تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

بررسی اندیشه‌ استاد حسن عباسی

آخرین نظرات

گفتگوی خردنامه همشهری با استاد حسن عباسی

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۴۲ ق.ظ
گفتگوی خردنامه همشهری با استاد حسن عباسی؛ پیرامون ارتباط متقابل سینما و علوم انسانی
صد و پانزدهمین شماره خردنامه همشهری
تیتر یک -
حسن عباسی نزدیک به دو دهه است که به صورت تخصصی در حوزه‌ی مسائل استراتژیک فعالیت http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/07/16/13920716000381_PhotoL.jpgمی‌کند. از آنجا که به باور او، مقوله‌ای به نام سینما نیز جزء مسائل استراتژیک محسوب می‌شود، کمتر فیلم، سریال یا حتی انیمیشن معروف و مطرحی است که از نظر وی مخفی مانده باشد. او معتقد است سینما چیزی فراتر از سرگرمی و صنعت است. به باور او، سینما در ارتباط تام با مفاهیم و نظریه‌های علوم انسانی و اجتماعی است و به همین دلیل، در دنیای غرب بین اساتید و نظریه‌های علوم انسانی و اجتماعی با سینماگران ارتباط متقابل وجود دارد. شاید تا چند سال پیش، فهم این واقعیت سخت بود، اما انتشار کتاب‌هایی در زمینه‌ی فلسفه‌‌ی سینمای کارگردانانی چون استنلی کوبریک، استیون اسپیلبرگ، دیوید لینچ، مارتین اسکورسیزی، جی‌جی آبرامز و... آن هم توسط بیش از چهارصد استاد برجسته‌ی علوم انسانی و اجتماعی غرب، درک این مسئله را ساده‌تر کرده است. خردنامه همشهری در شماره اخیر خود با وی به گفت‌وگو نشسته تا نظراتش را در باب بایسته‌های تعامل سینما و علوم انسانی جویا شود.

*اگر افلاطون و ارسطو در دوره‌ی ما زندگی می‌کردند، به جای «جمهور» و «سیاست» به سینما می‌رفتند و فیلم می‌ساختند. این جمله‌ای به نقل از شماست که قبلاً در جایی پیرامون اهمیت سینما بیان کردید. استدلال حضرت‌عالی برای بیان این جمله چه بوده است؟

هر متفکری، چه در شرق و چه در غرب و به خصوص این دو نفر که نام بردید و از معلمین اصلی تفکر و فلسفه‌ی غرب محسوب می‌شوند، به زبانی برای بیان اندیشه‌ی خود نیاز دارند. در عصر ارسطو، که در آن مفهوم شعر و سازوکارهای مربوط به بیان احساسات، اندیشه‌ها و آرا و عقاید و سازوکار تعامل با دیگران در حوزه‌ی مفهوم و کلمه رقم می‌خورد، یکی از مقاطع مهم فرهنگ بشری محسوب می‌شود. البته پیش از این، هراکلیتوس معتقد بود که «آرخه»‌ی عالم و هستی، «لوگوس» یا کلمه است. بعدها در ابتدای انجیل یوحنا آمد: اول خدا بود، غیر خدا هیچ نبود. خدا کلمه بود، غیر کلمه هیچ نبود. اینکه گفته می‌شود خدا، کلمه بود به همان آرخه بودن لوگوس برمی‌گردد که توسط هراکلیتوس بیان شد. در واقع او ماده‌المواد هستی و عالم را کلمه فرض کرد؛ تا جایی که پس از حدود پانصد سال، انجیل یوحنا خدا را کلمه می‌داند.

آنچه برای ما حائز اهمیت است این است که 2500 سال پیش، در دامنه‌ی زبان‌های شرقی در چینِ لائوتسو و کنفوسیوس، در هندِ بودا، در ایرانِ زرتشت و به طور کلی در حوزه‌ی دامنه‌ی زبان‌های سامی (که زبان ادیان ابراهیمی نیز عمدتاً به زبان‌های سامی هستند) و از سویی دیگر، در یونان عصر ارسطو و افلاطون، ظرفیت مفهومی بشر کامل شده بود. در واقع بشر در حوزه‌‌ی فرهنگ مکتوب به ظرفیت کاملی رسیده بود. به آن دوره، دوره‌ی «اشباع مفهومی» می‌گوییم؛ یعنی از آن زمان به بعد، بشر بر یک پایه‌ی مفهومی و زبانی کامل، بنیان فرهنگ بعدی را می‌چیند و از آنجا به بعد تازه مفهوم «فرهنگ» شکل می‌گیرد.

بنابراین یک روز بشر با ایما و اشاره پیام خودش را انتقال می‌داد. در دوره‌ی بعد، این انتقال معنا از طریق نقاشی‌های روی دیواره‌ی غارها صورت می‌گرفت. پس از آن، خطوط انسجام‌یافته‌تری مثل هیروگلیف مصر باستان به وجود آمد و کلمات شکل گرفتند و زبان‌های گوناگون به وجود آمدند. در دوره‌ی بعد، مفهوم و واژگان کامل می‌شوند و بشر متن را، چه در نظم و چه در نثر، کتابت می‌کند. در همین‌ دوره، شعر و ظرفیت آن، ابزار اصلی انتقال پیام به شمار می‌رود که با موسیقی ممزوج می‌شود و در این زمان، هنر موسیقی و شعر برای انتقال حس از منظر هنری و انتقال مفهوم و بیان عقاید و پیام در حوزه‌ی واژگانی،‌ در کنار هم قرار می‌گیرند.

آرام‌آرام روایت خاطرات گذشته، وقایع، جنگ‌ها، عشق‌ها و نفرت‌ها، در قالب داستان خودش را نشان می‌دهد و این داستان‌ها بعداً پایه‌ی شکل‌گیری هنر نمایش می‌شوند و به این ترتیب، هنر نمایش یا تئاتر، با بازسازی صحنه‌های جنگ‌ها، به وجود می‌آید. اساساً واژه‌ی «theater» به معنای «صحنه» است و ریشه در حوزه‌ی مفاهیم نظامی دارد. هنوز هم در غرب رده‌ی کلان فرماندهی کل قوا تحت عنوان «theater of War» شناخته می‌شود. در واقع آن‌ها در علوم نظامی‌شان، صحنه‌ی جنگ را تئاتر جنگ می‌نامند و به فرمانده‌ی جنگ، عنوان فرمانده‌ی تئاتر جنگ اطلاق می‌کنند. بنابراین در گذشته وقتی می‌خواستند جنگ‌ها را روایت کنند، داستانی برای آن می‌نوشتند و آن را در قالب هنر نمایش اجرا می‌کردند. این اتفاق دقیقاً مشابه آن چیزی است که در فرهنگ خود ما، تحت عنوان تعزیه‌خوانی مرسوم است.

اما در یک دوره، در حوزه‌ی فکر و فرهنگ غرب، رکودی به وجود می‌آید که آن‌ها از این دوره تحت عنوان قرون وسطا یاد می‌کنند. در این دوره، اتفاق خاصی در حوزه‌ی فرهنگ نمی‌افتد و به گونه‌ای می‌توان این دوره را از این منظر، یک‌نواخت دانست. در دوره‌ی پس از رنسانس، ابتدا در ایتالیا و بعد از چند دهه، در فرانسه، آلمان و انگلیس، آرام‌آرام توجه‌ها به سمت دایره‌المعارف‌نویسی جلب می‌شود و در همین دوران، کانت و هگل ظهور پیدا می‌کنند و فضای خاصی را در دوره‌ی روشنگری به وجود می‌آورند. تمایل کشورهای اروپایی برای کسب منابع بیشتر، آن‌ها را به سمت کشورگشایی و کشف سرزمین‌های جدید سوق داد و به این ترتیب، قاره‌ی آمریکا کشف شد.

از سویی دیگر، وقوع انقلاب صنعتی و بروز تغییراتی در عرصه‌ی اشتغال و سرمایه، به مرور جامعه‌ای بورژوازی را به وجود آورد و بالطبع، سازوکار انتقال پیام هم به مرور تغییر کرد. در این زمان، با انتقال پیام به صورت انبوه روبه‌رو هستیم. تحولاتی در حوزه‌ی نقاشی به وجود می‌آید و مکاتب متعدد نقاشی در اروپا ظاهر می‌شوند. در سیصد سال اخیر، تحولاتی در موسیقی به وجود می‌آید و چهره‌های بسیار بزرگ و شاخصی در موسیقی کلاسیک غرب پیدا می‌شوند. به همین شکل، نمایش‌نامه‌نویسی هم تحت تأثیر قرار می‌گیرد و بعد از ویلیام شکسپیر جهشی در این زمینه اتفاق می‌افتد. به این ترتیب، نمایش‌نامه‌نویسی در دوره‌ی مدرن، نسبت به قرون وسطا حرفه‌ای‌تر دنبال می‌شود.

ادبیات داستانی نیز با قله‌های عظیمی مثل چخوف و داستایوفسکی روس، ویکتور هوگوی فرانسوی و چارلز دیکنز انگلیسی متحول می‌شود و عرصه‌ی موسیقی نیز با ظهور پدیده‌هایی مانند چایکوفسکی تحت تأثیر قرار می‌گیرد. در مجموع می‌توان گفت در این دوره، ابزار انتقال حس و پیام در ادبیات، نقاشی، معماری و موسیقی متحول می‌شود و مکاتب متعددی مثل اکسپرسیونیسم، امپرسیونالیسم، سمبلیسم و ایسم‌های دیگر بروز پیدا می‌کنند. تمام این‌ها انتقال پیام و حس را هم‌زمان عهده‌دار بودند، منتها این امر متناسب با دگردیسی و تحولات عصر جدید و جامعه‌ی بورژوازی اتفاق می‌افتاد.

*در واقع کم‌کم شیوه‌های مرسوم آموزش و انتقال مفاهیم تغییر پیدا می‌کند؟

بله، دقیقاً. وقتی به تمام این سازوکارهای انتقال پیام و انگاره‌های علمی بیان نظریه‌ها و دیدگاه‌ها نظر می‌اندازیم، متوجه می‌شویم که متفاوت است از آن روش‌های سنتی مرسوم، آموزش رسمی کلیساها، طریقه‌ی کتابت و مواجهه با پدیده‌های علمی، جایگاه انسان در اجتماع و نسبتی که او با خدا دارد. در واقع این ابداعات جدید، شکوفایی فرهنگی را برای غرب به ارمغان آورده بود و همان طور که غرب با غارت آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و آمریکای شمالی، ثروت عظیمی انباشته کرد و توانست جهشی در عرصه‌ی اقتصاد به وجود آورد، از حیث فرهنگی نیز با انباشت فکری و فرهنگی مواجه بود. یک‌باره تعداد زیادی از فیلسوفان، جامعه‌شناسان و دانشمندان حوزه‌های مختلف (به خصوص در عرصه‌ی فیزیک و ریاضی) و هنرمندان در عرصه‌های گوناگون، در کشورهای مختلف قاره‌ی اروپا، این شکوفایی را برای آن تمدن، البته با بن‌مایه فرهنگی خود آن‌ها، رقم زدند. وقتی که دوربین عکاسی اختراع شد و سپس فیلم‌برداری پدید آمد، به مرور سینما ظهور کرد و در قرن بیستم، به اوج خودش رسید.

در قرن بیستم، تقریباً بر خلاف همه‌ی تاریخ، با یک انقلاب عظیم در انتقال حس و پیام روبه‌رو بودیم. چند هزار سال طول کشید تا بشر توانست نهایتاً گونه‌ای از انتقال پیام، یعنی شعر را با گونه‌ای از انتقال حس، یعنی موسیقی، ممزوج کند؛ داستان را به قالب هنر نمایش و تئاتر منتقل نماید و بخشی از انتقال پیام و حس را در قالب معماری و مجسمه‌سازی درآورد. اما در قرن بیستم، یک‌باره این امکان به وجود آمد که بشر بتواند همه‌ی این سازوکارهای انتقال پیام و حس را یک‌پارچه کند و آن را در قالب یک اثر سینمایی درآورد. در واقع بشر توانست با نور و صدا، همه‌ی این سازوکارها را در اختیار بگیرد. بدیهی است که این ظرفیت هماهنگ و جامع، انتقال پیام و حس را خیلی حرفه‌ای‌تر صورت می‌داد. انیمیشن و در دوره‌های بعد، بازی‌هایی کامپیوتری، همه از جهش‌هایی بود که در طول تقریباً نود سال، در قرن بیستم به اوج خودش رسید.

امروز بررسی ابعاد این انقلاب علمی، که یک انقلاب پیام و به نوعی انفجار سازوکارهای مربوط به انتقال پیام محسوب می‌شود، در گرایش‌های تخصصی مختلف در دانشگاه‌های غربی در دست مطالعه است. آن‌ها در پی این هستند که تأثیر این انفجار را بر نظام اجتماعی امروز و آینده بررسی کنند، اما تقریباً می‌توان گفت امروز جامعه‌ی بشری از بررسی و برآورد این تأثیرات جا مانده است و نمی‌داند چه اتفاقی دارد می‌افتد.

این ظرفیت رسانه‌ای، در کنار آن ظرفیت هنری و علمی، هر سه با همدیگر ترکیب شدند و به هم‌افزایی عظیمی دست پیدا کردند که هر قدر کارشناسان علوم ارتباطات یا استراتژیست‌های حوزه‌ی رسانه و فرهنگ، تأثیر آن را بررسی می‌کنند، همچنان احساس می‌شود که در این زمینه خلأ وجود دارد.

*بنابراین طبق فرمایش حضرت‌عالی، می‌‌توان نتیجه گرفت که سینما صرفاً یک ابزار ظهوریافته در دوران مدرنیته نیست و دارای عقبه‌ی تمدنی چندهزارساله است؟

بله، این فرآیندی است که فعلاً رشد تکنولوژی، زمینه‌ی به‌روزرسانی آن را فراهم کرده است؛ وگرنه مسئله‌ی نور و صدا در گذشته هم مطرح بوده است. نور و تصویر در نقاشی‌ها و صدا در موسیقی وجود داشته است. حال امروز، تکنولوژی برای ضبط، اصلاح و تدوین این قابلیت‌ها به کمک بشر آمده است. به بیان بعضی از کارشناسان، هر تصویر تا چند هزار کلمه، ظرفیت انتقال پیام دارد؛ یعنی اگر شما برای انتقال یک مفهوم نیازمند آن باشید که چند هزار واژه را به کار بگیرید، ساده‌تر آن است که همه‌ی آن مفهوم را در قالب یک تصویر ارائه دهید. ضمن اینکه این زبان، جهانی‌ و فراگیر است، چون نوشته برای افراد مختلف با زبان‌های گوناگون، قابل فهم نیست، اما تصویر چنین قابلیتی را دارد. از این منظر، اتفاقی که افتاده این است که کم‌کم انتقال معرفت دارد از حالت مکتوب خارج می‌شود و در قالب سازوکارهای تصویری درمی‌آید. در قرن بیستم، هرچند بشر متوجه این تأثیر شده بود، اما سینما و تلویزیون را در کنار متن مکتوب (روزنامه، کتاب و...) می‌دید.

اما تحولی که در طول چهار نسل در قرن بیستم اتفاق افتاد این بود که بشر از رویکرد «تصوری» (Conceptual) به رویکرد «تصویری» (Imagination) رسید. شما یک موقع «مفهوم» را درمی‌یافتید و مثلاً وقتی ترکیب «هواپیمای بوئینگ» را می‌شنیدید، بر اساس تصوری که از «هواپیما» و شرکت «بوئینگ» داشتید، این ترکیب را فهم می‌کردید. همین طور وقتی می‌گفتند «خودروی پیکان» شما تصور عامی از «خودرو» داشتید و این تصور برای شما قابل فهم بود و از سویی دیگر، می‌دانستید که «پیکان» نوعی از انواع «خودرو» است. در واقع شما بر اساس تصوری که از آن کلمه داشتید، آن را فهم می‌کردید. بنابراین نظام معرفت بشر، نظام تصوری بود.

در طول دهه‌های اخیر و به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم و با فراگیر شدن رسانه‌های تصویری، رشد سینما شتاب گرفت، سریال‌های چندصدقسمتی در تلویزیون ظهور کرد و از سویی دیگر، انیمیشن و بازی‌های کامپیوتری رواج یافت و به زیبا‌ترین شکل ممکن، تخیل سازنده را عینیت بخشید و مخاطب و به خصوص کودکان توانستند با آن ارتباط برقرار کنند. به این ترتیب، دوره‌ی معرفت‌شناسی بشر از دوره‌ی تصوری به دوره‌ی تصویری تغییر پیدا کرد.

*البته برخی اندیشمندان معتقدند که گذار بشر از «رویکرد تصوری» به «رویکرد تصویری» موجب سطحی‌ شدن تفکر و بینش انسان‌ها شده است.

امروزه در رابطه با این موضوع، فیلسوفان حوزه‌ی فلسفه‌ی ذهن و معرفت‌شناسان اظهارنظرهایی کرده‌اند و این مسئله طرفداران و مخالفانی دارد. گروهی از فیلسوفان حوزه‌ی معرفت‌شناسی و متخصصین فلسفه‌ی ذهن معتقدند این شرایط سبب ‌شده است که ذهن انسان، تنبل شود. همان طور که مصرف بیش از اندازه‌ی کالری، بدون تحرک، سبب چاقی و از بین رفتن تناسب فرد می‌شود، اینجا هم بشر مطلب را متوجه می‌شود، اما مابه‌ازای آن، ذهن و مغز او تلاش نمی‌کند. در واقع به علت سرعت بالای دریافت پیام، فرد دچار کم‌تحرکی ذهنی می‌شود. ذهنی که واژگان را از طریق گوش می‌شوند یا با چشم می‌بیند و تلاش می‌کند آن‌ها را فهم و تبدیل به تصویر کند، در واقع فرد تلاش ذهنی انجام داده و مغز او به تکاپو واداشته شده است. در اثر این تمرین و ممارست و در تعامل با این مفاهیم است که بعداً ذهن امکان زایش پیدا می‌کند. در واقع تفکر به ابزار و عناصری نیاز دارد که همان خواندن و شنیدن است.

در مقابل، کسانی که «Imagination» را تأیید می‌کنند نگاه دیگری دارند. آن‌ها سرعت روزافزون و چشمگیر دریافت مطالب را مد نظر دارند. چند سال پیش ما روی موضوعی تحت عنوان «ذهن پروار» کار می‌کردیم. ذهن پروار به این معناست که ما با نسلی روبه‌رو هستیم که تقریباً بیش از ده برابر پدربزرگ خودش ظرفیت ذهنی دارد. اگر پدربزرگ فرد یک کارگر ساده یا کشاورز باشد، چیزی در حدود هفتصد واژه به کارش می‌آید و طبعاً ذخیره‌ی واژگانی او هم به همین اندازه است. همچنین اگر پدر این فرد در دهه‌ی چهل و پنجاه، استاد دانشگاه در رشته‌های علوم انسانی باشد، با حدود چهار هزار واژه سروکار دارد. این در حالی است که امروز یک دانشجوی مقطع کارشناسی باید حدود ده هزار واژه در ذهنش داشته باشد، وگرنه نمی‌تواند در زندگی اجتماعی امروز مفاهمه برقرار کند. امروز یک نوجوان مقطع راهنمایی یا دبیرستان، که با کامپیوتر و تبلت کار می‌کند، حدود هزار واژه می‌شناسد که به زبان مادری‌اش نیست. اگر این واژگان را نداند، اساساً نمی‌تواند در فضای سایبر و در استفاده از کامپیوتر، تبلت یا موبایلش موفق باشد.

نکته‌ی دیگری که در این زمینه وجود دارد، «ولع اطلاعاتی» است. امروز در غرب از ولع اطلاعات تحت عنوان یک بیماری یاد می‌شود که ما هم طبیعتاً با آن درگیر هستیم. این بیماری مثل حرص فرد برای خوردن یا جمع کردن ثروت است. ولع اطلاعات سبب می‌شود که بعضاً فرد هشت ساعت یک‌سره پای کامپیوتر بنشیند و وب‌گردی کند و اطلاعات مختلف را از فضای سایبری به دست آورد. در این بیماری، فرد مدام می‌خواهد بیشتر بداند و با افراد بیشتری ارتباط داشته باشد.

این اتفاقات یک بخش از ظرفیت ذهن پروار است. در واقع ما با نسلی روبه‌رو هستیم که به شدت ذهنش پروار است و سیری ندارد. ضمن اینکه فردی که ولع خوردن دارد، بالاخره حجم معده‌اش محدود است و نمی‌تواند بیش از یک اندازه‌ی مشخص پُرخوری کند؛ اما کسی که دچار بیماری ولع اطلاعات است نه تنها سیر نمی‌شود، بلکه ظرفیت ذهنش هم محدودیتی ندارد. این ولع اطلاعات به نوعی تحت عنوان اعتیاد هم شناخته می‌شود.

*بنابراین رشد و فراگیری رسانه‌ها موجب شده است تا عملاً ما با پدیده‌ای به نام ذهن پروار که مخاطرات خاص خود را دارد روبه‌رو باشیم؟

بله، ذهن پروار جوان امروز ما، در خوابگاه دانشجویی، سالانه بعضاً بیش از 2500 قسمت سریال خارجی می‌بیند. تقریباً همه‌ی سریال‌های شاخص آمریکا، اروپا و شرق آسیا که در فضای سایبر وجود دارد، توسط جوانان دانلود می‌شود و دست‌به‌دست بین آن‌ها می‌چرخد. این آمارها مربوط به ارزیابی سال 1387 است. در همان سال، آمارها نشان می‌داد که در سطح خانواده‌های سنتی، یک خانم خانه‌دار، در شرق، غرب، شمال و جنوب کشورمان، سالانه تقریباً 1200 قسمت سریال از صداوسیما تماشا می‌کند.

این حجم اطلاعاتی که این فیلم‌ها و سریال‌ها منتقل می‌کنند بسیار زیاد است. ما گفت‌وگوهای چند فیلم را پیاده کردیم تا حجم آن را محاسبه کنیم. برای مثال،‌ هر فصل سریال «24» تقریباً حدود هفتصد صفحه زیرنویس دارد. از آنجا که در جامعه‌ی ما مردم عموماً زبان انگلیسی نمی‌دانند، زیرنویس‌ها را می‌خوانند. بنابراین با دیدن هر فصل از این سریال، در واقع فرد حدود هفتصد صفحه متن می‌خواند. این سریال هشت فصل است. در طول دیدن سریال، فرد باید زیرنویس‌ها را سریعاً بخواند و در عین حال صدا و تصویر را هم دنبال کند تا پیام و حس سریال را بفهمد.

*اما عمده‌ی این دیالوگ‌ها، سطحی و روزمره هستند و فاقد اندیشه و تفکری خاص!

ولی به هر جهت، انتقال پیام و حس صورت می‌گیرد و به هر حال این فرد، هشت فصل هفتصد‌صفحه‌ای را در طول حدود سه هفته می‌‌خواند. بعضی از سریال‌هایی هم که تعداد قسمت‌های بیشتری دارند، قاعدتاً حجم اطلاعات بیشتری به فرد منتقل می‌کنند. در حالی که شما این دیالوگ‌ها را سطحی می‌دانید، امروز استادان فلسفه در دانشگاه‌های ایالات متحده، نظری متفاوت دارند. آن‌ها به صراحت معتقد هستند که در سریال‌های «24»، «Heroes» یا فیلم‌های سینمایی مختلف، حجم عظیمی از فلسفه وجود دارد. بر همین مبنا، 413 نفر از اساتید مطرح علوم انسانی و اجتماعی غرب، در طول یک دهه‌ی گذشته، بالغ بر دویست کتاب منتشر کرده‌اند که حکایت از وضعیت وحشتناکی می‌کند و آن هم این است که اگر یک زمانی شما متون فلسفی را باید به زبان مقید و به شکل پیچیده و تحت نظر یک استاد می‌خواندید، امروز ابزار سینما این فرآیند را به قدری ساده و عوامانه کرده است که فرد در عین سرگرم شدن، به ساده‌ترین شکل، آن مفاهیم پیچیده را در قالب حس دریافت می‌کند، نه در قالب بیانیه‌ی علمی و فلسفی.

*به نظر شما، آیا سینما که مبتنی بر رویکردی تصویری است، اساساً توانایی و استعداد انتقال مفاهیم پیچیده‌ی فلسفی را دارد؟

این توانایی بسیار بالاتر از آن چیزی است که قبلاً تصور می‌شد. جنگی که امروز بین منتقدین سینما و عامه‌ی سینما‌گران با استادان فلسفه و سینماگران حوزه‌ی اندیشه درگرفته این است که یک تلاش صدساله‌ای صورت گرفت تا القا شود که سینما چیزی جز سرگرمی (Entertainment) نیست. البته کسانی که خودشان از ابتدا در جریان اختراع سینما بودند و بعد هم ظرفیت‌های آن را تا دهه‌ی بیست، سی و چهل دنبال می‌کردند، متوجه اهمیت این قضیه شدند؛ اما شاید ترجیح می‌دادند مشت خودشان را باز نکنند. برای مثال، در دهه‌ی 1930 کمیک‌استریپی چاپ شد که در آن شخصیتی به نام «سوپرمن» در مکانی به نام «Metropolis» یا «مادرشهر» نشان داده می‌شد. چند وقت پیش هفتادمین سالگرد تولد شخصیت «سوپرمن» را جشن گرفتند.

شخصیت «سوپرمن» زمانی خلق شد که تحت تأثیر رکود اقتصادی، در ایالات متحده فضا بسیار ملتهب بود و مشکلات عجیبی به وجود آمده بود و در اروپا نیز شرایط آرام‌آرام به سمت آغاز جنگ جهانی دوم می‌رفت. ده‌ها فیلم سینمایی، سریال و انیمیشن با محوریت «سوپرمن» ساخته شده است. من به واسطه‌ی موضوعی که تدریس می‌کردم، در این رابطه مطالعات مفصلی انجام داده‌ام که چه دلیلی برای خلق این شخصیت وجود داشت. اساساً ایالات متحده از خلق «سوپرمن» که یک «Super Power» یا «ابرقدرت» است، به دنبال این بود که آرام‌آرام ابرقدرتی جهان را اختیار کند. با توجه به ضعف انگلیس، به خصوص در جریان جنگ جهانی، ایالات متحده فضا را برای ظهور خود در قامت یک ابرقدرت مناسب دیده بود.

مطالعه پیرامون شخصیت‌هایی مثل «سوپرمن»، «اسپایدرمن»، «بتمن» و ابرانسان‌های دیگری که آمریکا در طول این هفتاد هشتاد سال از طریق هالیوود خلق کرده است نشان می‌دهد که به هیچ وجه این آثار بی‌هدف و سرگردان نیستند؛ بلکه پشت این شخصیت‌ها و آثار، فلسفه، جهت‌گیری و سیاست‌گذاری‌های عمیقی وجود دارد و دائماً یک پیام مشخص برای همه‌ی نسل‌ها تکرار می‌شود. در طول هفتاد سال، یک پیام سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک در قالب آثار مختلف درآمده و به جهان عرضه شده است. به سایر ملت‌ها حقنه می‌شود که آمریکایی‌ها برتر از شما هستند و به شهروند آمریکایی هم القا می‌شود که او ابرانسان است و این سیاره یک ناجی بیشتر ندارد آن هم انسان آمریکایی است.

با این توضیحات چطور می‌توانیم بگوییم پشت این آثار فکر وجود ندارد؟ آیا می‌شد این تفکر را از طریق روزنامه، کتاب، مقاله یا اخبار در بین 310 میلیون نفر آمریکایی و هفت میلیارد جمعیت کل جهان، نهادینه کرد؟ در حالی که در سراسر جهان، مردم این آثار نمایشی را می‌بینند و از آن‌ها تأثیر می‌پذیرند. اگر این استحاله‌ی فکری فقط ادعای ما بود، ممکن بود بعضی بگویند ما دچار توهم توطئه شده‌ایم. مسئله اینجاست که 413 نفر از اساتید فلسفه در غرب، که کوچک‌ترین آن‌ها «اسلاوی ژیژک» است، چنین مسئله‌ای را اذعان کرده‌اند. چهره‌هایی از این دست در حوزه‌ی تفکر و فلسفه در دانشگاه‌های اروپا و آمریکا فعال هستند، سریال و انیمیشن می‌بینند، بازی‌های کامپیوتری را رصد می‌کنند و موسیقی می‌شنوند تا فلسفه را در این آثار تبیین کنند.

تقریباً همه‌ی اساتید فلسفه می‌گویند متون افلاطون، ارسطو، ابن‌سینا، سهروردی، ملاصدرا، هگل، کانت تا هایدگر و گادامر آن قدر پیچیده و مغلق است که به راحتی نمی‌توان آن‌ها را فهمید. معدود افرادی که در فلسفه استخوان خرد کرده باشند می‌توانند نوشته‌های آن‌ها را دقیقاً فهم کنند و افرادی که می‌خواهند فلسفه بیاموزند باید سر کلاس این اساتید بنشینند و سطربه‌سطر درس بگیرند.

*بنابراین آیا می‌شود نتیجه گرفت که اگر بر همین مبنا جلو رویم، شیوه‌های مرسوم آموزشی که مبتنی بر متن مکتوب است، کم‌کم از بین خواهد رفت؟

به باور من، دوره‌ی خطابه‌ خواندن یا کلاس‌داری مستقیم یا نگارش و متن‌نویسی مقید آرام‌آرام کم‌رنگ شده و می‌شود. نمی‌گویم این روش‌ها کاملاً حذف می‌شوند، اما قطعاً امروز جایگاه پیشین خود را در انتقال حس و پیام از دست داده‌اند. هیچ فکر کرده‌اید که چرا در جامعه‌ی 75میلیونی ایران، تیراژ کتاب‌های رسمی دانشگاهی زیر دو هزار نسخه است؟ یک دلیلش آن است که نسل امروز دیگر سروکار زیادی با «تصور» ندارد و بیشتر به دنبال «تصویر» است. چنین نسلی دیگر کتاب، اشباع و ارضاعش نمی‌کند. البته نمی‌گویم که کتاب، روزنامه و به طور کلی متن مکتوب حذف می‌شوند، اما امروز تصویر حرف اول را می‌زند. قطعاً متن‌هایی که شما در فضای سایبر می‌بینید ضریب نفوذ بسیار پایین‌تری نسبت به یوتیوب دارند؛ چرا که زبان پدیده‌ای به نام یوتیوب، جهانی‌تر است.

در واقع اگر بخواهیم دقیق‌تر و صریح‌تر اعلام موضع کنیم، باید بگوییم ما با نسلی روبه‌رو هستیم که دارای ذهن پروار است. کسی که از ذهن پروار برخوردار است مطالب را با سرعت بیشتر و در حجم بالاتر دریافت می‌کند. این فرد را نمی‌توان معطل کرد و مطالب را با ریتمی آرام در اختیار او نهاد. به همین دلیل، متن مقید و مغلق فلسفی او را جذب نمی‌کند و مباحث فلسفی باید با بهره‌گیری از قوت نور و صدا (سینما) و ظرفیت بازی‌های کامپیوتری و انیمیشن منتقل شوند.

در واقع این سازوکارهای انتقال پیام و حس، تخیل را به اوج می‌رساند و تعقل و تفکر را برای فرد تسهیل می‌کند. به همین دلیل، استادان فلسفه در غرب می‌گویند پیچیده‌ترین حرف‌های فلسفی که سر کلاس‌های درس بیان می‌کنند، توسط سینماگرها، به ساده‌ترین شکل، منتقل می‌شود. اساتید فلسفه در معتبرترین دانشگاه‌های آمریکا، همچنان مفاهیم و مطالب را به سبک گذشته، برای سی چهل دانشجو بازگو می‌کنند؛ در حالی که همان حرف‌های پیچیده، مقید و مغلق را سینماگرانی مثل مارتین اسکورسیزی، استیون اسپیلبرگ، دیوید لینچ، استنلی کوبریک و دیگران، بدون اینکه بگویند مطلبی فلسفی را بیان می‌کنند، از طریق تصویر، صدا، دیالوگ‌ و موسیقی انتقال می‌دهند.

*آیا شما قائل به این هستید که ارتباطی متقابل بین متفکرین علوم انسانی و اجتماعی با اهالی سینما وجود دارد؟

فرض اول این است که بین این دو ارتباط وجود دارد؛ یعنی استادان فلسفه، جامعه‌شناسان، روان‌شناسان، انسان‌شناسان، متکلمین و متخصصین سایر حوزه‌های علوم انسانی، اجتماعی، پزشکی و فنی، دستاوردهایشان را در اختیار سینماگران قرار می‌دهند و آن‌ها به زبان هنر بیان می‌کنند. این سناریو در مورد بعضی‌ها مثل شخصیت عجیب و ممتازی مثل جی‌‌جی آبرامز صدق می‌کند. سریال «Fringe» محتوای بیش از شصت رشته‌ی جدید علمی، از روان‌شناسی پیشرفته تا فیزیک را دراماتیزه می‌کند و آن‌ها را در یک سریال علمی‌‌تخیلی به گونه‌ای ارائه می‌کند که جزء سه چهار سریال پربیننده‌ی دوره‌ی خودش می‌شود. بنابراین سناریوی اول این است که گروهی دانشمند، متخصص و متفکر نظراتشان را می‌دهند و فیلم‌سازان این نظریات را در آثارشان دراماتیزه می‌کنند.

شکل دیگر این است که فیلم‌ساز اساساً خودش فیلسوف است. برای مثال، کسی مثل استنلی کوبریک می‌توانست در دانشگاه، فلسفه درس بدهد. در این سناریو، کسی به نام حافظ یا مولوی، محتوایی حکمی و عرفانی دارد که با استفاده از قالب شعر آن را بیان می‌کند و به این ترتیب، به زیباترین شکل ممکن، آن مفاهیم عمیق و عظیم مورد نظر خودش را در قالب حس انتقال می‌دهد. این در حالی است که در نگاهی دیگر به سینماگر، او را در حد یک ناشر که کتاب حافظ یا مولوی را چاپ می‌کند، تقلیل می‌دهند.

دعوای امروز سینمای ایران در همین قسمت است. امروز تقریباً همه‌ی سینماگران بزرگ ایران معتقدند مشکل سینمای ما فیلم‌نامه است. وقتی 95 درصد متون رشته‌ی سینما در دانشگاه‌های ما به «تکنیک سینما» برمی‌گردد و هیچ چیزی در حوزه‌ی مباحث فکری به دانشجو ارائه نمی‌شود، در واقع سینماگر در حد یک چاپخانه‌دار و ناشر تقلیل پیدا کرده و منتظر است تا یک نفر مثل مولوی یا حافظ شعری بسراید تا او چاپ کند. سینماگرِ مؤلف باید خودش فیلسوف باشد، مثل حافظ که خودش صاحب اندیشه است و در عین حال، زبان هنر را هم بلد است. آن زمان قالب شعر ظرفیت بیان آن اندیشه را داشت و زبان امروز سینماست. بنابراین کسی که فکری دارد باید بتواند آن را در قالب تصویر ارائه کند.

امروز اگر کسی بخواهد برای شما در حوزه‌ی فیزیک، چهار پارادایم عالم فیزیک، یعنی نظریه‌ی مکانیک نیوتن، نظریه‌ی نسبیت انیشتین، نظریه‌ی کوانتوم و نظریه‌ی ریسمان‌ها را آموزش دهد، چند ترم دانشگاهی زمان می‌برد؛ ولی همین مباحث را می‌توان در یک فیلم مستند 45دقیقه‌ای با استفاده از یافته‌های فیزیک‌دانان مطرح دنیا ارائه کرد. فردی که می‌خواهد اطلاعاتی عمومی درباره‌ی این مباحث پیدا کند، به راحتی با دیدن این فیلم و بهره‌گیری از قابلیت‌های گرافیکی و یافته‌های بزرگ‌ترین اساتید، به این اطلاعات دست پیدا می‌کند و مباحثی را که چند هفته در قالب متن باید می‌خواند، با 45 دقیقه فیلم می‌آموزد.

*اما بسیاری از اساتید و صاحب‌نظران معتقدند که هیچ چیز جای کتاب و متن مکتوب را نمی‌گیرد و ما همچنان باید بر شیوه‌های سنتی تأکید کنیم.

با احترام به همه‌ی این اساتید، باید بگویم که عصر انقراض این روش‌ها آغاز شده است. اینکه معتقدم ما هشتصد سال عقب هستیم به همین دلیل است. هشتصد سال پیش، مولوی برای انتقال مفاهیم عمیق خود از قالب شعر استفاده می‌کرد و امروز ما هنوز در پی انتقال پیام از طریق روش‌های مکتوب هستیم. مولوی در آن زمان کتاب مقید فلسفی ننوشت و حرفش را در قالب شعر گفت. اگر امروز مولوی زنده بود، یا فیلم‌ساز می‌شد یا فیلم‌نامه می‌نوشت. ابن‌سینا هم در سال‌های آخر عمرش، از آن متون مقید فاصله می‌گیرد و به داستان روی می‌آورد. سرنوشت سهروردی هم این گونه بود. اگر افلاطون و ارسطو هم امروز بودند، به جای نوشتن متن مقید، حتماً فیلم سینمایی، سریال یا حتی بازی کامپیوتری می‌ساختند.

افلاطون «جمهور» را نوشت تا مدینه‌ی فاضله را ترسیم کند، در حالی که امروز بازی‌های «Civilization» وجود دارند که در آن‌ها فرد تمدنی را به وجود می‌آورد، با دیگر تمدن‌ها می‌جنگد و در فرآیند بازی، مدینه‌ی فاضله‌ی سازنده‌ی بازی را کاملاً درک می‌کند. برای فهمیدن کتاب مقیدی مثل «جمهور» فرد باید وارد دانشگاه شود و ساعت‌ها پای درس اساتید بنشید، اما همین محتوا می‌تواند در قالب یک بازی کامپیوتری ارائه شود و فرد با آن بازی کند و آرام‌آرام با دیدگاه‌ها و آرا و عقاید سازنده‌ی بازی آشنا شود. امروز کدام عاقلی وقتی امکان و ظرفیتی مثل بازی کامپیوتری وجود دارد، کتابی مثل «جمهور» را می‌نویسد؟ فارابی اگر ظرفیت و امکانات و تجهیزات امروز را داشت، آیا باز هم مدینه‌ی فاضله‌ی خودش را در قالب یک کتاب توصیف می‌کرد؟

برخی سینماگرها، سینما را صرفاً سرگرمی می‌دانند، در حالی که من مخالف این نظر هستم. جالب آنکه امروزه در غرب نیز علیه سرگرمی بودن سینما واکنش‌هایی به وجود آمده است. حتماً این داستان را شنیده‌اید که وقتی برای نیوتن نهارش را می‌آوردند، گاهی آن قدر سرگرم کارهای علمی‌اش بود که فراموش می‌کرد غذایش را بخورد. هیچ کس نمی‌گوید کارهای علمی نیوتن سرگرمی بوده است، بلکه می‌گویند او سرگرم کارهای علمی‌اش بوده است. وقتی انسان به چیزی جذب می‌شود و به آن علاقه‌مند است، نمی‌توانیم بگوییم آن کار صرفاً سرگرمی است. لذا به نظر من، یک خلط مبحث اتفاق افتاده است و باید سینما را از این مخمصه نجات داد.

*اما متأسفانه در بین سینماگران ما روی خوشی به چنین نگاهی به سینما وجود ندارد!

چون قاطبه‌‌ی سینماگران و حتی منتقدین ما از تفکر فلسفی بری هستند. این افراد فقط تکنیک سینما را آموخته‌اند. مثل این است به کسی که چاپخانه دارد بگویید خودت مثل حافظ و مولوی شعر بگو و آن را چاپ کن. قطعاً چنین چیزی ممکن نیست. در کل تاریخ ما، تعداد این فلاسفه، متفکرین و شعرا به صد نفر نمی‌رسند. البته در غرب هم همین طور است. سالانه صدها فیلم در هالیوود ساخته می‌شود، اما فقط پنج یا شش فیلم هستند که در آن‌ها فکر وجود دارد و معروف می‌شوند.

بنابراین یکی از دلایل مقاومت منتقدین و فیلم‌سازان این است که آن‌ها فقط تکنیک‌ می‌دانند و اگر بخواهند از سازوکارهای تکنیکی فراتر بروند، چیزی برای گفتن ندارند. در این میان، اژدهای خطرناکی در سینمای کشور ما وجود دارد که دارای سه سر است:

یک سر این اژدها‌ می‌گوید سینما چیزی جز «سرگرمی» نیست. دلیل این ادعا آن است که خود این افراد از اندیشه تهی هستند و می‌ترسند از اینکه واقعاً سینما به سمت فکر و اندیشه برود، چون اگر این اتفاق بیفتد، آن‌ها نه در حوزه‌ی تولید و نه در حوزه‌ی نقد سینما، جایی نخواهند داشت. این در حالی است که در آن سر دنیا، گروهی متشکل از 413 استاد فلسفه، بیش از دویست کتاب درباره‌ی فلسفه‌ی‌ آثار سینمایی، سریال‌ها، انیمیشن‌ها و بازی‌های کامپیوتری نوشته‌اند و معتقدند این آثار پر از مضامین و اندیشه‌های فلسفی‌اند.

سر دوم این اژدها که به جان هنر این مملکت افتاده معتقد است که سینما فقط «فُرم» است. این عده می‌گویند سخن گفتن از اینکه در سینما هر چیزی نشانه‌ی چیست، غلط است، چون سینما صرفاً فُرم است. مثل این است که بگوییم حافظ فقط یک فُرم خاص را در شعرش رعایت کرده است. اگر این طور بود، امروز اساتید ادبیات در دانشگاه‌های مختلف کشور، که همه‌ی زیر و بم تکنیک‌های شعری حافظ را می‌دانند، می‌توانستند همانند او شعر بسرایند. نمی‌توانند مثل او شعر بگویند، چون حافظ قبل از اینکه شاعر باشد حکیم و مفسر قرآن است. بنابراین در نگاه این عده، محتوا نفی می‌شود و همه چیز محدود به فُرم می‌شود. نقد این افراد هم فقط معطوف به فُرم است.

سر سوم این اژدها که تلاش می‌کند ظرفیت این هنر مقدس و مبارک را از بین ببرد کسانی هستند که «رسانه» بودن سینما را زیر سؤال می‌برند. از این بابت می‌گویم هنر مقدس که ذات کلمه و قوه‌ی ناطقه مقدس است. وقتی این نطق و کلام در قالب شعر، نمایش، موسیقی یا نقاشی درمی‌آید، قابل احترام است. این گروه سوم معتقدند تلویزیون باید مأموریت رسانه بودن را انجام دهد و از فیلم سینمایی نباید انتظار انتقال پیام را داشت. این عده می‌گویند سینما فقط صنعت و هنر است و وجه رسانه‌ای ندارد.

وقتی این اژدهای سه‌سر را می‌بینید، متوجه می‌شوید هر کدام از آن‌ها به نوعی رسالت انتقال پیام را نفی می‌کنند. وقتی برای این عده سند بیاورید که 413 استاد فلسفه می‌گویند سینما برآمده از تفکر و فلسفه است، مثال‌هایی از دهه‌ی شصت می‌آورند که در آن دوران، مدیریت سینمایی کشور، آثار افرادی مثل تارکوفسکی را در سینماها اکران می‌کردند و در واقع فضای عرفان‌زده‌ای را ایجاد کرده بودند. آن‌ها به استناد این دوران، اندیشه و فلسفه را در سینما زیر سؤال می‌برند؛ در صورتی که اساساً سینمای مطلوب سینمایی نیست که همانند آن سال‌ها حرفش را بیان کند. سینما باید به گونه‌ای حرف فلسفی و عرفانی خودش را بزند که اساساً مخاطب در ظاهر، متوجه آن نشود.

همان طور که می‌دانید زندگی دو فیلسوف بزرگ ما، یعنی ابن‌سینا و ملاصدرا، در قالب سریال ساخته شده است. در طول داستان، زندگی این دو فیلسوف کاملاً دراماتیزه شده است، ولی وقتی که می‌خواهند حرف‌های فلسفی بزنند، آن‌ها را در حلقه‌ی درس نشان می‌دهند و این شخصیت‌ها حرف فلسفی پیچیده‌ی خودشان را بیان می‌کنند. در واقع فیلم‌ساز ما نمی‌تواند تفکر ملاصدرا یا ابن‌سینا را دراماتیزه کند و عیناً آن‌ها را در دهان هنرپیشه نگذارد. این در حالی است که اساتید فلسفه اذعان کرده‌اند استنلی کوبریک استاد فلسفه بوده است. می‌گویند او در برخی آثارش، آینده‌شناس بوده؛ گاهی همانند مثل هگل و ویکو، در نقش فیلسوف تاریخ ظاهر شده و در جایی دیگر فیلسوف عشق بوده است. مشکل ما این است که نمی‌توانیم فکر فلاسفه‌مان را دراماتیزه کنیم.

*نقدی که در این رابطه وجود دارد این است که برخی معتقدند فلسفه‌ی غرب به دلیل ماهیت فیزیکال و مادی خود که به «بود» و «هست» توجه دارد، پتانسیل تبدیل «تصور» به «تصویر» را دارد؛ ولی حکمت یا فلسفه‌ی اسلامی، به دلیل ماهیت متافیزیکال و موضوعاتی که فراتر از حس و ماده است و توجه به «وجود» و «هستی»، اساساً قابلیت تبدیل به تصویر را ندارد.

آیا «اشارات و تنبیهات» ابن‌سینا یا «اسفار» ملاصدرا در قالب کلمه نوشته شده است یا خیر؟ هر چه را که بتوان در قالب کلمه نوشت و آن را فهمید، صدها و هزاران بار بهتر و راحت‌تر می‌‌توان در قالب زبان تصویر و سینما ارائه کرد.

*برای مثال، یکی از موضوعات مهم در معرفت دینی، بحث «شهود» و «غیب» است، اما آیا می‌توان شهود یا غیب را به قاب تصویر کشید؟

بله، همان طور که شما این مفاهیم را در قالب کلمه می‌گویید و می‌نویسید و فرد تصور می‌کند، می‌توان آن‌ها را در قالب زبان تصویر بیان کرد.

*فرد می‌تواند این مفاهیم را تصور کند، ولی لزوماً این تصور منطبق با واقعیت نیست؛ چرا که از اصلاً از جنس ماده و «بود» نیست و انسان نیز ظرفیت تجربه‌ی آن در عالم ماده را ندارد. برای همین است که یکی از خصوصیات فرد مؤمن، «ایمان به غیب» معرفی می‌شود.

غیب در مقابل شهود قرار می‌گیرد. گاهی اوقات اگر می‌خواهید چیزی را بیان کنید، می‌توانید نقطه‌ی مقابل آن را نشان بدهید تا آن مفهوم منتقل شود. به بیان صریح‌تر، اگر ما به سمتی برویم که از ظرفیت سینما برای بیان حکمت اسلامی و بیانات قرآن و معصومین (ع) استفاده کنیم، به مراتب در انتقال معنا موفق‌تر خواهیم بود. قابلیت و ظرفیت بالاتری در سینما وجود دارد، ولی ما فکر نکرده‌ایم که چطور این ابزار را به کار بگیریم، چون عده‌ای از این تردید ما سوءاستفاده کرده‌اند و این مسئله را جا انداخته‌‌اند که نمی‌توان هر چیزی را در ظرف سینما ریخت. مثل این است که کسی به حافظ بگوید شعر فُرم است و نباید حکمت و اندیشه‌ات را در قالب آن بیان کنی. حافظ این کار را با بهره‌گیری از کنایه، جناس و آرایه‌های ادبی دیگر انجام داده است. او از این تکنیک‌ها بهره برده تا حرفش را بزند. بنابراین برای حافظ، سعدی مولوی و... شعر هدف نیست، بلکه ظرفیت و ابزاری است تا آن‌ها بتوانند پیام خودشان را به زیبا‌ترین شکل ممکن به غیر، منتقل کنند.

امروز هر نویسنده‌ی معتبری در غرب، تا کتابی را می‌نویسد، بلافاصله آن را به اثری نمایشی تبدیل می‌کند. پرفسور نایل فرگوسن نمونه‌ی بارز این افراد است. او استاد تاریخ اقتصاد در دانشگاه هاروارد و مدرسه‌ی عالی اقتصاد لندن است و اقتصاد استراتژیک و تاریخ اقتصاد جهان درس می‌دهد و به نوعی می‌توان او را فیلسوفی دانست که تاریخ اقتصاد را بررسی می‌کند و در نهایت یک گزاره ارائه می‌دهد. هر کتابی که او می‌نویسد، بلافاصله توسط شبکه‌های تلویزیونی تبدیل به یک فیلم مستند می‌شود.

به طور کلی، می‌توان گفت نسل جدید متفکرین و استادان دانشگاه در غرب، اگر کتابی می‌نویسند، حتماً به دنبال آن هستند که کتابشان را تبدیل به یک اثر مستند کنند. در دهه‌ی هفتاد که آثار تافلر در جهان و بالطبع در ایران رواج پیدا کرده بود، تلویزیون آمریکا مستندی ساخت که در آن خود تافلر مجری بود و حرف‌هایش در «موج سوم» و «جابه‌جایی قدرت» را در آن مستند بیان می‌کرد. اتفاقاً تلویزیون ما هم این برنامه را دوبله و پخش کرد. این سنت در کشورهای مطرح دنیا همچنان ادامه دارد و صاحبان اندیشه سعی می‌کنند آثار مکتوب خود را در قالب تصویر نیز ارائه دهند. شاخص‌ترین کتاب‌هایی که ما در سطوح مختلف استراتژیک در فرهنگ، سیاست، اقتصاد، امنیت و... از آن‌ها استفاده می‌کنیم، عموماً کتبی است که نویسندگان آن‌ها بعد از نوشتن کتاب، آن را به یک اثر مستند تبدیل می‌کنند و اکثراً هم خودشان جلوی دوربین قرار می‌گیرند.

در این میان، تئوری‌های جامعه‌سازی حاکی از آن است که رسانه، جامعه می‌سازد. در واقع امروز رسانه نقشی محوری در تئوری‌های جامعه‌سازی به خودش اختصاص داده و مفهومی به نام عرصه‌سازی شکل گرفته است. زمانی رسانه در جامعه در حاشیه قرار داشت، اما امروز رسانه تاروپود جامعه را در خودش حل کرده است و به آن شکل می‌دهد. امروز مفاهیمی مثل «جامعه‌ی اطلاعاتی» و «جامعه‌ی مجازی» جایگزین «جامعه‌ی صنعتی» شده است. یقیناً نقطه‌ی ثقل «جامعه‌ی اطلاعاتی» و «جامعه‌ی مجازی» رسانه است. اساساً دلیل مجازی بودن و اطلاعاتی بودن این جامعه آن است که رسانه در آن، همه‌ی سازوکارها را انجام می‌دهد.

*همان طور که شما فرمودید، امروزه رسانه باعث شده است که جوامع بشری تبدیل به «جامعه‌ی اطلاعات‌محور» شوند؛ در حالی که ما در تلقی دینی خود، به دنبال «جامعه‌ی حکمت‌محور» هستیم. آیا رسانه می‌تواند چنین کارکردی داشته باشد؟

نکته‌ی کلیدی این است که ما اجازه داده‌ایم امروز با توجه به حجم عظیم رسانه‌ها و پیام انبوهی که آن‌ها منتقل می‌کنند، «فؤاد» افراد اشغال شود. همان طور که می‌دانید در ادبیات دینی ما، «ذهن» مطرح نیست، از فؤاد اسم برده می‌شود و فؤاد ظرفیتی دارد که اشغال یا کور می‌شود. باید امروز متوجه این خطر جهانی باشیم و بدانیم که فؤاد مخاطب، در اثر تعامل گسترده با حجم عظیم و انبوه پیام‌ها، اشغال می‌شود. امروز دیگر نمی‌توانیم از روش‌های سلبی استفاده کنیم. اگر قرار است جامعه‌‌ی مبتنی بر حکمت و گفتمان مهدویت را محقق کنیم، لازم است بدانیم که به جای گزاره‌های حکمی، فؤاد مخاطب به وسیله‌ی گزاره‌هایی اشغال می‌شود که بعضاً نمی‌دانیم چیستند. در این حالت، بهتر است با انگاره‌ها و پیام‌هایی مبتنی بر آیت‌شناسی، سازوکار هنر و به طور خاص سینما شکل بگیرد و فؤاد مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد. منظور از آیت‌شناسی این است که هر پدیده‌ای در هستی نشانه‌ی چیزی است و اساساً پایه، اساس و شالوده‌ی حکمت، آیت (نشانه‌های هستی) است.

یک فیلم سینمایی یا برنامه‌ی تلویزیونی که در آن‌ سازوکارهای آیت‌شناسانه و حکمی وجود دارد، نه تنها فؤاد مخاطب را اشغال و کور نمی‌کند، بلکه باعث تقویت بینش او می‌شود. من بعضاً حسرت می‌خورم که چرا ما سینماگری مثل جی‌جی آبرامز یهودی نداریم که به اندازه‌ی او به تأثیر آیات باور داشته باشد. این شخص در برخی آثارش در مدت کمتر از یک دقیقه، به زیبایی آیتی را دراماتیزه می‌کند. برای مثال، او سه مرحله‌ی تبدیل کرم ابریشم به پروانه را به خوبی به مراحل زندگی انسان تشبیه می‌کند و «صیرورت» و «شدن» انسان را در قالب تصویری از تکامل پروانه بیان می‌کند. او وقتی یک فرد مستأصل را نشان می‌دهد که در زندگی‌اش سر دوراهی گیر کرده و به سراغ یک آدم بزرگ‌تر رفته است، آن فرد مسن‌تر به جای اینکه با گفتن چند جمله او را نصیحت کند، پیله‌ی کرم ابریشمی را روی درخت به او نشان می‌دهد و می‌گوید من می‌توانم این پیله را با کارد بشکافم تا آن پروانه آزاد شود یا اینکه بگذارم خودش زحمت بکشد و از پیله بیرون بیاید. با این تشبیه، به آن جوان می‌فهماند که خودش باید بر سر دوراهی تصمیم بگیرد.

سینماگر متدین مسلمان ما اساساً به آیت‌شناسی در سینما اعتقادی ندارد، در حالی که سینماگران آمریکایی مثل دیوید لینچ، ‌اسپیلبرگ یا مارتین اسکورسیزی این کار را می‌کنند. آن‌ها این کار را در قالب «سمبلیسم» در مکاتب سینمایی خودشان تعریف می‌کنند. این «سمبل» در ادبیات قرآنی و دینی ما «آیت» نامیده می‌شود. در قرآن مدام داستانی روایت می‌شود و پس از آن، این جمله می‌آید که در این حکایت برای شما نشانه‌ای است: «إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَه»

اینکه چرا سینماگر ما در پی یافتن نشانه‌های ذکرشده در قرآن و روایت به زبان نشانه نیست، به همان اژدهای سه‌سری برمی‌گردد که بیان کردم. این سه جریان منحط و منحرف مأموریتی ندارند جز اینکه ابزار انتقال پیامی مثل سینما، انیمیشن و بازی کامپیوتری را از جامعه‌ی ما بگیرند؛ جامعه‌ای که در جهان، حرفی برای گفتن دارد.

*با این توضیحات می‌توان نتیجه گرفت که در عصر حاضر، حوزه‌ی «تربیت عمومی» مهم‌تر از «تربیت رسمی» شده است؟

بله، امروزه تربیت به دو حوزه‌ی رسمی (Formal Education) و عمومی (Public Education) تقسیم شده است. اگر در گذشته ده سال طول می‌کشید تا فرد در یک رشته‌ی علمی اطلاعاتی کسب کند، امروز ظرف ده سال می‌تواند با پنجاه رشته‌ی علمی از طریق فضای سایبر آشنا شود و درباره‌ی آن‌ها اطلاعات به دست آورد. اینکه به کشور دیگری بروید تا بتوانید سر کلاس استاد خاصی حضور پیدا کنید مربوط به دوره‌ی تفوق علم رسمی است. امروز در هر نقطه‌ای از این عالم که باشید، کافی است به اینترنت یا شبکه‌های ماهواره‌ای دسترسی داشته باشید تا بتوانید پیچیده‌ترین، عمیق‌ترین و جدیدترین نظریه‌ها و تحقیقات را در تراز برترین استادان جهان دنبال کنید. در چنین شرایطی، مفهوم «علم رسمی»، روزبه‌روز نسبت به «علم عمومی» محدودتر می‌شود. پس وقتی که علم عمومی نسبت به علم رسمی روز‌به‌روز نفوذ و ظرفیتش گسترش پیدا می‌کند، ما با مسئله‌ای مواجه هستیم و آن این است که بالاخره کسانی باید در عرصه‌ی علم عمومی فعالیت کنند. همان طور که در دیپلماسی عمومی، متخصصین این امر باید از ظرفیت‌های دیپلماسی عمومی استفاده کنند، در تربیت عمومی هم متخصصین تعلیم‌وتربیت باید ابزار تربیت عمومی را در دست بگیرند و پیام‌ها را منتقل کنند.

اگر دانشمندان جامعه این دگردیسی و تحول را در تئوری‌های اجتماعی و تحولات اجتماعی متوجه نشوند و اصرار داشته باشند بر اینکه علم همان است که سر کلاس دانشگاه درس داده می‌شود، حتماً با مشکل مواجه خواهیم شد، چون امروز دیگر نمی‌توانیم وقت افرادی را که دارای ذهن پروار هستند هدر بدهیم. امروز ظرفیت علم عمومی و علم رسمی در حوزه‌ی مدیریت دانش، قابل اندازه‌گیری و تفکیک است. از شواهد به راحتی می‌توان دریافت که روزبه‌روز سیطره و گسترش علم عمومی عمیق‌تر می‌شود.

امروز خود سینما هم در حال دگردیسی است. سینما هم در نسل جدید، جایش را به بازی کامپیوتری می‌دهد. در آینده، سینما به گونه‌ای که امروز می‌شناسید نخواهد بود. در کمتر از پانزده سال آینده، سینمای موجود کاملاً کنار گذاشته می‌شود. اگر آینده‌شناسی دقیق داشته باشیم، متوجه می‌شویم چه اتفاقاتی در اثر رشد تکنولوژی برای جوامع خواهد افتاد و این مسئله چه پیامد‌هایی برای نسل آینده خواهد داشت. اگر از امروز جامعه را برای آینده آماده نکنیم، جامعه به شکلی دردناک، کسانی را که این تغییر و تحول را نپذیرند کنار می‌گذارد. درست مثل همان چیزی که داروین تحت عنوان انقراض ماموت‌ها از آن یاد می‌کند.

به همین دلیل، در پیوند علم و سینما، متخصصان علوم مختلف و به طور خاص، علوم انسانی باید بپذیرند که مهم‌ترین ابزار انتقال علم به مخاطب، یعنی دانش‌آموز و دانشجو، سینماست. بنابراین اولین مسئله این است که معلمین و اساتید ما به این نتیجه برسند که به جای تربیت سی چهل نفر، از ظرفیت بالاتری استفاده کنند و دامنه‌ی مخاطبانشان را گسترش دهند.

دوم اینکه هنرمندان باید به این باور برسند که وظیفه‌شان صرفاً سرگرم کردن مردم نیست و فقط با ابزار فُرم نمی‌توانند حرف بزنند، بلکه باید محتوا هم داشته باشند. در واقع سینماگران یا باید خودشان حکیم و عالم شوند یا از حکما و علما بهره بگیرند و مطالب آن‌ها را منعکس کنند.

بخش سوم برمی‌گردد به اینکه در جامعه چنین ظرفیتی به وجود بیاید؛ یعنی جامعه انتظار داشته باشد که وقتی یک انیمیشن یا فیلم سینمایی می‌بیند، حجم مطالب و پیام‌هایی که می‌گیرد، خالص، عمیق و مطالعه‌شده باشد؛ چون سرگرمی صرف، معنی لهو و لعب و اغوا می‌دهد، در حالی که دنیا بازیچه نیست. اگر ما در این دنیا غفلت کنیم، نمی‌توانیم آن را به مزرعه‌ی آخرت تبدیل کنیم. بنابراین مفهوم سرگرمی برای سینما توهین است. اولین کسانی که باید این توهین را از سینما بزدایند خود سینماگران هستند. آن‌ها باید جلوی این اژدهای سه‌سر منحط، منحرف و کوتوله بایستند. بنابراین اساتید و معلمان، خود سینماگران و در لایه‌ی سوم، توده‌ی مردم باید مترصد این باشند که نگرش خودشان را نسبت به سینما عوض کنند و سینما را به جایگاه واقعی خودش برسانند.

متأسفانه در ابتدا، این دو پدیده،‌ یعنی سینما و بازی‌های کامپیوتری، سخیف شمرده شدند و سعی می‌شد این دو ابزار در دست فرومایگان جامعه‌ی معرفتی بشر باشند تا فقط پیام‌های سخیف را به جامعه منعکس و منتقل کنند؛ اما امروز استادان فلسفه این دیوار را شکسته‌اند. به اعتقاد من، این موجی که شروع شده است به یک جریان قوی و عمیق فرهنگی تبدیل می‌شود. اساتید و بزرگان فرهنگ و اندیشه آمده‌اند که سینما، بازی‌های کامپیوتری و انیمیشن را پالایش نمایند و تمایز سینمای تفکر و سینمای مبتذل را برای سینماگران روشن کنند. ما هم گریزی نداریم جز اینکه از این ظرفیت عظیم، برای انتقال پیام خود استفاده کنیم و علاوه بر آن، صاحبان پیام را ترغیب کنیم که مجهز به این زبان هنری شوند؛ یعنی تلاش کنند که بیاموزند یا حداقل هر سینماگر در کنار خودش از یک عالم و متفکر بهره ببرد.

فرض این است که «وحی» را تبیین نماییم، سپس آن را به «عقل» و عقل را به «حس» تبدیل کنیم و در نهایت، این حس را به غیر انتقال دهیم. این حرف حکماست. این حس همان هنر است و سازوکار انتقال آن وابسته به رسانه است. اگر بگوییم سینما رسانه نیست، یعنی حس تولید شود، ولی به غیر انتقال نیابد. مثل این است که در فرآیند نفس کشیدن، «دم» داشته باشیم، ولی «بازدم» وجود نداشته باشد. سینما وقتی یک انگاره‌ی معرفتی را تبدیل به حس می‌کند و می‌خواهد آن را به غیر منتقل کند، خواه‌ناخواه در نقش یک رسانه ظاهر می‌شود. فرقی ندارد این فیلم سینمایی را در سالن سینما یا در کامپیوتر و تلویزیون ببینید، بالاخره این اثر در قالب یک رسانه عمل می‌کند.

امروز کسی نمی‌تواند منکر این انقلاب ساختاری شود. بنابراین پیوند سینما، انیمیشن و بازی کامپیوتری با تعلیم‌وتربیت و علم (به خصوص علوم انسانی و اجتماعی) پیوند وثیقی است. اعتقاد ما بر این است که در سال 1414، تقریباً اثری از آنچه امروز تحت عنوان آموزش‌وپرورش و آموزش عالی شناخته می‌شود، وجود نخواهد داشت. برای نسل آینده خنده‌دار خواهد بود که در گذشته، افراد سر کلاس می‌نشستند و درس می‌آموختند. یکی از بحث‌هایی که تافلر سی سال پیش داشت این بود که موج سوم انبوه‌زدایی می‌کند؛ یعنی شما مجبور نیستید برای دیدن یک سریال تلویزیونی حتماً رأس یک ساعت خاص، پای تلویزیون باشید.

بر این اساس، پیش‌بینی ما این است که در سال 1400 پیوند وثیقی بین سینما و علم به وجود می‌آید. قطعاً هر استاد دانشگاه، همان طور که امروز با یک مؤسسه‌ی انتشاراتی قرارداد دارد، در آن زمان، با یک مؤسسه‌ی سینمایی قرارداد خواهد داشت تا آن‌ها حرف‌های او را در قالب فیلم‌های مستند، سینمایی و انیمیشن یا بازی‌های کامپیوتری، به جامعه عرضه کنند. این مسئله شروع شده است و ما امروز به برخی از اساتید در این حوزه‌ها مشورت می‌دهیم. آرام‌آرام این پیوند در سال‌های آینده عمیق‌تر خواهد شد و اساساً این حجم عظیم علم باید عمومی شود و به همه‌ی لایه‌های جامعه انتقال یابد.

منبع: گروه فرهنگی مشرق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۲

نظرات (۱)

اقا سلام یه خبر بد دارم .
دوباره توهین به استاد رو شروع کردن !!
یه سری به سایت صراط بزنید متوجه گفته ی بنده میشین .
این سایت صراط چند باره داره استاد رو تخریب میکنه اما
متاسفانه دست از این کارش برنمی داره . جالب اینجاست که
همیشه توهین هاش به استاد عباسی رو در صدر خبرهاش قرار
میده .

لینکش :


http://www.seratnews.ir/fa/news/146486/%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%84-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%87%D9%84-%D8%A8%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%D8%B9-%D8%B1%D8%A7-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%B5%DB%8C%D9%81-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B2%DB%8C%D9%86%D8%A8%D8%B3-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">