتجربی گرایانه و اثبات گرایانه و تحصیلی داشت. شناخت این نظم و پیگیری آن، دلیل رشد تکنیکی، فنی و مادی غرب محسوب میشود. این ادعای خودشان است که چیزی را به حساب تقدیر و نیروهای ماورایی نگذاشتند.
تمام تلاش آنها در 3000 سال گذشته این بوده که روابط بین اجزاء را بشناسند و در آن دخل و تصرف کنند. وقتی مسائل علمی کشت و زرع مشخص شد دیگر به مسائل جادو و جنبل متوسل نمی شدند تا کشت محصولشان بیشتر شود بلکه سعی میکردند این روابط را بهینه کنند.
5. دموکریتوس و پیدایش مکتب اتمیسم
همانطور که اشاره شد بنیان طبیعت گرایی و فیزیولوژیسم اولیه، شناخت ابعاد فیزیکی هر پدیده و روابطشان با هم و اصالت ماده اولیه در این 300 سال توسط این چهار نفر گذاشته شد که با نفر پنجمی این مرحله خاتمه پیدا میکند. منتها این فرد یک بخش دیگر از آینده غرب را رقم زده است. وی ذیمقراطیس یا دموکریتوس بود که اعتقاد داشت مادةالمواد از اجزایی تشکیل شده که تجزیه ناپذیرند و آن را «آتموس» نامید که امروز ما آن را «اتم» مینامیم.
اتفاقاً در طول بیش از 2000 سال یکی از ادله بی دین ها و ادله دین گریزان و کسانی که می خواستند با مبانی دینی برخورد کنند همین قضیه بود. یعنی این ادعا که یک جزء مشخصی که تجزیه نمی پذیرد مبنای همه چیز است.
دیدگاه ماتریالیستی هم روی همین قضیه می چرخید که با شکافته شدن اتم و تبیین ذرات درون آن و بعد آرام آرام تبیین روابط درون آنها در فیزیک هستهای، این تلقی هم غیر قابل پذیرش واقع شد و به عنوان یک نظریه مطرح شده منسوخ شد.
این پنج نفر چهره های شاخص تفکر مادی گرا و طبیعت گرا و ذره گرا در غرب هستند و بنیانی که اینها گذاشتند تا به امروز هم استمرار داشته است. اساس نگاه در فیزیولوژی و زیست شناسی و اکوسیستم ها نیز نگاه طبیعت گرایانه در آن دوران است.
اگر در دوران مدرن بحث ناتورالیسم در ادبیات و هنر پیش می آید زیر ساخت آن را باید در این دوران جستجو کرد و در کل بنیانی گذاشته شد که بشر موفق شد در روابط بین پدیده ها در عالم هستی نظم را ببیند و تا به امروز اگر کلام وحی هم بر آنان ارائه شده، آن کلام وحی را با این دیدگاه سنجش کرده اند. یعنی امروز اولین چیزی که انسان غربی میگوید این است که مثلاً شما اگر می گویید فردی به نام امام زمان(عج) میتواند از عالم مادی خارج شود و به غیبت کبری رود یا بیش از 1000 سال عمر کرده، ساز و کار چگونه است.
لذا این باید تبیین شود که اگر این دوران در غرب شروع نمی شد، عقل گرایی جدید غرب که عقل گرایی کاملاً مادی است هم موضوعیت نداشت. از این رو مطالعه این دوره از تاریخ غرب خیلی اهمیت دارد.
منبع: تیتر یک
۹۲/۱۰/۰۲