مساله اصلی فرهنگ است
شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۳۶ ق.ظ
گفتوگوی ماهنامه سوره با دکتر حسن عباسی
بهطور کلی هماکنون سه نگاه در جهان به ریاست جمهوری داریم. یکی مدل پرزیدنشال است. در سیستمهای پرزیدنشال قدرت در رئیس جمهور جمع میشود و تفوق نسبت به سایر مسئولیتهای سیستم با رئیس جمهور است. مثل آمریکا. البته رئیس جمهور در نسبت با نخستوزیر در کشورها و سیستمهای شامل سِمَت نخستوزیری، وضع و موقعیت متفاوتی دارد. فیالمثل در بعضی سیستمها رئیس جمهور نسبت به نخستوزیر نحوی تفوق و برتری دارد و در بعضی جاها هم برعکس است، رئیس جمهور ضعیف است و نخستوزیر همهکاره است مثل هند. یا مثلاً آلمان که هم رئیس جمهور دارد و هم نخستوزیر، که نخستوزیر در کشور آلمان میشود صدراعظم و درواقع قدرت برای این فرد است. البته مدل بینابینی هم داریم، که در آن قدرت رئیس جمهور و نخستوزیر با هم بالانس میشود. مثل فرانسه که البته در فرانسه رئیس جمهور دارای این اختیار هم هست که نخستوزیر را عوض کند.
مدل دوم در سیستمها و کشورهای پارلمانتاریستی است. در این سیستمها تفوق با پارلمان است. مثلاً در انگلیس گرچه رئیس جمهور وجود ندارد اما نخستوزیر به شدت تحت نظر پارلمان است. این سیستمها پارلمانتاریستی نامیده میشوند که البته نظام کشور انگلیس پارلمانتاریستی مشروطه است. مدلی مثل هند هم پارلمانتاریستی است که پارلمان نخستوزیر را کنترل میکند. پس بین نظامهای پرزیدنشال (با تفوق یا برابری رئیس جمهور و نخستوزیر) تفاوتی جدی با نظامهای پارلمانتاریستی وجود دارد که قدرت مال پارلمان است و دستگاههای اجرایی را به شدت کنترل میکند. تا آنجا که در کشورهای پارلمانتاریستی مثل ترکیه حزبی که در پارلمان رأی ارشد را میآورد باید کابینة دولت را معرفی کند و رئیس جمهور هم از آنها انتخاب شود.
مدل سوم مدلی است که ما ایجاد کردهایم. که در آن رئیس جمهور درواقع نفر دوم محسوب میشود و البته با رأی مردم هم انتخاب میشود. چیزی شبیه به اینکه فیالمثل رهبری را رئیس جمهور مادامالعمر در نظر بگیریم (که البته بنا به تشخیص خبرگان ممکن است تعویض رهبر هم مطرح شود) و کابینهای که باید دولت اجرایی را اداره کند توسط نخستوزیر مدیریت و انتخاب شود. با این تفاوت که در اینجا ما نخستوزیر نداریم بلکه رئیس جمهور داریم.
گاهی ایرادات و شبهاتی طرح میشود مبنی بر اینکه سمت ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی پست و مقامی دستبسته و بسیار محدود است و جایگاهی که در قانون اساسی به آن داده شده مکفی پیادهسازی طرح و برنامههای جدی نیست چه اینکه مسئولیتهای دیگر نظام قدرت تأثیرگذاری و مانعتراشی بیش از حدّی دارند. و از آنجا که رئیس جمهور با پشتوانه رأی مردمی سر کار میآید این نحوه از مشارکت مردمی یا به اصطلاح دموکراسی را ناقص و صوری و قفل و بند زده میدانند. به نظر شما این ایرادات تا چه حد درستند و تا چه حد توجیه اشتباهات سیاسی یا ضعف تئوریک و وابستگیهای سیاسی است؟
در حقیقت مشکل اصلی و اساسی که داریم این است که قانون اساسی و ظرفیت اصلی و عملیاش بهطور کلی دیده نشده است. تا آنجا که آقای خاتمی بعد از هفت سال به زبان میآورد که «رئیس جمهور فقط یک تدارکاتچی است». بودجة کشور 145 هزار میلیارد تومان است که از این مقدار، پنج هزار میلیارد تومان دست قوة قضائیه، مجلس، نهادهای وابسته به مقام معظم رهبری و نیروهای مسلح است. و مابقی 140 هزار میلیارد تومان دست خود دولت است. دولت با حدود سی وزارتخانه و سازمان کوچک و بزرگ، این بودجة سنگین و وحشتناک را در اختیار دارد و باز هم میگویند ما کنترلچی و تدارکاتچی هستیم. واقع قضیه این است که شأن این مسائل در کشور هنوز مشخص نشده و همة فشارها متأسفانه به سمت رهبری کشیده میشود. به تعبیر دیگر پارلمان در کشور ما هنوز جای خود را پیدا نکرده، شأن خودش را نمیداند، ضعف کاری هم دارد و بار ضعف و کمکاری خود را روی دوش سطوح بالاتر میاندازد، دولت و قوة قضائیه و... هم همینطور. و اینهمه ضعف و بدتر از آن توجیه و برگردن سطوح بالاتر انداختن در زمانی است که همه رقم نظام را تهدید میکنند. مقالهای در روزنامة ابرار در ماه تیر چاپ شد که از سه تهدید اصلی برای نظام جمهوری اسلامی یاد کرده بود. یکی بالکانیزاسیون تمامیت ارضی: یعنی اینکه کشور شقه شقه شود چیزی که الان آمریکاییها مد نظر دارند. و دومی آندلیزاسیون فرهنگ ملی: که در دستور کار فرهنگ کشور است تا کشور را از لحاظ فرهنگی مثل آندلس کنند و سومی هم واتیکانیزاسیون ولایت فقیه است. که مهمترین تهدید است یعنی اگر بتوانند ولایت فقیه را مثل پاپ که در واتیکان محدود شده و قدرت جدی ندارد محدودش کنند به گونهای که دیگر قدرتی نداشته باشد بقیه مقاصد و تهدیداتشان نیز عملی خواهد شد. و همة اینها جهت و علتش این است که رئیس جمهوری و مجلس و قوة قضائیه و... شأن و موقعیت خود را نمیشناسند، تلاش نمیکنند، کار نمیکنند و کار را به آنجا میرسانند که در افکار عمومی این فکر شایع و احساس شود که کار قفل شده و رهبری است که باید بیاید و گره از کار باز کند. البته اگر کارها توسط ولی فقیه حل شود خوب است. اما نه اینکه کارها بماند و هر چه ضعف و کمکاری است به اسم رهبر تمام شود بعد آنوقت بنده بشوم سردار سازندگی و مرد صلح و گفتوگوی تمدنها و اینها. آنجایش که خوب و مردمپسند است به اسم من و آنجا که بد بود و نشان ضعف به اسم رهبری تمام شود. اینها خطرناک است.
آیا بطور کلی اینکه رئیس جمهور با رأی مردم انتخاب میشود و از پشتوانة رأی مردمی برخوردار است میتواند توجیهی برای این باشد که رئیس جمهور در حوزة طرح و نظر و عمل آزاد مطلق باشد و حتی کمی عقبتر برویم آیا با وجود سیستمها و روشهای تبلیغاتی و اوضاع و احوال داخلی و خارجی جامعه، صرف انتخاب و کسب رأی اکثریت یکی از کاندیداها، جواز و دلیل صلاحیت مطلق و شایستگی وافی و کافی او برای ریاست جمهوری میتواند باشد یا نه؟
جمهور به ماهو جمهور از حیث برتافتن مثلاً حوزة دموکراسی و رأی مردم در کشور ما جایگاه دوم را دارد و اساساً ما چیزی به نام دموکراسی محض در هیچ کجای دنیا نداریم. در دنیا حدود هزار و یک مورد «کراسی» وجود دارد. تکنوکراسی، آریستوکراسی، تئوکراسی، دموکراسی و... . مدلی که ما ریاضی میکنیم عبارتست از اینکه «دمو» (مردم) میشود محمل این دموکراسی. که دو حالت دارد یا اینکه مردم رأی و نظر و حکم و قانون و حکومت را از خدا میدانند یعنی حاکمیت خدا را میپذیرند. یا اینکه این عقیده و رأی را کنار میگذارند و رأی و حکم خودشان را میپذیرند. که این رأی و حکم خودشان هم نواقص و معایب جدّی دارد. چراکه این «رأی و حکم خودشان» فاقد عقل جمعی یا خرد جمعی است. اگر خاطرتان باشد سالهای اول، دوم خردادیها برای این «رأی و حکم مردم» خرد جمعی قائل بودند که خودشان بعداً این نظر را رد کردند و تقریباً از 77، 78 به بعد دیگر چیزی به اسم خرد جمعی شنیده نشد. حتی خود سروش هم آمد و گفت خرد جمعی به این معناست که شما بپذیرید که همه توده و آحاد جامعه از خردشان استفاده میکنند درحالی که اینگونه نیست. و با این تعبیر قائل شدند که دموکراسی یعنی حاکمیت تودهها و برتافتن رأی توده مردم یا عوام جامعه. (این مطالب را سروش در مصاحبهای رسمی با روزنامة آزاد در سال 78 مطرح کرد).
البته بین عوام و عموم هم میبایست فرقی گذاشت. عموم شامل خواص و عوام است. عوام جامعه متغیر رفتارشان هیجان و عواطف است و حال آنکه خواص جامعه متغیر رفتارشان عقلانیت است. لذا دموکراسی حاکمیت عوام جامعه و برتافتن رأی عوام جامعه است. که این نقطه ضعف دموکراسی است که نمیتوان رأیی خلاف رأی و نظر مردم داشت و ارائه داد بعد هم رأی آنها را کسب کرد و درنتیجه ممکن است حزبی یا فردی بیاید و احساسات مردم را تحریک کند تا رأی آنها را به دست آورد. جمهور به ماهو جمهور از این حیث در نظامهای اومانیستی و سکولار روند و رویکردی دارد که شما در این حوزه ساختار کلیاش را میتوانید ببینید. که هانتینگتون، واضع جنگ تمدنها، اسمش را پورنوکراسی گذاشته است. پورنوکراسی یا حاکمیت نفس که در فرهنگ لغت به «نفسسالاری» ترجمه شده است که من احساس کردم کامل نیست و جواب نمیدهد و بهتر است به «نفسانیاتسالاری» ترجمه شود.
«نفسانیاتسالاری» اشارهای است به این معنا که وقتی گفتیم حاکمیت مال مردم است همة این حاکمیت، حاکمیت خرد جمعی مردم نیست بلکه احساسات و عواطف جمعی هم هست. و احساسات و عواطف جمعی معمولاً هم غلبه دارد و بدتر اینکه همیشه پاک نیست و بسا که پر از هوا و هوس است تاریخ هم که الی ماشاءا... پر است از این موارد. قوم نوح(ع)، قوم لوط(ع)، قوم موسی و... . و به تعبیر مقام معظم رهبری عمدة مشکل انبیاء و اولیاء الهی که مانع موفقیت ایشان بوده است این است که مردم نفسانیاتشان را میگذارند جلو. لذا شما یک دموکراسی وسط بنویسید بهعنوان محمل. موضوع را که بخواهید بر آن حاکم کنید یک طرفش این است که یا مردم میپذیرند حُکم مال خداست و حکم و رأی خدا را بر خودشان مستولی میکنند که میشود حاکمیت خدا یا تئوکراسی و یا اینکه نه در طرف دیگر در حوزة فلسفه سیاست میآیند و حوزة نفسانیات مردم را برمیتابند که میشود پورنوکراسی.
فرمودید که در نظامهای سکولار و اومانیستی دموکراسی روند و رویکردی دارد که به پورنوکراسی میرسد. لطفاً بفرمایید که این پورنوکراسی به معنای نفسانیتسالاری یا برتافتن نفسانیات مردم بدون هیچ قید و بند و چارچوب فرابشری، بعنوان نقطه ضعف دموکراسی یا به تعبیر دیگر مرحلة انحطاط دموکراسی چه روندی را لازم است طی کند تا به ظهور برسد؟ و بعد هم توضیح بفرمایید که مدلهای مختلف دموکراسی و همچنین نظام جمهوری اسلامی در مقابل پورنوکراسی چه وضعیتی دارند؟ فیالمثل در نظام جمهوری اسلامی چه ضمانتی یا ضامنهایی وجود دارد که حفظ نظام یا کسب آراء مردم به قیمت خرج کردن از آرمانها یا کنار گذاشتن آرمانها تمام نشود؟
برای پورونوکراسی سه موج در نظر میگیرند. یکی زمانی است که در انقلابها رهبران انقلاب و تحولات شایستگی لازم برای رهبری را دارند و با شایستگی هم آمدهاند و اصلاحات را رهبری کردهاند. موج دوم زمانی است که دیگر آن رهبران نیستند یا کنار رفتهاند. هانتینگتون میگوید این اوضاع وقت جلو آمدن و مطرح شدن تکنوکراتهاست. کسانی که تخصص دارند جلو میآیند هر چند دیگر آن اعتقادات ایدئولوژیک را ندارند. مثلاً اکنون که 25 سال از انقلاب ما گذشته است یکسری آدمها با تخصصهای مختلف اقتصاد، مدیریت و سیاست و... بیایند و مردم به اینها رأی بدهند در عین حال که دیگر آن اعتقادات ایدئولوژیک امام(ره) را ندارند. موج سوم یا گام سوم هم زمانی است که عدهای خوب بو میکشند تا ببینند چطور میشود رأی این اکثریت مردم را به دست آورد. در واقع این جماعت در این زمان میآیند تا رگ خواب مردم را پیدا کنند.
یکی از پاشنههای آشیل که اساساً مهمترین نقطة ضعف دموکراسی است این است که شما اصلاً هیچ موقع نمیتوانید بر خلاف رأی و نظر مردم حرف بزنید و رأی هم بیاورید. وقتی نیاز به همراهی مردم و جامعه است باید موافق حرف بزنند این میشود پورنوکراسی. مثلاً این کار را نمیکنند که آی مردم من آمدم با شما برخورد کنم به من رأی بدهید. این است که دموکراسی همیشه تأثیر مردم را میخواهد پس باید پذیرفت که مردم درست عمل میکنند. که این هم جداً زیر سؤال است اگر بپذیریم نظر مردم همیشه درست است که دیگر هیچ. نمونههای تاریخی برای نقض این مطلب بسیار است یک نمونهاش قوم نوح(ع) که بعد از 950 سال دعوت تنها هشت نفر سوار کشتی نوح شدند یا قضیة قوم موسی(ع) و قوم ثمود(ع) و... . اگر قرار باشد که ما و همهچیز مطابق رأی و نظر و خواست مردم باشد دیگر مسأله هدایت و امامت موضوعیت نخواهد داشت. لذا پاشنه آشیل دموکراسی این است که شما نمیتوانید خلاف میل و نظر مردم حرف بزنید حتی اگر خیرشان را هم بخواهید.
کلینتون بعد از پیروزی در انتخابات، به دیترویت، مرکز ایالت میشیگان رفت و با همجنسبازانی که به او رأی داده بودند در راهپیمایی شرکت کرد فقط به این علت که به او رأی داده بودند. ببینید این معنایش این است که اگر قوم ثمود الان بودند دولت کلینتون در آن رأی میآورد. هانتینگتون به این میگوید پورنوکراسی. یعنی روند دموکراسی در موج سومش به این پورنوکراسی میرسد که مرحلة انحطاط دموکراسی و جزء اساسیترین مشکلات دموکراسی است.
این پاشنة آشیل که عرض کردم در تئوکراسی وجود ندارد. اگر از حوزةفلسفه سیاست خارج شویم و از منظر فقه سیاسی وارد حوزة جامعهشناسی سیاسی شویم، میگوییم تئوکراسی از پاشنة آشیل و نقطه ضعفی که دموکراسی دارد مصون و برکنار است. زیرا تئوکراسی معیار مطلق دارد، همان که سروش میگوید ایدئولوژیک کردن مثلاً رفتار، چون معیار مطلق داشتن و ایدئولوژیک کردن، چیزهای مطلق و بسته و دگم دارد شما مجبور هستید که با آن تلقّی دگم و بسته و دکترین مربوطه هماهنگ شوید. اما در نگاه پورنوکراتیک انعطاف [یا بیقید و شرطی] وجود دارد به عبارت دیگر هر چه تودة مردم خواستند ما هم همان را عملی میکنیم. پس میتوان گفت تئوکراسی از این منظر دوام فکریاش بیشتر است و این یکی عموماً دوام اجتماعیاش ولی تابع موج میشود.
در نظام جمهوری اسلامی شخص ولی فقیه، مسئولیت نظارت برای در چارچوب احکام الهی بودن را دارد. نقش رهبر و شورای نگهبان بالای سر مجلس و دولت در واقع یک نقش شرعی است. یعنی چارچوبه شریعت و احکام الهی را معین میکنند که ذیل اینها برای مجلس و رئیس جمهور و... اختیاراتی وجود دارد که با این توضیح معلوم است که این اختیارات محدودند نه مطلق. که من عنوانش را گذاشتم تئودموکراسی یا دموتئوکراسی. نظر بچه حزباللهیها بیشتر تئودموکراسی است و نظر دوستان غیر حزباللهی که معتقد به حفظ نظاماند دموتئوکراسی که تفوق مردم با حکم و حاکمیت الهی منظور نظرشان است مثل آقای خاتمی که از آن به مردمسالاری دینی یاد کردهاند. یعنی دین چارچوب را تعیین میکند و رأی مردم هم تابع رأی دین پذیرفته میشود.
تئودموکراسی که تعبیر شما برای نظام جمهوری اسلامی است در میان مدلهای دیگری که سیستمهای حکومتی دارند چه جایگاهی دارد؟ و با وجود پشتوانة عظیم مردمی و ذخایر فرهنگی و تاریخی و مادی مختلفی که هست چرا نظام ما هنوز پیاده و تثبیت نشده است؟ چه کمبودهایی از حیث تئوریک و پراتیک وجود داشته که امکان ثبت آن را مانع شده یا تضعیف کرده و به تأخیر انداخته است؟
در میان انواع مدلهای کراسی که وجود دارد تئودموکراسی به نظر من، پیشرفتهترین و مترقیترین مدل محسوب میشود و خیلی حرفهای است؛ متأسفانه محتوای مدیریتیاش ضعیف است. یعنی آدمهایی که باید سر این پستها باشند معمولاً در این حد و قوارهها نیستند. خود سیستم عالی است منتها نسبت سیستم و مجموعه مسئولان به این میماند که شما یک بنز دارید اما به دست رانندهاش پیکان هم نباید داد. البته این حوزه کلی قضیه است. اما همة اشکال به خود این افراد برنمیگردد. سیستم وقتی که لایههای خاص خودش را نداشته باشد شما هر چقدر هم که آدمها را قویتر یا ضعیفتر کنید تأثیری ندارد. هرسیستم حکومتی لایههایی دارد که شرط تثبیت و پیاده شدن آن سیستم این است که بین لایههای سیستم هارمونی لازم ایجاد شده باشد. مثلاً در ایالات متحده بین سه حوزة پارادایم و طراحی جامعه و استیل زندگی هماهنگی ایجاد کردهاند. سوپر پارادایمشان اومانیسم است از دل پارادایم یعنی از حوزة فلسفی که خارج شویم در سطح و لایه طراحی مدل جامعه، جامعة مدنی را طرح ریختهاند و درآوردهاند «سیویل سوسایتی». اندیشمندان و روشنفکرانشان در حوزة پارادایم یعنی اومانیسم حرف میزنند و نظر میدهند. مدیران و دولتمردانشان مدل جامعهای را که دارند پیاده میکنند و برای لایة پایین سیستم یعنی عوام جامعه استیل زندگی را طراحی کردهاند. American Life style.
جامعهای که در این سه لایه طراحیها و پیادهسازیهای لازم را به اتمام رسانده یا لااقل پیش برده و هژمونی لازم را ایجاد کرده است دارای یک سیستم تثبیت شده است. در این جامعه حالا حالاها انقلاب صورت نمیگیرد مگر اینکه خودش از درون فاسد شود و بعد هم متلاشی و از بین برود. انگلیس، فرانسه، آمریکا، کانادا به این مرحله از تثبیت رسیدهاند. پارادایمشان اومانیسم است، مدل جامعهشان که جامعه مدنی است و استیل زندگیشان، مشخصاً خود آمریکا و کانادا، امریکن لایف استیل. تثبیت انقلاب هم منوط به این سه لایه است یعنی پارادایم و مدل جامعه و استیل زندگی. از اول انقلاب تا کنون فعلاً توانستهایم پارادایم را تثبیت کنیم ولی مدل جامعه و استیل زندگی هنوز طراحیاش تمام نشده است. ثبات، چیزی در حدود 75 سال زمان لازم دارد سه تا 25 سال. پارسال که 25 سال اول تمام شد پارادایم را تمام کردیم و همانطور که در سخنرانی قبل از خطبههای نماز جمعه اعلام کردم اکنون که در 25 سال دوم انقلابیم دوران جامعهسازی و سیستمسازی را شروع کردهایم. جامعه حدود 1400 سیستم دارد که در وضعیت فعلی نظام ما هیچکدام طرح جامعة مطابق با پارادایم اسلامی انقلاب نمیباشند. فیالمثل دانشگاه و بانک و پلیس و... در مملکت ما همان کاری را میکنند که در غرب و در نتیجه خروجیاش هم متناسب با غرب است. و تا مدل جامعه طراحی نشود این مشکلات باقی است. در استیل زندگی هم مسأله همینطور است. ثبات نظام به ثبات این سه لایه است یعنی حوزة فلسفی، حوزة جامعهشناختی (جامعهشناختی که میگویم شامل سیاست، فرهنگ و اقتصاد است) و حوزه مدل زندگی.
الان تقریباً بیش از 75 درصد پارادایمها و تفکر پارادایمی موجود در کشور ما پارادایم اومانیستی است.
شما در جامعهشناسی، علوم سیاسی، فلسفه، مدیریت، اقتصاد و روانشناسی و سایر علوم آنچه در دانشگاهها میبینید مربوط به اندیشه مدرن است. رویکرد دینی ندارد. پس در حوزة تفکر پارادایمی 75 درصد تصرف شده است. در میدان دوم یعنی طراحی جامعه که به مدیران مدیریتی برمیگردد اولاً که کل سیستم سکولار است، ثانیاً عمده نظام مدیریتی که مد نظرشان است و آن را پیاده و اجرا میکنند در خوشبینانهترین حالت پنجاه درصدش همان تفکر مدرن یعنی جامعة مدنی است، مثلاً شما ببینید در دانشگاه شریف معاون پژوهشی وزارت علوم، آقای منصوری، مینشیند و میگوید: آقا ما الان در تولید علم فلان رتبه را داریم. میپرسی چرا؟ میگوید: فلان تعداد از مقالاتمان در نشریههای خارجی به چاپ رسیده است و... . استاندارد آموزش عالی استاندارد غرب است، استاندارد وزارت بهداشت و درمان، استاندارد پلیس، استاندارد گمرک و بانک و... همه و همه استانداردهای غرب است. لذا 50 درصد ساختار مدیریتی در طراحی جامعة مدنی با همة گزارههایش میل به آن استانداردها دارد و اینگونه نظام علمی کشور ما هم 50 درصدش از دست رفته و در خوشبینانهترین حالت 50 درصد مدل جامعه تصرف شده است. میماند مدل زندگی، یعنی آنجایی که با روشنفکرهای ما صحبت میکنید و آنجا که با مدیران کشور صحبت میکنید و اینجا که با عوام جامعة ما صحبت میکنید. در صحبتی که با عوام ما دارند مدل لباس میآید فوری میپذیرند، مدل کفش میآید، مدل مو میآید و... . اتفاقی که در حوزةمدل زندگی یا استیل زندگی افتاده این است که 25 درصد زندگی مردم تقریباً آمریکایی شده است. بارها بهعنوان نمونه عرض کردهام که آشپزخانهمان اُپن شده است، Fast Food میخوریم، ساندویچخور و پیتزاخور شدهایم در برنامة غذاییمان اسپاگتی (ماکارونی) داریم، عنوانهایی که قبل از اسمهامان است، لباس و کت و شلواری که میپوشیم... اینها همه تأثیری است که از غرب آمده یعنی درواقع سبک زندگی آمریکایی را پذیرفتهایم. شما فرض کنید جامعه مثلاً ده هزار مؤلفه دارد، با این تعبیر ما از غرب 1500 مؤلفهاش را پذیرفتهایم و داریم پیاده میکنیم و روزبهروز هم دارد بیشتر میشود.
با تصویری که شما از وضعیت فعلی ارائه فرمودید در آینده چه وضعی خواهیم داشت و شما چه پیشبینیایی دارید و در مقابل آن چه پیشنهادهایی ارائه میکنید؟
ببینید با توضیحاتی که گفته شد اکنون غرب 25 درصد با مردم ما صحبت میکند، 50 درصد با مسئولین و مدیران ما و 75 درصد هم با روشنفکرهای ما. الان آمریکا از طریق نظام بینالملل در WTO (تجارت جهانی)، در سازمان ملل، حوزه سیاست بینالملل، فرهنگ و بهداشت و... با مدیران صحبت میکنند آنهم با زور. از طریق اینترنت و ماهواره و غیره هم با عوام جامعه صحبت میکنند و نتیجه هم این میشود که ما جبهة دفاعیمان اینقدر ضعیف باشد. پیشبینی ما این است که طی سالهای آینده بین سه لایه بالانس میشود. یعنی دولت روزبهروز به همان دیدگاهی که روزی روشنفکران میگفتند و بد شمرده میشد نزدیکتر میشود و بیشتر آنها را وارد حوزة عمل میکند و مردم هم به همین نسبت باورهایشان روزبهروز بیشتر فرو میریزد و این بالانس و توازن که صورت گرفت آن موقع هماهنگش میکنند و سیستم صدمه میخورد. راه مقابلهاش هم طبیعتاًاین است که ما پارادایم را پس بگیریم مدل جامعه را هم خودمان طراحی کنیم و همچنین استیل زندگی را.
چیزهایی که از سنتهای گذشته برایمان باقی مانده و چیزهای خوبی هم در مدل زندگی بودهاند احیا کنیم و چیزهای جدیدی را هم که نیاز داریم طراحی کنیم. مثل زمان دفاع مقدس که بخشهای خوبی طراحی شد و اساساً یکی از مهمترین دلایل موفقیت ما در دفاع مقدس این بود که پشت خاکریزها استیل زندگی انحصاری بود. نه اینکه یک مشت نظامی حرفهای باشند که با زندگی نظامی و اصولی که در پادگان آموختهاند بیایند و بجنگند. نه، پشت خاکریز هر کس از هر کجا که میآمد نخود خودش را در آن آش میریخت و یک چیز جدیدی درست میشد و فرهنگی شد که همه دیدید و هنوز هم زنده است و ما هم هنوز از آن است که میخوریم. آقای خاتمی گفت رئیس جمهور یک تدارکاتچی است، آقای لاریجانی هم آمد و بدترش کرد و گفت آدم افتخار میکند که تدارکاتچی باشد. نه، این تعارفات را باید کنار بگذاریم. نقش ریاست جمهوری خیلی در این مسأله مهم است. ایجاد چهار هزار NGO زنان و دوازده هزار NGO جوانان از جمله کارهایی است که آقای خاتمی با سازمان ملی جوانان و دفتر مشارکت زنان کوشیدند در بدنة جامعه مدنی کشور پیاده کنند تا برای آینده سلولهای مصنوعیای را به وجود بیاورند. منظورم همین NGOهاست. که این NGOها هم سبب شود افرادی دورش جمع شود و جمع شود و نهایتاً فربه شود که اگر هشت سال بعد دوباره بتوانند به صحنه برگردند آن جامعة مدنی زمینهاش فراهم شده و شکل گرفته باشد که بهطور کلی چهار کلیدواژه هماهنگ هم دارند: دموکراسی، جامعة مدنی، هیومن رایتس (حقوق بشر)، لیبرالیسم.
پس یک پایههایی را اینها گذاشتهاند آن هم در تعارض جدّی با دیدگاههای آقا. این فضای جامعهشناختی و روانشناختی سیاسی ساختار این مسائل در کشور خودمان است. نکتة اصلی همین است که اگر ما تثبیت شرایط را مد نظر داریم این انطباق باید بوجود بیاید. به این معنا که ما پارادایم را سریع معرفی کنیم، مدل جامعهمان را هم سریع تولید کنیم و معرفی کنیم و دولتمردانمان نیز باور داشته باشند و شروع کنند همان بودجه و امکاناتی که برای مسئله جامعة مدنی و تحقق NGOها اختصاص دادند چنین توان و امکاناتی هم برای جامعة هجری و مهدوی گذاشته شود. البته نه شیوة رایج که تا صحبت کار فرهنگی میشود سریع میروند و میگویند این کار مهم است، پول میگیرند و خرج میکنند و پوستر میچسبانند و از این کارها. اینگونه نه. اما همان مدلی که قبلاً گفتهام که مثلاً ما یک محله نمونه هجری و مهدوی مثلاً در شیراز، در تهران، در قم و در همهجا بهوجود بیاوریم، نمونهسازی کنیم و بعد آرامآرام بسطش بدهیم. جامعه رضوی را در مشهد، جامعه حسینی را در اصفهان، جامعة موسوی را در شیراز، جامعه علوی را در تهران، جامعة فاطمی را در قم و... . و اینگونه چهارده معصوم را در بین چهارده مرکز اصلی استانها توزیع کنیم و اینها را آرام آرام تسرّی دهیم و به همان نسبت که سیستمهایش دارد طراحی میشود معیارهایش را هم تبیین کنیم.
نقش اشخاص و خصوصاً رئیس جمهور در کشورهایی که دارای ثباتاند تا چه حد است و از آنجا با توجه به عدم تثبتی که سه لایه در کشور ما دارند نقش و اهمیت رئیس جمهور تا چه حد تأثیرگذار است؟
گفتیم که تثبیت انقلاب منوط به تثبیت سه لایه پارادایم، مدل جامعه وسبک زندگی است. در ایالات متحده، در انگلیس، در فرانسه هیچکس نمیآید با پارادایم دربیفتد و آن را زیر سؤال ببرد. یعنی کسی با اومانیسم، سکولاریسم، اندیوپدوآلیسم، هدونیسم و... با هیچیک از اینها کار ندارد. سراغ جامعة مدنی هم که میآیند با سیویل سوسایتی کاری ندارند. نهایتاً مثل هابرماس نقدش میکنند. یعنی نمیگویند نباشد جامعه مدنی را خیلی هم که نقد میکنند تازه میخواهند اصلاحش کنند. میماند استیل زندگی، در استیل زندگی حالا میگویند سقط جنین باشد یا نه، شبیهسازی انجام شود یا نه، همجنسبازها ازدواج کنند یا نه، و از این قبیل مسائل. والاّ در خود استیل زندگی هم که پایش بیفتد دیدید که حجاب را برنمیتابند. آلمانیها، دانمارکیها، بلژیکیها، فرانسویها همه برخورد میکنند.
در این جوامع بین اندیشمندان در پارادایم، مدیران و مسئولان کشور در مدل جامعه و تودة مردم در مدل زندگی انطباق وجود دارد. منتها در کشور ما در حوزة فکری فلسفی درگیری وجود دارد به این معنا که گروهی به فلسفههای غربی متمایلند گروهی به فلسفة اسلامی و هر گروه هم چیزی غیر از دیگری مد نظر دارد؛ این تضارب و درگیری بین روشنفکران ماست. در مدل جامعه هم آقا نظرش جامعة مهدوی است آقای خاتمی نظرش جامعة مدنی است پس یک درگیری و بیثباتی هم اینجا داریم. در حوزة سوم هم بچه حزباللهی میرود و در خیابان امر به معروف و نهی از منکر میکند آن پسره هم دوست دارد رپ باشد، هوی متال و... باشد یعنی ما در جامعهمان میان سه لایه جبهه داریم، تضارب و تقابل داریم. در آمریکا اگر مثلاً یک آدم کودنی مثل بوش میآید و رئیس جمهور میشود دیگر روی پوشش مردم اثر نمیگذارد نه پوشش و نه هیچ چیز دیگر. اما در ایران اینجور نیست، در ایران مثلاً آمدن یا نیامدن یک رئیس جمهور خاص تأثیر جدی دارد. یعنی از پارادایم گرفته تا مدل جامعه و سبک زندگی همه را میخواهد عوض کند و به جهت عدم تثبیت سه لایه و عدم تطابق آنها تصمیمات او مؤثر هم میافتد.
تفاوت حوزههای رئیس جمهوریها در آن سه مدل است، یعنی مدل خاص ما که تئوئیستی است و مدل آنها که اومانیستی پرزیدنشال یا پارلمانتاریستی است. در آن جوامع رئیس جمهور میتواند ضعیفترین آدم باشد و هیچ مشکلی ندارد منتها اینجا چون یکسری ناکارآمدیهای سیستمی داریم تعارض خیلی جدی است و حتی اگر شما قویترین آدمها را رئیس جمهور بگذارید باز هم مشکلات، خودشان را نشان میدهند. شما ببینید در یک کشور دویست میلیونی مثل آمریکا یک آدم ضعیفی مثل بوش رئیس جمهور است و خیلی راحت آن سیستم، مثل ساعت، دارد کار میکند. و دلیل اینهمه التهاب و ناآرامیها و دغدغههای مدام که همیشه باید مردم در صحنه باشند و مسئولین و بچههای متدین همیشه نگرانند، همهاش حاصل این عدم انطباق سه حوزه است. و البته همین که نظام تا اینجا رسیده و 25 سال گذشته است ما این برآورد را داریم که یعنی 50 درصد راه را رفتهایم و مهم این است که سعی کنیم اصلاحش کنیم.
انقلاب و نظام ما ماهیت خاص خود را دارد که به کلّی آن را از دیگر نظامها منفک میسازد و از اینجا طبیعتاً مسائل و مشکلات خاص خود را دارد حال اگر توانایی یک رئیس جمهور برای پرداختن به یک مسئله یا حل مشکلی خاص شرطی مهم است فهم مسئله اساسی نظام اصولاً مقدمتر و مهمتر از حل آن است. منتها غالباً میان مسائل و مشکلات خلط میشود. مشکلات را کمابیش همه میفهمند اما درک مسألهای که حل همه مسائل نظام و رفع همة مشکلات پیش پای نظام بسته به آن است چندان مطرح و چندان آسان هم نیست. حال به نظر شما مسألهای که تحقق ماهیت نظام ما در دنیای بهاصطلاح مدرن امروز، بسته به طرح و جدّی گرفتن آن است چه مسألهای است؟ چه برخوردی تاکنون با این مسأله شده است آیا اصلاً توجهی به آن شده و میشود یا نه؟
به نظر من مسأله اصلی و اساسی نظام یک مسأله فرهنگی است. متأسفانه عمده کاندیداها مسأله یا مسائل اساسی را مسائل مدیریتی یا اقتصادی میدانند که نسبت به مسأله فرهنگ، روبنا محسوب میشوند. در طراحی جامعة هجری و مهدوی هم ما به این نتیجه رسیدیم که بر خلاف نظامهای دیگر سرمایة ایمان زیربناست. نظام ما الان یک سرمایهداری مالی و مادی است. نبض نظام ما بسته به بورس و قیمت دلار و نوسانات نفت و امثالهم است. درحالیکه نبض یک جامعة دینی و حکومت دینی با ایمان است که نوسان پیدا میکند و اگر در اخلاق و عفت و ایمان و حیا و مواردی از این دست نقصانی رخ دهد درواقع جامعه و حکومت دینی دچار بحران میشود.
زیرساختهای این سیستم همان است که قبل از انقلاب بوده، این وزارتخانهها، همان وزارتخانههای قبل از انقلاب است مدل کارشان هم همینطور، آن دعوا و اعتراضی که بنده نسبت به مسائل بانک و بانکمحوری و اینطور مسائل دارم اینست که ما نسبت به قبل از انقلاب اتکایمان نسبت به بانکمحوری حداقل 500 برابر شده است. قبلاً در خیابان محلة شما اینطرف یک مسجد بود و آنطرف هم یک بانک بود. مردم بهصورت خیلی محدود با بانک سر و کار داشتند و بیشتر به مسجد میرفتند. الان مردم پول آب و برق و گاز و تلفن را به بانک میدهند، وام مسکن را از بانک میگیرند... در هفته چند بار باید به بانک بروند و برگردند و بهندرت مسیرشان و کار و بارشان به مسجد میافتد. ما سجدهگاه مردم را در این 25 سال اول انقلاب عوض کردیم درواقع یک نظام کاپیتالیستی و سرمایهداری ایجاد کردیم.
وقتی میگوییم جمهوری اسلامی، اسلام یک دین است و دین هم مقولهای فرهنگی است. لذا در جامعة ما از میان منابع چهارگانه قدرت ملی یعنی فرهنگ، سیاست، اقتصاد و نظامیگری آنچه باید اصل و مبنا قرار گیرد و ستون بنیادی جامعه باشد فرهنگ است. در جوامع کاپیتالیستی ستون قدرت اقتصادی مبناست الان در کشور ما هم ستون قدرت اقتصادی مبناست و اگر قرار است که حرکت یا تغییر و تحول جدی به وجود بیاید باید ستون قدرت فرهنگی مبنا و اصل قرار گیرد. که در اینجا باز هم برمیگردیم به همان سه لایه که توضیح داده شد اول پارادایم یعنی چارچوب تصوری که مربوط به حوزة تفکر فلسفی است. حوزة دومش هم که مدل طراحی جامعه است با 1400 سیستمی که جامعة دینی و حکومت دینی نیاز دارد. و سوم هم که سبک زندگی است. متأسفانه به هیچکدام از این سه لایه توجهی نشده است. عمدة مسئولین کشور در لباس روحانیاند اما در عمل بنده به صراحت حاضرم مناظره کنم و رد کنم که مثلا ًدر امنیت ملّی ذرهای امنیت دینی را پیاده نکرده و نمیکنند بلکه آنچه پیاده میکنند تفکر مدرن است و در نهایت میشود روحانیت منهای اسلام. در حوزة طراحی جامعه، سیستمهایی که در جامعة ما وجود دارد مال دین نیست، شما هر کاری بکنید دانشگاه دکتر بیرون میدهد، شما هر کاری بکنید این سیستم پلیس جسد تمدن را نگه میدارد، این سیستم بانکی نظامی شبهه ناک است و صدای همه مراجع را هم درآورده است برای استیل زندگی هم که ارشاد و سازمان تبلیغات و صدا و سیما کاری نکردهاند.
ما نیاز داریم که استیل زندگیمان را طراحی کنیم، کاری که حلیةالمتقین علامه مجلسی سیصد، چهارصد سال پیش انجام دادهاند، باید صدها مدل طراحی مو، طراحی کفش، لباس، گویش و... داشته باشیم. اگر نظام پذیرفت که تئوئیست است نه اومانیست و بشر تابعی از خداست و نسبت به او مکلّف، آنوقت خیلی از مشکلاتی که وجود دارد و برایشان بودجه گذاشته میشود منتفی خواهد شد. اگر پذیرفتیم که جامعة اسلامی یک جامعة هجری است و تمام سیستمهایش باید طوری طراحی شود که ما را به خدا برساند آنوقت به مسأله اصلی نظام هم توجه شده است که مسألهایاست فرهنگی. نه اینکه مثلاً شما یک مهندس باشید و از آنطرف حکیمی مثل آقای جوادی آملی را در تفسیر قرآن قبول داشته باشید، مجتهد شما هم مثلاً شخصی در قم باشد و تاسوعا و عاشورا هم بروید و عزاداری کنید منتها از آن طرف صبح اول روز شنبه که سر کار میروید و میخواهید ساختمان بسازید بعنوان یک مهندس همان قواعد مدرن سکولار را پیاده کنید. در اینصورت دین میشود یک مقولة شخصی. ما میخواهیم همةاینها یکی باشد یعنی معیار ما بشود مثلاً شیخ بهایی که هم فقیه است و هم حکیم و فیلسوف است و هم مهندس و معمار. هر چه را که در فقه و حکمت و معارف آموخته همه را در معماریهایی که به آن پرداخته به کار برده و داخل کرده و آثار او در اصفهان هنوز هم هست. یعنی معماری و مهندسیاش سکولار نیست.
با این توضیحات بنده این مطلب را رد میکنم که قرار دادن چهار نفر با درجة اجتهاد بالای سر وزارت اطلاعات سودی داشته است. چه فرقی میکند این چهار نفری که بودند کدامشان سواد اطلاعاتی داشتهاند از روز اول تا حالا؟ هیچکدام. اگر به جای اینها آدم کت و شلواری هم میگذاشتید هیچ اتفاقی نمیافتاد. چون قرار نبود این سیستم اطلاعاتی نظام امنیتی دینی را پیاده کند یعنی فقه امنیتی و فقه اطلاعاتی کجاست؟ کجا تدریس میشود؟ که آنرا تولید کرده؟ من که خبر ندارم، این نکتهای است که بسیار مهم است. ما در زیرساختهای فکری و تئوریک نظام، حاکمیت مطلقه ولایت فقیه را پذیرفتیم اما دستگاههای زیرمجموعه، حداقل دستورها و مانیفستها و دکترینهای فقهی را برای پیاده کردن ندارند، یعنی فقه سینما، فقه جنگ، فقه انتظامی، فقه امنیتی، فقه بهداشتی... هیچکدام وجود ندارد.
تا اینجور بگویید میگویند: آقا اینها به دین حداکثری اعتقاد دارند بله حکومت، حکومت دینی است و باید دین، دین حداکثری باشد. ما باید برای همهچیز طرح و پیام داشته باشیم و دربیاوریم. اما شما میبینید برای ترجمة کتابهای آنچنانی با قویترین انتشاراتیهای کشور چه میکنند مدام کتابهای نیچه، هگل، کانت، دکارت، پوپر. ولی شد یک دهم این انرژی را برای کتابهای دینی بگذارند؟ تا این حرفها را بزنی میگویند ما بودجه دادهایم دست فلان مجموعه و سازمان. آن سازمانها هم ماندهاند در ملاصدرا و صاحب جواهر و... . آخر یک مقدار بیایید بیرون و امروزی شوید.
نتیجه اینکه مسأله اصلی ما مسأله فرهنگی است و متأسفانه در موضع هیچکدام از کاندیداها تا حالا مسأله فرهنگ برجسته نبوده است. و به فرهنگ بهعنوان یک پدیدة لوکس و شیک و اتوکشیده و ویترینی نگاه میکنند همه معتقدند که کار دست ما باشد ما اقتصاد را اینگونه میکنیم، مدیریت را آنطور میکنیم. نه، هیچ اتفاقی نمیافتد مسأله، مسأله فرهنگی است و فرهنگ هم نه کاکل دخترها و پوستر چسباندن بعضی مجموعههای بسیج و پلاکارد زدنها و بودجه دادن به هیأتها توسط سازمان فرهنگی شهرداری، بلکه طراحی جامعة مهدوی و جامعة هجری مسأله فرهنگی است. فرهنگی در حوزةتئوریک و فقر تئوریک، چیستی و چرایی و چگونگی.
با توجه به گستردگی و پیچیدگی سیستمهای حکومتی و نظامهای اجتماعی مسائل و مشکلات هم گسترده و پیچیده شدهاند که درنتیجه نیاز و استفادة مسئولین منجمله رئیس جمهوری به مسأله مشاوره و مشورت را امری جدی باید تلقی کرد، حال شما بفرمایید که اولاً شخص رئیس جمهور نیاز به چه حد از تخصص و آگاهی دارد تا بتواند از مشاورة مشاوران نهایت استفاده را ببرد. ثانیاً رئیس جمهور با امر مشاوره و مشورت و مشاورهدهندگان چه رابطه و نسبتی باید داشته باشد ثالثاً: سیستمهای مشورتی کارآمد و مؤثر چگونه سیستمهایی است؟
اینکه سواد شخصی که مشاوره میگیرد چقدر باشد با توجه به اینکه در سطح استراتژیک مسأله را طرح کنیم یا تاکتیکی، فرق میکند. در سطح تاکتیکی اگر شخص خیلی هم سواد نداشته باشد معمولاً جواب میدهد اما در سطح استراتژیکی جواب نمیدهد. یک مدیر استراتژیکی اگر سواد و تخصص کافی نداشته باشد آسیبهایی وجود دارد مثلاً ممکن است علیه مشاورین و زیرمجموعهای که از قبل بوده و کار را یاد گرفته است یک تیغ بگذارد و هرکس که بیشتر از آن چیزی که خودش میداند فکر کند و بفهمد گردنش را بزند و دیگر اینکه کسی که توانایی و تخصص ندارد مشاوران یا مدیران زیرمجموعه راحت میتوانند دورش بزنند رئیس جمهور از این نظر باید شخصی باشد با فکر باز و با ظرفیت زیاد که نسبت به شنیدن حرفها و نقدهای دیگران، بهراحتی بتواند کنار بیاید. نظرات همة مشاوران را بگیرد و برآیند آنها را به دست آورده و سپس به آن عمل کند.
در سیستم مشورتی و پذیرش نظر مشورتی دو حالت وجود دارد یکی اینکه شما فقط همفکران و همراهان خودتان را جذب میکنید و دیگر اینکه در سیستم مشورتی حتی نظر مخالفان را هم به کار میگیرید.
گفته میشود ماهاتیر محمد رئیس جمهور مالزی، سه چهار برابر معاونین و مشاورین موافق و وزرایش، مشاور مخالف دارد. تا آنجا که کسینجر هم جزء مشاوران او بود، هفتهای دو ساعت با هواپیما به مالزی میآمد و برمیگشت. ماهاتیر محمد از کسینجر استفاده میکرد و علیه آمریکا هم حرف میزد.
البته مشاوره اینطور نیست که طرح را بیاورند بلکه مینشینند و گَعدِه میگیرند و طرح مسأله میکنند و به قول خودشان با طرف قهوه هم میخورند و بحث میکنند تا ذهن طرف باز شود. حتی لازم نیست کلیات طرحتان را بگویید چون ممکن است آن مشاور برود و در سازمان دیگر طرح شما را لو بدهد. یا نه به جای مشاوره مستقیم پروندهای که به مسأله خاص مربوط است را میفرستید و میگویید پرونده راجع به فلان موضوع و فلان مسأله است شما روی پرونده نظر بدهید.
به هرحال مناسبترین شیوه برای مشاوره ایناست که نظرات مشاورین موافق و مخالف با سعة صدر شنیده و جمعآوری شود و پس از پالایش و بیرون آوردن برآیند آنها، به آنچه لازم است عمل شود. تنها زمانی شخص میتواند بگوید که من نیازی به استفاده از مشاورین ندارم که پیشاپیش حجم بسیار زیادی از تصمیم برای محورهای مختلف آماده و موجود باشد. اما متأسفانه خیلی از کاندیداهای فعلی که برای ریاست جمهوری جلو آمدهاند هیچ تصمیمی ندارند.
سؤالی که میخواهم بپرسم تا حدود زیادی جوابش از میان صحبتهای قبلی جنابعالی معلوم است (چه با توجه به سه لایة اصلی سیستم یعنی پارادایم، طرح جامعه و استیل زندگی و چه با توجه به منابع اربعه قدرت ملی یعنی ستون فرهنگی، ستون سیاسی، ستون اقتصادی و ستون نظامی) منتها اگر صلاح میبینید چه با وجهة نگرشی دیگر چه با وجهة نگرش اول یا وجهة نگرش دوم، جهت جمعبندی مطالب به این سؤال هم جواب دهید که: رئیس جمهور آرمانی نظام جمهوری اسلامی با توجه به وضعیت کنونی چه ویژگیهایی باید داشته باشد و با چه سؤالاتی میتوان میزان انطباق کاندیداهای داوطلب برای رئیس جمهوری را با این معیار و ملاک تعیین کرد؟
توجیه تراشیها چند جهت دارد اول اینکه تواناییهای خود شخص کم است و دوم اینکه پتانسیلی را که قانون اساسی برایش فراهم ساخته است نمیشناسد و سوم اینکه منابع ملی موجود را نمیشناسد. ما در کشور یکسری منابع خیلی قوی داریم. رئیس جمهور یک کشوری مثل افغانستان که کشورش دریا ندارد ممکن است خیلی مشکلات داشته باشد اما ما در ایران سه هزار کیلومتر ساحل داریم، 2300 کیلومتر در جنوب و 700 کیلومتر در شمال. از آنطرف ما کشوری پهناور داریم که از نظر امنیتی بسیار توانمند است.
نیروی انسانی خیلی خوب و جوان داریم حدود 35 میلیون. خوب اینها همه منابعی است که مفت جلوی دست شماست. پس ببینید یکسری پتانسیلها و فرصتها جلوی دست هر کسی که رئیس جمهور میشود وجود دارد. نکتة بعدی این است که مثلاً در کشوری مثل فرانسه رئیس جمهور باید همهچیز را گردن بگیرد اما اینجا برای رئیس جمهورها این فرصت وجود دارد که میاندازند گردن دیگران. جوّ این حرفها و قبول این حرفها را هم ایجاد کردند. اینها همه فرصت است که یک مدیر ضعفهای خودش را بپوشاند و نقاط قوت خودش را برجسته کند.
خرداد 1384 - شماره 17
بهطور کلی چه مدلهایی برای ریاستجمهوری وجود دارد و جایگاهی که رئیس جمهور در نظام ما دارد در کدام مدل جای میگیرد؟
بهطور کلی هماکنون سه نگاه در جهان به ریاست جمهوری داریم. یکی مدل پرزیدنشال است. در سیستمهای پرزیدنشال قدرت در رئیس جمهور جمع میشود و تفوق نسبت به سایر مسئولیتهای سیستم با رئیس جمهور است. مثل آمریکا. البته رئیس جمهور در نسبت با نخستوزیر در کشورها و سیستمهای شامل سِمَت نخستوزیری، وضع و موقعیت متفاوتی دارد. فیالمثل در بعضی سیستمها رئیس جمهور نسبت به نخستوزیر نحوی تفوق و برتری دارد و در بعضی جاها هم برعکس است، رئیس جمهور ضعیف است و نخستوزیر همهکاره است مثل هند. یا مثلاً آلمان که هم رئیس جمهور دارد و هم نخستوزیر، که نخستوزیر در کشور آلمان میشود صدراعظم و درواقع قدرت برای این فرد است. البته مدل بینابینی هم داریم، که در آن قدرت رئیس جمهور و نخستوزیر با هم بالانس میشود. مثل فرانسه که البته در فرانسه رئیس جمهور دارای این اختیار هم هست که نخستوزیر را عوض کند.
مدل دوم در سیستمها و کشورهای پارلمانتاریستی است. در این سیستمها تفوق با پارلمان است. مثلاً در انگلیس گرچه رئیس جمهور وجود ندارد اما نخستوزیر به شدت تحت نظر پارلمان است. این سیستمها پارلمانتاریستی نامیده میشوند که البته نظام کشور انگلیس پارلمانتاریستی مشروطه است. مدلی مثل هند هم پارلمانتاریستی است که پارلمان نخستوزیر را کنترل میکند. پس بین نظامهای پرزیدنشال (با تفوق یا برابری رئیس جمهور و نخستوزیر) تفاوتی جدی با نظامهای پارلمانتاریستی وجود دارد که قدرت مال پارلمان است و دستگاههای اجرایی را به شدت کنترل میکند. تا آنجا که در کشورهای پارلمانتاریستی مثل ترکیه حزبی که در پارلمان رأی ارشد را میآورد باید کابینة دولت را معرفی کند و رئیس جمهور هم از آنها انتخاب شود.
مدل سوم مدلی است که ما ایجاد کردهایم. که در آن رئیس جمهور درواقع نفر دوم محسوب میشود و البته با رأی مردم هم انتخاب میشود. چیزی شبیه به اینکه فیالمثل رهبری را رئیس جمهور مادامالعمر در نظر بگیریم (که البته بنا به تشخیص خبرگان ممکن است تعویض رهبر هم مطرح شود) و کابینهای که باید دولت اجرایی را اداره کند توسط نخستوزیر مدیریت و انتخاب شود. با این تفاوت که در اینجا ما نخستوزیر نداریم بلکه رئیس جمهور داریم.
گاهی ایرادات و شبهاتی طرح میشود مبنی بر اینکه سمت ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی پست و مقامی دستبسته و بسیار محدود است و جایگاهی که در قانون اساسی به آن داده شده مکفی پیادهسازی طرح و برنامههای جدی نیست چه اینکه مسئولیتهای دیگر نظام قدرت تأثیرگذاری و مانعتراشی بیش از حدّی دارند. و از آنجا که رئیس جمهور با پشتوانه رأی مردمی سر کار میآید این نحوه از مشارکت مردمی یا به اصطلاح دموکراسی را ناقص و صوری و قفل و بند زده میدانند. به نظر شما این ایرادات تا چه حد درستند و تا چه حد توجیه اشتباهات سیاسی یا ضعف تئوریک و وابستگیهای سیاسی است؟
در حقیقت مشکل اصلی و اساسی که داریم این است که قانون اساسی و ظرفیت اصلی و عملیاش بهطور کلی دیده نشده است. تا آنجا که آقای خاتمی بعد از هفت سال به زبان میآورد که «رئیس جمهور فقط یک تدارکاتچی است». بودجة کشور 145 هزار میلیارد تومان است که از این مقدار، پنج هزار میلیارد تومان دست قوة قضائیه، مجلس، نهادهای وابسته به مقام معظم رهبری و نیروهای مسلح است. و مابقی 140 هزار میلیارد تومان دست خود دولت است. دولت با حدود سی وزارتخانه و سازمان کوچک و بزرگ، این بودجة سنگین و وحشتناک را در اختیار دارد و باز هم میگویند ما کنترلچی و تدارکاتچی هستیم. واقع قضیه این است که شأن این مسائل در کشور هنوز مشخص نشده و همة فشارها متأسفانه به سمت رهبری کشیده میشود. به تعبیر دیگر پارلمان در کشور ما هنوز جای خود را پیدا نکرده، شأن خودش را نمیداند، ضعف کاری هم دارد و بار ضعف و کمکاری خود را روی دوش سطوح بالاتر میاندازد، دولت و قوة قضائیه و... هم همینطور. و اینهمه ضعف و بدتر از آن توجیه و برگردن سطوح بالاتر انداختن در زمانی است که همه رقم نظام را تهدید میکنند. مقالهای در روزنامة ابرار در ماه تیر چاپ شد که از سه تهدید اصلی برای نظام جمهوری اسلامی یاد کرده بود. یکی بالکانیزاسیون تمامیت ارضی: یعنی اینکه کشور شقه شقه شود چیزی که الان آمریکاییها مد نظر دارند. و دومی آندلیزاسیون فرهنگ ملی: که در دستور کار فرهنگ کشور است تا کشور را از لحاظ فرهنگی مثل آندلس کنند و سومی هم واتیکانیزاسیون ولایت فقیه است. که مهمترین تهدید است یعنی اگر بتوانند ولایت فقیه را مثل پاپ که در واتیکان محدود شده و قدرت جدی ندارد محدودش کنند به گونهای که دیگر قدرتی نداشته باشد بقیه مقاصد و تهدیداتشان نیز عملی خواهد شد. و همة اینها جهت و علتش این است که رئیس جمهوری و مجلس و قوة قضائیه و... شأن و موقعیت خود را نمیشناسند، تلاش نمیکنند، کار نمیکنند و کار را به آنجا میرسانند که در افکار عمومی این فکر شایع و احساس شود که کار قفل شده و رهبری است که باید بیاید و گره از کار باز کند. البته اگر کارها توسط ولی فقیه حل شود خوب است. اما نه اینکه کارها بماند و هر چه ضعف و کمکاری است به اسم رهبر تمام شود بعد آنوقت بنده بشوم سردار سازندگی و مرد صلح و گفتوگوی تمدنها و اینها. آنجایش که خوب و مردمپسند است به اسم من و آنجا که بد بود و نشان ضعف به اسم رهبری تمام شود. اینها خطرناک است.
آیا بطور کلی اینکه رئیس جمهور با رأی مردم انتخاب میشود و از پشتوانة رأی مردمی برخوردار است میتواند توجیهی برای این باشد که رئیس جمهور در حوزة طرح و نظر و عمل آزاد مطلق باشد و حتی کمی عقبتر برویم آیا با وجود سیستمها و روشهای تبلیغاتی و اوضاع و احوال داخلی و خارجی جامعه، صرف انتخاب و کسب رأی اکثریت یکی از کاندیداها، جواز و دلیل صلاحیت مطلق و شایستگی وافی و کافی او برای ریاست جمهوری میتواند باشد یا نه؟
جمهور به ماهو جمهور از حیث برتافتن مثلاً حوزة دموکراسی و رأی مردم در کشور ما جایگاه دوم را دارد و اساساً ما چیزی به نام دموکراسی محض در هیچ کجای دنیا نداریم. در دنیا حدود هزار و یک مورد «کراسی» وجود دارد. تکنوکراسی، آریستوکراسی، تئوکراسی، دموکراسی و... . مدلی که ما ریاضی میکنیم عبارتست از اینکه «دمو» (مردم) میشود محمل این دموکراسی. که دو حالت دارد یا اینکه مردم رأی و نظر و حکم و قانون و حکومت را از خدا میدانند یعنی حاکمیت خدا را میپذیرند. یا اینکه این عقیده و رأی را کنار میگذارند و رأی و حکم خودشان را میپذیرند. که این رأی و حکم خودشان هم نواقص و معایب جدّی دارد. چراکه این «رأی و حکم خودشان» فاقد عقل جمعی یا خرد جمعی است. اگر خاطرتان باشد سالهای اول، دوم خردادیها برای این «رأی و حکم مردم» خرد جمعی قائل بودند که خودشان بعداً این نظر را رد کردند و تقریباً از 77، 78 به بعد دیگر چیزی به اسم خرد جمعی شنیده نشد. حتی خود سروش هم آمد و گفت خرد جمعی به این معناست که شما بپذیرید که همه توده و آحاد جامعه از خردشان استفاده میکنند درحالی که اینگونه نیست. و با این تعبیر قائل شدند که دموکراسی یعنی حاکمیت تودهها و برتافتن رأی توده مردم یا عوام جامعه. (این مطالب را سروش در مصاحبهای رسمی با روزنامة آزاد در سال 78 مطرح کرد).
البته بین عوام و عموم هم میبایست فرقی گذاشت. عموم شامل خواص و عوام است. عوام جامعه متغیر رفتارشان هیجان و عواطف است و حال آنکه خواص جامعه متغیر رفتارشان عقلانیت است. لذا دموکراسی حاکمیت عوام جامعه و برتافتن رأی عوام جامعه است. که این نقطه ضعف دموکراسی است که نمیتوان رأیی خلاف رأی و نظر مردم داشت و ارائه داد بعد هم رأی آنها را کسب کرد و درنتیجه ممکن است حزبی یا فردی بیاید و احساسات مردم را تحریک کند تا رأی آنها را به دست آورد. جمهور به ماهو جمهور از این حیث در نظامهای اومانیستی و سکولار روند و رویکردی دارد که شما در این حوزه ساختار کلیاش را میتوانید ببینید. که هانتینگتون، واضع جنگ تمدنها، اسمش را پورنوکراسی گذاشته است. پورنوکراسی یا حاکمیت نفس که در فرهنگ لغت به «نفسسالاری» ترجمه شده است که من احساس کردم کامل نیست و جواب نمیدهد و بهتر است به «نفسانیاتسالاری» ترجمه شود.
«نفسانیاتسالاری» اشارهای است به این معنا که وقتی گفتیم حاکمیت مال مردم است همة این حاکمیت، حاکمیت خرد جمعی مردم نیست بلکه احساسات و عواطف جمعی هم هست. و احساسات و عواطف جمعی معمولاً هم غلبه دارد و بدتر اینکه همیشه پاک نیست و بسا که پر از هوا و هوس است تاریخ هم که الی ماشاءا... پر است از این موارد. قوم نوح(ع)، قوم لوط(ع)، قوم موسی و... . و به تعبیر مقام معظم رهبری عمدة مشکل انبیاء و اولیاء الهی که مانع موفقیت ایشان بوده است این است که مردم نفسانیاتشان را میگذارند جلو. لذا شما یک دموکراسی وسط بنویسید بهعنوان محمل. موضوع را که بخواهید بر آن حاکم کنید یک طرفش این است که یا مردم میپذیرند حُکم مال خداست و حکم و رأی خدا را بر خودشان مستولی میکنند که میشود حاکمیت خدا یا تئوکراسی و یا اینکه نه در طرف دیگر در حوزة فلسفه سیاست میآیند و حوزة نفسانیات مردم را برمیتابند که میشود پورنوکراسی.
فرمودید که در نظامهای سکولار و اومانیستی دموکراسی روند و رویکردی دارد که به پورنوکراسی میرسد. لطفاً بفرمایید که این پورنوکراسی به معنای نفسانیتسالاری یا برتافتن نفسانیات مردم بدون هیچ قید و بند و چارچوب فرابشری، بعنوان نقطه ضعف دموکراسی یا به تعبیر دیگر مرحلة انحطاط دموکراسی چه روندی را لازم است طی کند تا به ظهور برسد؟ و بعد هم توضیح بفرمایید که مدلهای مختلف دموکراسی و همچنین نظام جمهوری اسلامی در مقابل پورنوکراسی چه وضعیتی دارند؟ فیالمثل در نظام جمهوری اسلامی چه ضمانتی یا ضامنهایی وجود دارد که حفظ نظام یا کسب آراء مردم به قیمت خرج کردن از آرمانها یا کنار گذاشتن آرمانها تمام نشود؟
برای پورونوکراسی سه موج در نظر میگیرند. یکی زمانی است که در انقلابها رهبران انقلاب و تحولات شایستگی لازم برای رهبری را دارند و با شایستگی هم آمدهاند و اصلاحات را رهبری کردهاند. موج دوم زمانی است که دیگر آن رهبران نیستند یا کنار رفتهاند. هانتینگتون میگوید این اوضاع وقت جلو آمدن و مطرح شدن تکنوکراتهاست. کسانی که تخصص دارند جلو میآیند هر چند دیگر آن اعتقادات ایدئولوژیک را ندارند. مثلاً اکنون که 25 سال از انقلاب ما گذشته است یکسری آدمها با تخصصهای مختلف اقتصاد، مدیریت و سیاست و... بیایند و مردم به اینها رأی بدهند در عین حال که دیگر آن اعتقادات ایدئولوژیک امام(ره) را ندارند. موج سوم یا گام سوم هم زمانی است که عدهای خوب بو میکشند تا ببینند چطور میشود رأی این اکثریت مردم را به دست آورد. در واقع این جماعت در این زمان میآیند تا رگ خواب مردم را پیدا کنند.
یکی از پاشنههای آشیل که اساساً مهمترین نقطة ضعف دموکراسی است این است که شما اصلاً هیچ موقع نمیتوانید بر خلاف رأی و نظر مردم حرف بزنید و رأی هم بیاورید. وقتی نیاز به همراهی مردم و جامعه است باید موافق حرف بزنند این میشود پورنوکراسی. مثلاً این کار را نمیکنند که آی مردم من آمدم با شما برخورد کنم به من رأی بدهید. این است که دموکراسی همیشه تأثیر مردم را میخواهد پس باید پذیرفت که مردم درست عمل میکنند. که این هم جداً زیر سؤال است اگر بپذیریم نظر مردم همیشه درست است که دیگر هیچ. نمونههای تاریخی برای نقض این مطلب بسیار است یک نمونهاش قوم نوح(ع) که بعد از 950 سال دعوت تنها هشت نفر سوار کشتی نوح شدند یا قضیة قوم موسی(ع) و قوم ثمود(ع) و... . اگر قرار باشد که ما و همهچیز مطابق رأی و نظر و خواست مردم باشد دیگر مسأله هدایت و امامت موضوعیت نخواهد داشت. لذا پاشنه آشیل دموکراسی این است که شما نمیتوانید خلاف میل و نظر مردم حرف بزنید حتی اگر خیرشان را هم بخواهید.
کلینتون بعد از پیروزی در انتخابات، به دیترویت، مرکز ایالت میشیگان رفت و با همجنسبازانی که به او رأی داده بودند در راهپیمایی شرکت کرد فقط به این علت که به او رأی داده بودند. ببینید این معنایش این است که اگر قوم ثمود الان بودند دولت کلینتون در آن رأی میآورد. هانتینگتون به این میگوید پورنوکراسی. یعنی روند دموکراسی در موج سومش به این پورنوکراسی میرسد که مرحلة انحطاط دموکراسی و جزء اساسیترین مشکلات دموکراسی است.
این پاشنة آشیل که عرض کردم در تئوکراسی وجود ندارد. اگر از حوزةفلسفه سیاست خارج شویم و از منظر فقه سیاسی وارد حوزة جامعهشناسی سیاسی شویم، میگوییم تئوکراسی از پاشنة آشیل و نقطه ضعفی که دموکراسی دارد مصون و برکنار است. زیرا تئوکراسی معیار مطلق دارد، همان که سروش میگوید ایدئولوژیک کردن مثلاً رفتار، چون معیار مطلق داشتن و ایدئولوژیک کردن، چیزهای مطلق و بسته و دگم دارد شما مجبور هستید که با آن تلقّی دگم و بسته و دکترین مربوطه هماهنگ شوید. اما در نگاه پورنوکراتیک انعطاف [یا بیقید و شرطی] وجود دارد به عبارت دیگر هر چه تودة مردم خواستند ما هم همان را عملی میکنیم. پس میتوان گفت تئوکراسی از این منظر دوام فکریاش بیشتر است و این یکی عموماً دوام اجتماعیاش ولی تابع موج میشود.
در نظام جمهوری اسلامی شخص ولی فقیه، مسئولیت نظارت برای در چارچوب احکام الهی بودن را دارد. نقش رهبر و شورای نگهبان بالای سر مجلس و دولت در واقع یک نقش شرعی است. یعنی چارچوبه شریعت و احکام الهی را معین میکنند که ذیل اینها برای مجلس و رئیس جمهور و... اختیاراتی وجود دارد که با این توضیح معلوم است که این اختیارات محدودند نه مطلق. که من عنوانش را گذاشتم تئودموکراسی یا دموتئوکراسی. نظر بچه حزباللهیها بیشتر تئودموکراسی است و نظر دوستان غیر حزباللهی که معتقد به حفظ نظاماند دموتئوکراسی که تفوق مردم با حکم و حاکمیت الهی منظور نظرشان است مثل آقای خاتمی که از آن به مردمسالاری دینی یاد کردهاند. یعنی دین چارچوب را تعیین میکند و رأی مردم هم تابع رأی دین پذیرفته میشود.
تئودموکراسی که تعبیر شما برای نظام جمهوری اسلامی است در میان مدلهای دیگری که سیستمهای حکومتی دارند چه جایگاهی دارد؟ و با وجود پشتوانة عظیم مردمی و ذخایر فرهنگی و تاریخی و مادی مختلفی که هست چرا نظام ما هنوز پیاده و تثبیت نشده است؟ چه کمبودهایی از حیث تئوریک و پراتیک وجود داشته که امکان ثبت آن را مانع شده یا تضعیف کرده و به تأخیر انداخته است؟
در میان انواع مدلهای کراسی که وجود دارد تئودموکراسی به نظر من، پیشرفتهترین و مترقیترین مدل محسوب میشود و خیلی حرفهای است؛ متأسفانه محتوای مدیریتیاش ضعیف است. یعنی آدمهایی که باید سر این پستها باشند معمولاً در این حد و قوارهها نیستند. خود سیستم عالی است منتها نسبت سیستم و مجموعه مسئولان به این میماند که شما یک بنز دارید اما به دست رانندهاش پیکان هم نباید داد. البته این حوزه کلی قضیه است. اما همة اشکال به خود این افراد برنمیگردد. سیستم وقتی که لایههای خاص خودش را نداشته باشد شما هر چقدر هم که آدمها را قویتر یا ضعیفتر کنید تأثیری ندارد. هرسیستم حکومتی لایههایی دارد که شرط تثبیت و پیاده شدن آن سیستم این است که بین لایههای سیستم هارمونی لازم ایجاد شده باشد. مثلاً در ایالات متحده بین سه حوزة پارادایم و طراحی جامعه و استیل زندگی هماهنگی ایجاد کردهاند. سوپر پارادایمشان اومانیسم است از دل پارادایم یعنی از حوزة فلسفی که خارج شویم در سطح و لایه طراحی مدل جامعه، جامعة مدنی را طرح ریختهاند و درآوردهاند «سیویل سوسایتی». اندیشمندان و روشنفکرانشان در حوزة پارادایم یعنی اومانیسم حرف میزنند و نظر میدهند. مدیران و دولتمردانشان مدل جامعهای را که دارند پیاده میکنند و برای لایة پایین سیستم یعنی عوام جامعه استیل زندگی را طراحی کردهاند. American Life style.
جامعهای که در این سه لایه طراحیها و پیادهسازیهای لازم را به اتمام رسانده یا لااقل پیش برده و هژمونی لازم را ایجاد کرده است دارای یک سیستم تثبیت شده است. در این جامعه حالا حالاها انقلاب صورت نمیگیرد مگر اینکه خودش از درون فاسد شود و بعد هم متلاشی و از بین برود. انگلیس، فرانسه، آمریکا، کانادا به این مرحله از تثبیت رسیدهاند. پارادایمشان اومانیسم است، مدل جامعهشان که جامعه مدنی است و استیل زندگیشان، مشخصاً خود آمریکا و کانادا، امریکن لایف استیل. تثبیت انقلاب هم منوط به این سه لایه است یعنی پارادایم و مدل جامعه و استیل زندگی. از اول انقلاب تا کنون فعلاً توانستهایم پارادایم را تثبیت کنیم ولی مدل جامعه و استیل زندگی هنوز طراحیاش تمام نشده است. ثبات، چیزی در حدود 75 سال زمان لازم دارد سه تا 25 سال. پارسال که 25 سال اول تمام شد پارادایم را تمام کردیم و همانطور که در سخنرانی قبل از خطبههای نماز جمعه اعلام کردم اکنون که در 25 سال دوم انقلابیم دوران جامعهسازی و سیستمسازی را شروع کردهایم. جامعه حدود 1400 سیستم دارد که در وضعیت فعلی نظام ما هیچکدام طرح جامعة مطابق با پارادایم اسلامی انقلاب نمیباشند. فیالمثل دانشگاه و بانک و پلیس و... در مملکت ما همان کاری را میکنند که در غرب و در نتیجه خروجیاش هم متناسب با غرب است. و تا مدل جامعه طراحی نشود این مشکلات باقی است. در استیل زندگی هم مسأله همینطور است. ثبات نظام به ثبات این سه لایه است یعنی حوزة فلسفی، حوزة جامعهشناختی (جامعهشناختی که میگویم شامل سیاست، فرهنگ و اقتصاد است) و حوزه مدل زندگی.
الان تقریباً بیش از 75 درصد پارادایمها و تفکر پارادایمی موجود در کشور ما پارادایم اومانیستی است.
شما در جامعهشناسی، علوم سیاسی، فلسفه، مدیریت، اقتصاد و روانشناسی و سایر علوم آنچه در دانشگاهها میبینید مربوط به اندیشه مدرن است. رویکرد دینی ندارد. پس در حوزة تفکر پارادایمی 75 درصد تصرف شده است. در میدان دوم یعنی طراحی جامعه که به مدیران مدیریتی برمیگردد اولاً که کل سیستم سکولار است، ثانیاً عمده نظام مدیریتی که مد نظرشان است و آن را پیاده و اجرا میکنند در خوشبینانهترین حالت پنجاه درصدش همان تفکر مدرن یعنی جامعة مدنی است، مثلاً شما ببینید در دانشگاه شریف معاون پژوهشی وزارت علوم، آقای منصوری، مینشیند و میگوید: آقا ما الان در تولید علم فلان رتبه را داریم. میپرسی چرا؟ میگوید: فلان تعداد از مقالاتمان در نشریههای خارجی به چاپ رسیده است و... . استاندارد آموزش عالی استاندارد غرب است، استاندارد وزارت بهداشت و درمان، استاندارد پلیس، استاندارد گمرک و بانک و... همه و همه استانداردهای غرب است. لذا 50 درصد ساختار مدیریتی در طراحی جامعة مدنی با همة گزارههایش میل به آن استانداردها دارد و اینگونه نظام علمی کشور ما هم 50 درصدش از دست رفته و در خوشبینانهترین حالت 50 درصد مدل جامعه تصرف شده است. میماند مدل زندگی، یعنی آنجایی که با روشنفکرهای ما صحبت میکنید و آنجا که با مدیران کشور صحبت میکنید و اینجا که با عوام جامعة ما صحبت میکنید. در صحبتی که با عوام ما دارند مدل لباس میآید فوری میپذیرند، مدل کفش میآید، مدل مو میآید و... . اتفاقی که در حوزةمدل زندگی یا استیل زندگی افتاده این است که 25 درصد زندگی مردم تقریباً آمریکایی شده است. بارها بهعنوان نمونه عرض کردهام که آشپزخانهمان اُپن شده است، Fast Food میخوریم، ساندویچخور و پیتزاخور شدهایم در برنامة غذاییمان اسپاگتی (ماکارونی) داریم، عنوانهایی که قبل از اسمهامان است، لباس و کت و شلواری که میپوشیم... اینها همه تأثیری است که از غرب آمده یعنی درواقع سبک زندگی آمریکایی را پذیرفتهایم. شما فرض کنید جامعه مثلاً ده هزار مؤلفه دارد، با این تعبیر ما از غرب 1500 مؤلفهاش را پذیرفتهایم و داریم پیاده میکنیم و روزبهروز هم دارد بیشتر میشود.
با تصویری که شما از وضعیت فعلی ارائه فرمودید در آینده چه وضعی خواهیم داشت و شما چه پیشبینیایی دارید و در مقابل آن چه پیشنهادهایی ارائه میکنید؟
ببینید با توضیحاتی که گفته شد اکنون غرب 25 درصد با مردم ما صحبت میکند، 50 درصد با مسئولین و مدیران ما و 75 درصد هم با روشنفکرهای ما. الان آمریکا از طریق نظام بینالملل در WTO (تجارت جهانی)، در سازمان ملل، حوزه سیاست بینالملل، فرهنگ و بهداشت و... با مدیران صحبت میکنند آنهم با زور. از طریق اینترنت و ماهواره و غیره هم با عوام جامعه صحبت میکنند و نتیجه هم این میشود که ما جبهة دفاعیمان اینقدر ضعیف باشد. پیشبینی ما این است که طی سالهای آینده بین سه لایه بالانس میشود. یعنی دولت روزبهروز به همان دیدگاهی که روزی روشنفکران میگفتند و بد شمرده میشد نزدیکتر میشود و بیشتر آنها را وارد حوزة عمل میکند و مردم هم به همین نسبت باورهایشان روزبهروز بیشتر فرو میریزد و این بالانس و توازن که صورت گرفت آن موقع هماهنگش میکنند و سیستم صدمه میخورد. راه مقابلهاش هم طبیعتاًاین است که ما پارادایم را پس بگیریم مدل جامعه را هم خودمان طراحی کنیم و همچنین استیل زندگی را.
چیزهایی که از سنتهای گذشته برایمان باقی مانده و چیزهای خوبی هم در مدل زندگی بودهاند احیا کنیم و چیزهای جدیدی را هم که نیاز داریم طراحی کنیم. مثل زمان دفاع مقدس که بخشهای خوبی طراحی شد و اساساً یکی از مهمترین دلایل موفقیت ما در دفاع مقدس این بود که پشت خاکریزها استیل زندگی انحصاری بود. نه اینکه یک مشت نظامی حرفهای باشند که با زندگی نظامی و اصولی که در پادگان آموختهاند بیایند و بجنگند. نه، پشت خاکریز هر کس از هر کجا که میآمد نخود خودش را در آن آش میریخت و یک چیز جدیدی درست میشد و فرهنگی شد که همه دیدید و هنوز هم زنده است و ما هم هنوز از آن است که میخوریم. آقای خاتمی گفت رئیس جمهور یک تدارکاتچی است، آقای لاریجانی هم آمد و بدترش کرد و گفت آدم افتخار میکند که تدارکاتچی باشد. نه، این تعارفات را باید کنار بگذاریم. نقش ریاست جمهوری خیلی در این مسأله مهم است. ایجاد چهار هزار NGO زنان و دوازده هزار NGO جوانان از جمله کارهایی است که آقای خاتمی با سازمان ملی جوانان و دفتر مشارکت زنان کوشیدند در بدنة جامعه مدنی کشور پیاده کنند تا برای آینده سلولهای مصنوعیای را به وجود بیاورند. منظورم همین NGOهاست. که این NGOها هم سبب شود افرادی دورش جمع شود و جمع شود و نهایتاً فربه شود که اگر هشت سال بعد دوباره بتوانند به صحنه برگردند آن جامعة مدنی زمینهاش فراهم شده و شکل گرفته باشد که بهطور کلی چهار کلیدواژه هماهنگ هم دارند: دموکراسی، جامعة مدنی، هیومن رایتس (حقوق بشر)، لیبرالیسم.
پس یک پایههایی را اینها گذاشتهاند آن هم در تعارض جدّی با دیدگاههای آقا. این فضای جامعهشناختی و روانشناختی سیاسی ساختار این مسائل در کشور خودمان است. نکتة اصلی همین است که اگر ما تثبیت شرایط را مد نظر داریم این انطباق باید بوجود بیاید. به این معنا که ما پارادایم را سریع معرفی کنیم، مدل جامعهمان را هم سریع تولید کنیم و معرفی کنیم و دولتمردانمان نیز باور داشته باشند و شروع کنند همان بودجه و امکاناتی که برای مسئله جامعة مدنی و تحقق NGOها اختصاص دادند چنین توان و امکاناتی هم برای جامعة هجری و مهدوی گذاشته شود. البته نه شیوة رایج که تا صحبت کار فرهنگی میشود سریع میروند و میگویند این کار مهم است، پول میگیرند و خرج میکنند و پوستر میچسبانند و از این کارها. اینگونه نه. اما همان مدلی که قبلاً گفتهام که مثلاً ما یک محله نمونه هجری و مهدوی مثلاً در شیراز، در تهران، در قم و در همهجا بهوجود بیاوریم، نمونهسازی کنیم و بعد آرامآرام بسطش بدهیم. جامعه رضوی را در مشهد، جامعه حسینی را در اصفهان، جامعة موسوی را در شیراز، جامعه علوی را در تهران، جامعة فاطمی را در قم و... . و اینگونه چهارده معصوم را در بین چهارده مرکز اصلی استانها توزیع کنیم و اینها را آرام آرام تسرّی دهیم و به همان نسبت که سیستمهایش دارد طراحی میشود معیارهایش را هم تبیین کنیم.
نقش اشخاص و خصوصاً رئیس جمهور در کشورهایی که دارای ثباتاند تا چه حد است و از آنجا با توجه به عدم تثبتی که سه لایه در کشور ما دارند نقش و اهمیت رئیس جمهور تا چه حد تأثیرگذار است؟
گفتیم که تثبیت انقلاب منوط به تثبیت سه لایه پارادایم، مدل جامعه وسبک زندگی است. در ایالات متحده، در انگلیس، در فرانسه هیچکس نمیآید با پارادایم دربیفتد و آن را زیر سؤال ببرد. یعنی کسی با اومانیسم، سکولاریسم، اندیوپدوآلیسم، هدونیسم و... با هیچیک از اینها کار ندارد. سراغ جامعة مدنی هم که میآیند با سیویل سوسایتی کاری ندارند. نهایتاً مثل هابرماس نقدش میکنند. یعنی نمیگویند نباشد جامعه مدنی را خیلی هم که نقد میکنند تازه میخواهند اصلاحش کنند. میماند استیل زندگی، در استیل زندگی حالا میگویند سقط جنین باشد یا نه، شبیهسازی انجام شود یا نه، همجنسبازها ازدواج کنند یا نه، و از این قبیل مسائل. والاّ در خود استیل زندگی هم که پایش بیفتد دیدید که حجاب را برنمیتابند. آلمانیها، دانمارکیها، بلژیکیها، فرانسویها همه برخورد میکنند.
در این جوامع بین اندیشمندان در پارادایم، مدیران و مسئولان کشور در مدل جامعه و تودة مردم در مدل زندگی انطباق وجود دارد. منتها در کشور ما در حوزة فکری فلسفی درگیری وجود دارد به این معنا که گروهی به فلسفههای غربی متمایلند گروهی به فلسفة اسلامی و هر گروه هم چیزی غیر از دیگری مد نظر دارد؛ این تضارب و درگیری بین روشنفکران ماست. در مدل جامعه هم آقا نظرش جامعة مهدوی است آقای خاتمی نظرش جامعة مدنی است پس یک درگیری و بیثباتی هم اینجا داریم. در حوزة سوم هم بچه حزباللهی میرود و در خیابان امر به معروف و نهی از منکر میکند آن پسره هم دوست دارد رپ باشد، هوی متال و... باشد یعنی ما در جامعهمان میان سه لایه جبهه داریم، تضارب و تقابل داریم. در آمریکا اگر مثلاً یک آدم کودنی مثل بوش میآید و رئیس جمهور میشود دیگر روی پوشش مردم اثر نمیگذارد نه پوشش و نه هیچ چیز دیگر. اما در ایران اینجور نیست، در ایران مثلاً آمدن یا نیامدن یک رئیس جمهور خاص تأثیر جدی دارد. یعنی از پارادایم گرفته تا مدل جامعه و سبک زندگی همه را میخواهد عوض کند و به جهت عدم تثبیت سه لایه و عدم تطابق آنها تصمیمات او مؤثر هم میافتد.
تفاوت حوزههای رئیس جمهوریها در آن سه مدل است، یعنی مدل خاص ما که تئوئیستی است و مدل آنها که اومانیستی پرزیدنشال یا پارلمانتاریستی است. در آن جوامع رئیس جمهور میتواند ضعیفترین آدم باشد و هیچ مشکلی ندارد منتها اینجا چون یکسری ناکارآمدیهای سیستمی داریم تعارض خیلی جدی است و حتی اگر شما قویترین آدمها را رئیس جمهور بگذارید باز هم مشکلات، خودشان را نشان میدهند. شما ببینید در یک کشور دویست میلیونی مثل آمریکا یک آدم ضعیفی مثل بوش رئیس جمهور است و خیلی راحت آن سیستم، مثل ساعت، دارد کار میکند. و دلیل اینهمه التهاب و ناآرامیها و دغدغههای مدام که همیشه باید مردم در صحنه باشند و مسئولین و بچههای متدین همیشه نگرانند، همهاش حاصل این عدم انطباق سه حوزه است. و البته همین که نظام تا اینجا رسیده و 25 سال گذشته است ما این برآورد را داریم که یعنی 50 درصد راه را رفتهایم و مهم این است که سعی کنیم اصلاحش کنیم.
انقلاب و نظام ما ماهیت خاص خود را دارد که به کلّی آن را از دیگر نظامها منفک میسازد و از اینجا طبیعتاً مسائل و مشکلات خاص خود را دارد حال اگر توانایی یک رئیس جمهور برای پرداختن به یک مسئله یا حل مشکلی خاص شرطی مهم است فهم مسئله اساسی نظام اصولاً مقدمتر و مهمتر از حل آن است. منتها غالباً میان مسائل و مشکلات خلط میشود. مشکلات را کمابیش همه میفهمند اما درک مسألهای که حل همه مسائل نظام و رفع همة مشکلات پیش پای نظام بسته به آن است چندان مطرح و چندان آسان هم نیست. حال به نظر شما مسألهای که تحقق ماهیت نظام ما در دنیای بهاصطلاح مدرن امروز، بسته به طرح و جدّی گرفتن آن است چه مسألهای است؟ چه برخوردی تاکنون با این مسأله شده است آیا اصلاً توجهی به آن شده و میشود یا نه؟
به نظر من مسأله اصلی و اساسی نظام یک مسأله فرهنگی است. متأسفانه عمده کاندیداها مسأله یا مسائل اساسی را مسائل مدیریتی یا اقتصادی میدانند که نسبت به مسأله فرهنگ، روبنا محسوب میشوند. در طراحی جامعة هجری و مهدوی هم ما به این نتیجه رسیدیم که بر خلاف نظامهای دیگر سرمایة ایمان زیربناست. نظام ما الان یک سرمایهداری مالی و مادی است. نبض نظام ما بسته به بورس و قیمت دلار و نوسانات نفت و امثالهم است. درحالیکه نبض یک جامعة دینی و حکومت دینی با ایمان است که نوسان پیدا میکند و اگر در اخلاق و عفت و ایمان و حیا و مواردی از این دست نقصانی رخ دهد درواقع جامعه و حکومت دینی دچار بحران میشود.
زیرساختهای این سیستم همان است که قبل از انقلاب بوده، این وزارتخانهها، همان وزارتخانههای قبل از انقلاب است مدل کارشان هم همینطور، آن دعوا و اعتراضی که بنده نسبت به مسائل بانک و بانکمحوری و اینطور مسائل دارم اینست که ما نسبت به قبل از انقلاب اتکایمان نسبت به بانکمحوری حداقل 500 برابر شده است. قبلاً در خیابان محلة شما اینطرف یک مسجد بود و آنطرف هم یک بانک بود. مردم بهصورت خیلی محدود با بانک سر و کار داشتند و بیشتر به مسجد میرفتند. الان مردم پول آب و برق و گاز و تلفن را به بانک میدهند، وام مسکن را از بانک میگیرند... در هفته چند بار باید به بانک بروند و برگردند و بهندرت مسیرشان و کار و بارشان به مسجد میافتد. ما سجدهگاه مردم را در این 25 سال اول انقلاب عوض کردیم درواقع یک نظام کاپیتالیستی و سرمایهداری ایجاد کردیم.
وقتی میگوییم جمهوری اسلامی، اسلام یک دین است و دین هم مقولهای فرهنگی است. لذا در جامعة ما از میان منابع چهارگانه قدرت ملی یعنی فرهنگ، سیاست، اقتصاد و نظامیگری آنچه باید اصل و مبنا قرار گیرد و ستون بنیادی جامعه باشد فرهنگ است. در جوامع کاپیتالیستی ستون قدرت اقتصادی مبناست الان در کشور ما هم ستون قدرت اقتصادی مبناست و اگر قرار است که حرکت یا تغییر و تحول جدی به وجود بیاید باید ستون قدرت فرهنگی مبنا و اصل قرار گیرد. که در اینجا باز هم برمیگردیم به همان سه لایه که توضیح داده شد اول پارادایم یعنی چارچوب تصوری که مربوط به حوزة تفکر فلسفی است. حوزة دومش هم که مدل طراحی جامعه است با 1400 سیستمی که جامعة دینی و حکومت دینی نیاز دارد. و سوم هم که سبک زندگی است. متأسفانه به هیچکدام از این سه لایه توجهی نشده است. عمدة مسئولین کشور در لباس روحانیاند اما در عمل بنده به صراحت حاضرم مناظره کنم و رد کنم که مثلا ًدر امنیت ملّی ذرهای امنیت دینی را پیاده نکرده و نمیکنند بلکه آنچه پیاده میکنند تفکر مدرن است و در نهایت میشود روحانیت منهای اسلام. در حوزة طراحی جامعه، سیستمهایی که در جامعة ما وجود دارد مال دین نیست، شما هر کاری بکنید دانشگاه دکتر بیرون میدهد، شما هر کاری بکنید این سیستم پلیس جسد تمدن را نگه میدارد، این سیستم بانکی نظامی شبهه ناک است و صدای همه مراجع را هم درآورده است برای استیل زندگی هم که ارشاد و سازمان تبلیغات و صدا و سیما کاری نکردهاند.
ما نیاز داریم که استیل زندگیمان را طراحی کنیم، کاری که حلیةالمتقین علامه مجلسی سیصد، چهارصد سال پیش انجام دادهاند، باید صدها مدل طراحی مو، طراحی کفش، لباس، گویش و... داشته باشیم. اگر نظام پذیرفت که تئوئیست است نه اومانیست و بشر تابعی از خداست و نسبت به او مکلّف، آنوقت خیلی از مشکلاتی که وجود دارد و برایشان بودجه گذاشته میشود منتفی خواهد شد. اگر پذیرفتیم که جامعة اسلامی یک جامعة هجری است و تمام سیستمهایش باید طوری طراحی شود که ما را به خدا برساند آنوقت به مسأله اصلی نظام هم توجه شده است که مسألهایاست فرهنگی. نه اینکه مثلاً شما یک مهندس باشید و از آنطرف حکیمی مثل آقای جوادی آملی را در تفسیر قرآن قبول داشته باشید، مجتهد شما هم مثلاً شخصی در قم باشد و تاسوعا و عاشورا هم بروید و عزاداری کنید منتها از آن طرف صبح اول روز شنبه که سر کار میروید و میخواهید ساختمان بسازید بعنوان یک مهندس همان قواعد مدرن سکولار را پیاده کنید. در اینصورت دین میشود یک مقولة شخصی. ما میخواهیم همةاینها یکی باشد یعنی معیار ما بشود مثلاً شیخ بهایی که هم فقیه است و هم حکیم و فیلسوف است و هم مهندس و معمار. هر چه را که در فقه و حکمت و معارف آموخته همه را در معماریهایی که به آن پرداخته به کار برده و داخل کرده و آثار او در اصفهان هنوز هم هست. یعنی معماری و مهندسیاش سکولار نیست.
با این توضیحات بنده این مطلب را رد میکنم که قرار دادن چهار نفر با درجة اجتهاد بالای سر وزارت اطلاعات سودی داشته است. چه فرقی میکند این چهار نفری که بودند کدامشان سواد اطلاعاتی داشتهاند از روز اول تا حالا؟ هیچکدام. اگر به جای اینها آدم کت و شلواری هم میگذاشتید هیچ اتفاقی نمیافتاد. چون قرار نبود این سیستم اطلاعاتی نظام امنیتی دینی را پیاده کند یعنی فقه امنیتی و فقه اطلاعاتی کجاست؟ کجا تدریس میشود؟ که آنرا تولید کرده؟ من که خبر ندارم، این نکتهای است که بسیار مهم است. ما در زیرساختهای فکری و تئوریک نظام، حاکمیت مطلقه ولایت فقیه را پذیرفتیم اما دستگاههای زیرمجموعه، حداقل دستورها و مانیفستها و دکترینهای فقهی را برای پیاده کردن ندارند، یعنی فقه سینما، فقه جنگ، فقه انتظامی، فقه امنیتی، فقه بهداشتی... هیچکدام وجود ندارد.
تا اینجور بگویید میگویند: آقا اینها به دین حداکثری اعتقاد دارند بله حکومت، حکومت دینی است و باید دین، دین حداکثری باشد. ما باید برای همهچیز طرح و پیام داشته باشیم و دربیاوریم. اما شما میبینید برای ترجمة کتابهای آنچنانی با قویترین انتشاراتیهای کشور چه میکنند مدام کتابهای نیچه، هگل، کانت، دکارت، پوپر. ولی شد یک دهم این انرژی را برای کتابهای دینی بگذارند؟ تا این حرفها را بزنی میگویند ما بودجه دادهایم دست فلان مجموعه و سازمان. آن سازمانها هم ماندهاند در ملاصدرا و صاحب جواهر و... . آخر یک مقدار بیایید بیرون و امروزی شوید.
نتیجه اینکه مسأله اصلی ما مسأله فرهنگی است و متأسفانه در موضع هیچکدام از کاندیداها تا حالا مسأله فرهنگ برجسته نبوده است. و به فرهنگ بهعنوان یک پدیدة لوکس و شیک و اتوکشیده و ویترینی نگاه میکنند همه معتقدند که کار دست ما باشد ما اقتصاد را اینگونه میکنیم، مدیریت را آنطور میکنیم. نه، هیچ اتفاقی نمیافتد مسأله، مسأله فرهنگی است و فرهنگ هم نه کاکل دخترها و پوستر چسباندن بعضی مجموعههای بسیج و پلاکارد زدنها و بودجه دادن به هیأتها توسط سازمان فرهنگی شهرداری، بلکه طراحی جامعة مهدوی و جامعة هجری مسأله فرهنگی است. فرهنگی در حوزةتئوریک و فقر تئوریک، چیستی و چرایی و چگونگی.
با توجه به گستردگی و پیچیدگی سیستمهای حکومتی و نظامهای اجتماعی مسائل و مشکلات هم گسترده و پیچیده شدهاند که درنتیجه نیاز و استفادة مسئولین منجمله رئیس جمهوری به مسأله مشاوره و مشورت را امری جدی باید تلقی کرد، حال شما بفرمایید که اولاً شخص رئیس جمهور نیاز به چه حد از تخصص و آگاهی دارد تا بتواند از مشاورة مشاوران نهایت استفاده را ببرد. ثانیاً رئیس جمهور با امر مشاوره و مشورت و مشاورهدهندگان چه رابطه و نسبتی باید داشته باشد ثالثاً: سیستمهای مشورتی کارآمد و مؤثر چگونه سیستمهایی است؟
اینکه سواد شخصی که مشاوره میگیرد چقدر باشد با توجه به اینکه در سطح استراتژیک مسأله را طرح کنیم یا تاکتیکی، فرق میکند. در سطح تاکتیکی اگر شخص خیلی هم سواد نداشته باشد معمولاً جواب میدهد اما در سطح استراتژیکی جواب نمیدهد. یک مدیر استراتژیکی اگر سواد و تخصص کافی نداشته باشد آسیبهایی وجود دارد مثلاً ممکن است علیه مشاورین و زیرمجموعهای که از قبل بوده و کار را یاد گرفته است یک تیغ بگذارد و هرکس که بیشتر از آن چیزی که خودش میداند فکر کند و بفهمد گردنش را بزند و دیگر اینکه کسی که توانایی و تخصص ندارد مشاوران یا مدیران زیرمجموعه راحت میتوانند دورش بزنند رئیس جمهور از این نظر باید شخصی باشد با فکر باز و با ظرفیت زیاد که نسبت به شنیدن حرفها و نقدهای دیگران، بهراحتی بتواند کنار بیاید. نظرات همة مشاوران را بگیرد و برآیند آنها را به دست آورده و سپس به آن عمل کند.
در سیستم مشورتی و پذیرش نظر مشورتی دو حالت وجود دارد یکی اینکه شما فقط همفکران و همراهان خودتان را جذب میکنید و دیگر اینکه در سیستم مشورتی حتی نظر مخالفان را هم به کار میگیرید.
گفته میشود ماهاتیر محمد رئیس جمهور مالزی، سه چهار برابر معاونین و مشاورین موافق و وزرایش، مشاور مخالف دارد. تا آنجا که کسینجر هم جزء مشاوران او بود، هفتهای دو ساعت با هواپیما به مالزی میآمد و برمیگشت. ماهاتیر محمد از کسینجر استفاده میکرد و علیه آمریکا هم حرف میزد.
البته مشاوره اینطور نیست که طرح را بیاورند بلکه مینشینند و گَعدِه میگیرند و طرح مسأله میکنند و به قول خودشان با طرف قهوه هم میخورند و بحث میکنند تا ذهن طرف باز شود. حتی لازم نیست کلیات طرحتان را بگویید چون ممکن است آن مشاور برود و در سازمان دیگر طرح شما را لو بدهد. یا نه به جای مشاوره مستقیم پروندهای که به مسأله خاص مربوط است را میفرستید و میگویید پرونده راجع به فلان موضوع و فلان مسأله است شما روی پرونده نظر بدهید.
به هرحال مناسبترین شیوه برای مشاوره ایناست که نظرات مشاورین موافق و مخالف با سعة صدر شنیده و جمعآوری شود و پس از پالایش و بیرون آوردن برآیند آنها، به آنچه لازم است عمل شود. تنها زمانی شخص میتواند بگوید که من نیازی به استفاده از مشاورین ندارم که پیشاپیش حجم بسیار زیادی از تصمیم برای محورهای مختلف آماده و موجود باشد. اما متأسفانه خیلی از کاندیداهای فعلی که برای ریاست جمهوری جلو آمدهاند هیچ تصمیمی ندارند.
سؤالی که میخواهم بپرسم تا حدود زیادی جوابش از میان صحبتهای قبلی جنابعالی معلوم است (چه با توجه به سه لایة اصلی سیستم یعنی پارادایم، طرح جامعه و استیل زندگی و چه با توجه به منابع اربعه قدرت ملی یعنی ستون فرهنگی، ستون سیاسی، ستون اقتصادی و ستون نظامی) منتها اگر صلاح میبینید چه با وجهة نگرشی دیگر چه با وجهة نگرش اول یا وجهة نگرش دوم، جهت جمعبندی مطالب به این سؤال هم جواب دهید که: رئیس جمهور آرمانی نظام جمهوری اسلامی با توجه به وضعیت کنونی چه ویژگیهایی باید داشته باشد و با چه سؤالاتی میتوان میزان انطباق کاندیداهای داوطلب برای رئیس جمهوری را با این معیار و ملاک تعیین کرد؟
توجیه تراشیها چند جهت دارد اول اینکه تواناییهای خود شخص کم است و دوم اینکه پتانسیلی را که قانون اساسی برایش فراهم ساخته است نمیشناسد و سوم اینکه منابع ملی موجود را نمیشناسد. ما در کشور یکسری منابع خیلی قوی داریم. رئیس جمهور یک کشوری مثل افغانستان که کشورش دریا ندارد ممکن است خیلی مشکلات داشته باشد اما ما در ایران سه هزار کیلومتر ساحل داریم، 2300 کیلومتر در جنوب و 700 کیلومتر در شمال. از آنطرف ما کشوری پهناور داریم که از نظر امنیتی بسیار توانمند است.
نیروی انسانی خیلی خوب و جوان داریم حدود 35 میلیون. خوب اینها همه منابعی است که مفت جلوی دست شماست. پس ببینید یکسری پتانسیلها و فرصتها جلوی دست هر کسی که رئیس جمهور میشود وجود دارد. نکتة بعدی این است که مثلاً در کشوری مثل فرانسه رئیس جمهور باید همهچیز را گردن بگیرد اما اینجا برای رئیس جمهورها این فرصت وجود دارد که میاندازند گردن دیگران. جوّ این حرفها و قبول این حرفها را هم ایجاد کردند. اینها همه فرصت است که یک مدیر ضعفهای خودش را بپوشاند و نقاط قوت خودش را برجسته کند.
۹۱/۱۱/۰۷