سینما امروز جور علوم انسانی را می کشد
برای ورود به مبحث اصلی، بهتر است با این پرسش شروع کنم که گفتمان موجود در سینمای ایران چگونه معرفی می شود؟
سینمای امروز ایران درگیر دو گفتمان کلی است: گفتمان فرم گرا و گفتمان جامع گرا.
جریان فرم گرا در دانشگاه های هنر و بخشی از سینماگران و هم چنین بخشی از منتقدان، شایع است و مدعی است ، سینما فقط حاصل «فرم» است و نباید انتظار پیام از آن داشت. در این تلقی، سینما هیچ نسبتی با پیام ندارد و تنها کارکرد آن، کارکرد سرگرمی یا «اینترتینمنت» است. چون در ابتدای همه ی فیلم های سینمایی و سریال ها و انیمیشن ها، واژه ی «اینترتینمنت» نوشته شده است و بیننده ی فیلم سینمایی، با دیدن آن، سرگرم می شود؛ کارکرد سینما، فقط سرگرمی است.
جریان دوم، جریان گفتمان جامع گراست، به این معنا که سینما هم زمان هم هنر است، هم رسانه و هم صنعت. سینما به عنوان هنر، سوای از فرم، از «بیوتی» و «ممی سیز» نیز بهره مند است و منهای آن ها، فاقد ماهیت هنری است. سینما به عنوان رسانه، در چرخه ی «گوینده ی پیام»، «گیرنده ی پیام»، «خود پیام»، تعریف می شود. سینمای بدون پیام، آن گونه که جریان فرم گرا مدعی است، سینمای بدون مخاطب است، چون مخاطب یا گیرنده پیام، در نسبت با پیام تعریف می شود و منهای پیام، او نیز از چرخه ی سینما حذف می شود.
جریان گفتمان فرم گرا، تلقی خود در فرم گرایی را که مربوط به هنر سینماست، محور قرار می دهد و با نادیده گرفتن «رسانه سینما» آن را محصور در فرم می بیند؛ لذا منکر پیام است که مربوط به حوزه ی رسانه ی سینما می شود.
نسبت این دو گفتمان با سینما و بدنه ی جامعه و مردم علاقه مند به سینما چیست؟
جریان فرم گرا در محافل آکادمیک سینمایی و تلویزیونی کشور و در بخشی از سینماگران و منتقدان شایع است؛ اما جریان جامع نگر، بیش از هر حوزه، در میان عموم مردم جایگاه دارد که پس از مدیران و سینماگران، ضلع سوم سینما محسوب می شوند و به عنوان مخاطب، حیات سینما ناظر به حضور آن هاست.
این نسبت چگونه برآورد و ارزیابی می شود؟
از حساسیت عمده ی مردم. امروز حساسیت به سینما، به طرز چشمگیری زیاد و روزافزون است. هرچند این حساسیت و توجه، موجب رونق گیشه نشده است؛ اما بسیار جدی است. معنی این جدیت در این است که مردم مانند سابق، در برابر سینما و تلویزیون بی توجه و منفعل نیستند. سوای از این که حق انتخاب از میان رسانه های گوناگون دارند، به دلیل ارتقای چشمگیر سواد رسانه ای از سویی و ذوق عمومی هنری از سوی دیگر، بسیار جدی تر و عمیق تر از گذشته، محصولات فرهنگی از جمله آثار سینمایی را رصد و ارزیابی می کنند.
بخشی از این حساسیت را در استقبال نکردن از فیلم های سینمایی موجود، می توان دید و بخش دیگر آن را در واکنش عمده ی مسئولان و نخبگان درباره سینما و آثار سینمایی.
حساسیت بسیاری که امروز درباره ی سینما در جامعه ی ایرانی وجود دارد طبیعی به نظر نمی رسد. این حساسیت معلول چیست؟
هر چند که این حساسیت شدید است و گاهی در میان مسئولان و موضع مدیران یا بخش هایی از جامعه، حالت التهاب به خود می گیرد؛ اما طبیعی است. امروز مهم ترین سرمایه ی سینما، همین حساسیت مردم و مسئولان به سینماست. هر گاه مردم و مسئولان این حساسیت را به سینما از دست بدهند، سینما دچار معضل کلیدی خواهد شد. امروز سینما نتوانسته است به این حساسیت توده ی مردم واکنش درخوری صورت دهد. این که این حساسیت حاصل چیست، ابتدا حاصل خاصیت مندی سینماست. سینمای بی خاصیت سینمایی است که مردم روی آن حساسیت ندارند. این خاصیت مندی، در تأثیر هنری و رسانه ای سینماست. چون سینمای امروز، در فاز رسانه ای خود، تهی از ظرفیت هنری است، نتوانسته است انتظار مردم را برآورده کند و حساسیت مردم، به معنای انتظار این خاصیت است. مردم کنجکاوانه، این خاصیت مندی را جست و جو می کنند.
منشأ دیگر این حساسیت چیست؟
منشأ دیگر این حساسیت، در شق رسانه ای سینما به ویژه در مضمون و محتوا و پیام آن است. در چند سال اخیر، 413 استاد فلسفه در دانشگاه های متعدد آمریکا، تعدادی از آثار سینمایی، سریال ها و انیمیشن ها را ارزیابی و از حیث محتوا، نقد و تحلیل کرده اند. حاصل این تلاش، بیش از 120 مجلد کتاب فلسفی شده است. خلاصه ی حرف این 413 استاد فلسفه این است که مطرح ترین و سرگرم کننده ترین فیلم های سینمایی، سریال ها و انیمیشن ها، مملو از فلسفه است. به اعتقاد این چند صد نفر مدرس فلسفه ی غرب، پیام فلسفی موجود در این فیلم ها و سریال ها، فلسفه را از محافل نخبگان و اندیشه ورزان، به کف جامعه آورده و با توده ی مردم آشتی داده است. هنر این سینماگران این بوده است که توانسته اند پیچیده ترین مباحث فلسفی را به زیباترین شکل ممکن، به گونه ای« همه فهم» بیان کنند.
جامعه ی ایرانی نیز در سطح توده ی مردم و لایه های مختلف جامعه، در مواجهه با آن آثار سینمایی، سریال ها و انیمیشن ها، از سطح تفکر و اندیشه موجود در آن آثار، بهره مند شده و در واقع، برای آن ها ذائقه سازی شده است. امروزه، مخاطب ایرانی سینما و تلویزیون ما، انتظار دارد در سطح شعور و فهم برکشیده او، اثر هنری و رسانه ای تولید شود.
قبل از این که در سال های اخیر، مدام سینماگران در رسانه های عمومی بنشینند و از فقدان فیلم نامه خوب بنالند، مخاطب ایرانی متوجه شده بود که دست سینماگر ایرانی از حیث تفکر و اندیشه خالی است. این مصیبت از دو زاویه شارژ می شود: از سوی استادان فکر و فلسفه در دانشگاه ها، هنرمندان سینما پشتیبانی نمی شوند، و از سوی استادان سینما در دانشگاه ها، مدام القا می شود که سینما یعنی فرم و سرگرمی.
این در حالی است که استادان فلسفه در دانشگاه های غرب، سینماگران صاحب تفکر و فلسفه را به تفصیل، بررسی، تحلیل و معرفی می کنند، البته نه به جامعه ی سینمایی، بلکه به جامعه ی علمی و دانشگاهی.
حساسیت کنونی روی سینما در ایران، معلول انتظار مردم، مسئولان و نخبگان از سینما، در شکل و ظرفیت حداکثری آن است، نه سینمای فاقد رگه های هنری و محتوا و مضمون متعالی.
وقتی سخن از محتوا در فاز رسانه و فرم و بیوتی در فاز هنری، با سازوکاری که استادان دانشگاه های غرب تبیین کرده اند، می رود، پیوند سینما و دانشگاه یا پیوند هنر و علم و هنر و دین به نظر می رسد. این پیوند چگونه محقق می شود؟
این پیوند میان هنر و علم و نیز سینما و دانشگاه در خاستگاه سینما، یعنی غرب پدید آمده است و استادان فلسفه غرب، امروزه آن را بازخوانی می کنند.
اما این پیوند میان هنر و علم، هنر و دین، سینما و دانشگاه یا سینما و حوزه علمیه، پدید نیامده است. سینمای فرم گرایِ سرگرمی محور، نمی تواند چنین پیوندی را پدید آورد. کما این که سینمای غرب اگر در فرم و سرگرمی محدود می ماند، امروز محل افتخار استادان دانشگاه های خود نبود.
سینما و بالاتر از آن هنر، یعنی تبیین وحی(الهی یا شیطانی)، سپس تبدیل آن به انگاره عقلانی و آن گاه تبدیل انگاره عقلانی به حس و در نهایت، انتقال حس به غیر. این فرآیند، در هنر و سینما مغفول مانده است؛ چون در عمده هنرها به ویژه در سینما، دانشجوی سینما، عمدتا دروس تکنیکی رسانه و سینما را می گذراند و به هیچ وجه با بنیان نظری و حکمت آشنا نمی شود.
این تکنیک گرایی در آموزش، و فرم گرایی در اجرای هنر، چه نقیصه بنیادی دارد؟ روشن بیان کنید!
امروزه در دانشکده های ادبیات، استادان ادب فارسی، همه ی آرایه های ادبی، عروض و قافیه، جناس، کنایه، تلمیح و سایر گزاره های فرم ادبی و شعری را می دانند؛ اما آیا می توانند مانند حافظ یک غزل بسرایند؟ اگر با فراگیری فرم ادبی و شعری، می شود حافظ شد، همه ی فارغ التحصیلان دانشکده های ادبیات، امروز باید در حد و قواره حافظ و سعدی، شعر بسرایند. اما دیده اید که این گونه نبوده و نشده است. سینما هم همین طور است. اگر کسی تکنیک سینما و فرم آن را فرا گرفت، مانند فارغ التحصیلان مقطع دکتری در دانشکده های ادبی است که نباید از او انتظار غزل سرایی همچون حافظ داشت.
با فراگیری فرم و تکنیک نمی توان سینماگر شد، همان گونه که هر فیلسوف، صرف داشتن اندیشه، نمی تواند سینماگر باشد، اگر فرم و تکنیک را نداند. نتیجه این که آفت تکنیک و فرم به سینما زده است و آن را از اندیشه تهی ساخته است. همان گونه که ابتدا حکیم و اندیشمندی به نام«حافظ» پدید می آید؛ سپس هنر او در این متبلور می شود که اندیشه و حکمت خود را در قالب فرم و تکنیک ادبی بیان کند و سپس هنر یک سازمان انتشاراتی است که آن دیوان شعر را می داند و تهیه کننده ی سینما نیز، مانند مدیر سازمان انتشاراتی است که باید دیوان شعری باشد تا او بتواند آن را منتشر کند. از قدیم گفته اند«بی مایه فطیر است» مایه ی هنر، در تکنیک و فرم خلاصه نمی شود، در اندیشه است. سینماگر تا تلاش نکند همچون«اسکورسیزی»یا«کوبریک»، به«حافظ» و «مولوی» اندیشه سرزمین خود، تبدیل شود، نمی تواند پاسخ گوی این حساسیت جامعه باشد.
در پیوند علم و هنر، یا حکمت و فلسفه با هنر، یا دین با هنر، اگر سینمای ما بتواند حافظ و سعدی سینما را تحویل دهد، پاسخ این حساسیت داده می شود؟
قطعا! آیا شما از خواندن شعر حافظ و سعدی، سرگرم و مشعوف نمی شوید؟! آیا شما از شعر حافظ و سعدی، پیام انسانی و الهی دریافت نمی کنید؟! آیا پس از چند صد سال، دیوان حافظ و بوستان و گلستان سعدی کهنه شده اند؟!
چرا باید نبود این پیوند، چنین حساسیتی پدید آورده باشد؟
نه از نبود پیوند، بلکه از طلب این پیوند. حساسیت جامعه به سینما، در طلب پیوند اندیشه و هنر است. این اتفاق در خاستگاه سینما به کامل ترین شکل ممکن افتاده است؛ البته با توجه به جهان بینی انسان غربی.
برای فهم حساسیت این«طلب پیوند» باید مثالی بزنم. یک دهه قبل در ایران می گفتند که به دلیل نبود احزاب سیاسی توانمند، بار این نقش به دوش جنبش دانشجویی افتاده است.
سینما نیز امروز به این دلیل حساسیت زا است که بار دانشگاه، در حوزه علوم انسانی را به دوش می کشد.
علوم انسانی در دانشگاه های غرب، به بلوغ و پختگی خود رسیده است؛ لذا پیوند آن با هنر و سینمای غرب، به سهولت انجام شده است و ظهور و بروز آن را در آثار برتر سینمای آمریکا و فرانسه می توان دید. اما علوم انسانی در ایران هنوز آماده تحول نیز نشده است. وقتی نهادهای علمی، در حوزه ی علوم انسانی در ایران هنوز به کارآیی و کارآمدی نرسیده اند، چگونه می توانند این پیوند را با هنر و به ویژه با سینما پدید آورند.
الان سینما بار مسائل و مناسبات روشنفکری را به دوش می کشد، در صورتی که خودش از نظر مبانی نظری، در ضعفی مفرط به سر می برد: ضعف مفرطی که تکلیف خود را نمی داند که آیا سینما صرفا فرم است، آیا سینما نباید پیام داشته باشد و آیا صرفا با فرم گرایی می تواند به نتیجه برسد.
آمار بالای طلاق در جامعه، سن بالای ازدواج و هزار و یک مشکل دیگر در مناسبات خانواده و اجتماع وجود دارد، می گوییم که سینما به ما پیام خانواده طراز بدهد. تلویزیون بیاید در سریال ها، پیام خانواده طراز بدهد. چه کسی خانواده طراز را در حوزه و دانشگاه تعریف کرد؟ چه کسی آن را به سینما و وزارت ارشاد داد و آن ها در آثار سینمایی و تلویزیونی نیاوردند؟
پس انتظاری که مسئولان و جامعه از سینما دارند، باید از حوزه علمیه و دانشگاه داشته باشند. وقتی پیام انقلاب اسلامی هنوز در حوزه علمیه و دانشگاه تئوریزه نشده است،ما انتظار داریم که سینما، بار وزارت علوم را به دوش بکشد؛ آن هم وزارت علومی که چهارصد پانصد سرفصل درسی علوم انسانی را در ستاد تحول در علوم انسانی خود، تأیید کرده است و هنوز چند تایی از آن را هم نتوانسته است به جامعه ارائه کند. وقتی هنوز مبانی نظری پیام روشن نشده است، انتظار دارید سینما بار دانشگاه ها را به دوش بکشد؟
انتظار از سینما، انتظار صحیحی است؛ اما بدون مایه فطیر است؛ یعنی نهادهای علمی، پشتیبان سینما نیستند. امروزه همه روی سینما حساس هستند؛ چون سینما را آینه ی نگاه به انسان و جامعه، آینه ی علوم انسانی می دانند. در واقع، سینمای امروز ایران از حیث انتظار، جُور علوم انسانی را می کشد. ضرورت تحول در علوم انسانی بر کسی پوشیده نیست و ظاهرا نهادهای مسئول، تلاش هایی هم داشته اند. اما آیا انتظار تحقق علوم انسانی از سینما معقول است؟ اگر علوم انسانی به خوبی تبیین شده بود در نهادهای علمی، طلب انعکاس آن در سینما منطقی بود. آن زمان اندیشمندان دانشگاهی می توانستند همچون استادان فلسفه در آمریکا، بازتاب تفکر و اندیشه در علوم انسانی را در سینمای جامعه ی خود رصد و جست و جو کنند. مادامی که علوم انسانی متحول نشده است، انتظار انعکاس انسان و جامعه مطلوب در سینما، انتظار پیچیده ای است. هنوز نظام علمی کشور، انسان مطلوب و طراز و جامعه مطلوب و طراز را مشخص و تبیین نکرده است. حال اگر آن را در سینما جست و جو کنیم و آن را از سینما طلب کنیم، باید بپذیریم که سینما را به جای نهادهای علوم انسانی نشانده ایم.
بیش از دو میلیون دانشجوی علوم انسانی و بیش از سی هزار استاد علوم انسانی نتوانسته اند تحول در علوم انسانی را رقم بزنند، کل خانواده چهار هزار نفری سینما چگونه باید این کار را محقق کنند.
آیا امکان پذیر نیست؟
در مقام پاسخ به این که سینما می تواند جایگزین نهادهای علوم انسانی در تولید پارادایم و تبیین و تشریح آن شود یا نه، نیستم. اما می توان گفت که سینمای امروز ایران چنین بضاعتی ندارد.
چه بضاعتی نیاز دارد؟
سوای از مبانی تفکر و اندیشه، سینما از حیث پشتیبانی مالی و تجهیزاتی، کاملا فقیر است. هالیوود برای ساخت یک انیمیشن در حوزه ی اندیشه ی «قدرت نرم» پروفسور ژوزف نای، یعنی فیلم سینمایی انیمیشن«چگونه اژدهای خود را تربیت می کنی؟» 167 میلیون دلار هزینه می کند. با اندیشه ی ژوزف نای که قدرت هوشمند را در ترکیب قدرت نرم و قدرت سخت تئوریزه می کند، در انیمیشن مربی اژدها، «هیکاپ» پسر کوچک وایکینگ، به جای استفاده از قدرت سخت، قدرت نرم هوشمند را اعمال می کند و به جای کشتن اژدها، او را اهلی و رام کرده و سوار آن شده و پرواز می کند.
ابتدا کتاب«قدرت نرم» پروفسور نای در علوم انسانی تهیه شده است؛ آن گاه هالیوود مبتنی بر آن، انیمیشن مربی اژدها را می سازد. پس ابتدا علوم انسانی تولید شده است و سپس با هزینه ای معادل 300 تا 400 میلیارد تومان(167 میلیون دلار) آن نظریه، تبدیل به اثر جذاب سینمایی شده است. 33 میلیارد تومان هزینه این انیمیشن، معادل کل بودجه سازمان سینمایی، حوزه هنری، سازمان فرهنگی شهرداری و سازمان صدا و سیما در بخش تولید فیلم و سریال است.
اگر قرار است سینما بار علوم انسانی را به دوش بکشد، حداقل باید بودجه ی علوم انسانی کشور را به آن منتقل کرد.
در آن صورت می توان منتظر معجزه در سینما بود؟
این بستگی به حد انتظار شما دارد. این که شما انتظار داشته باشید هر فیلم سینمایی باید یک اثر ممتاز باشد، نه! معجزه در این حد نه. در هالیوود هم این گونه نیست. در هالیوود از هر یک صد فیلم سینمایی، یک فیلم در طراز جهانی قرار دارد، یعنی یک درصد. اگر سینما تأمین شود، می تواند با انتظار یک درصدی از آن، یعنی از هر یک صد فیلم، یک فیلم آن در طراز جهانی از حیث علوم انسانی ارزیابی شود.
سینما در دولت دهم، به سینمای اجتماعی و سیاسی پرداخت. چقدر این سینمای اجتماعی و سیاسی در کشیدن بار آن انتظار مزبور، به علوم انسانی مطلوب نزدیک شده است؟
سینما مسئولیت و مأموریتی در این خصوص نداشته است؛ اما از نهادهای علمی در حوزه ی علوم انسانی جلوتر است. یکی از مسائل علوم انسانی امروز ایران در حوزه ی اجتماعی، مسئله ی «طبقه ی متوسط شهری» در اندیشه ی لیبرالی و اندیشه ی اسلامی است. مراکز مطالعات استراتژیک در غرب، در حوزه ی آینده شناسی، یکی از نگرانی های عمیق اجتماعی را «انقلاب در طبقه ی متوسط شهری»، طبقه ی بورژوا، می دانند.
همان گونه که روشنفکری در ایران مریض متولد شد، طبقه متوسط شهری نیز در ایران مریض متولد شد. غربی ها پس از دوره ای طولانی فئودالیسم، به عصر بورژوازی وارد می شوند؛ اما بورژوازی و طبقه ی متوسط شهری لیبرال در ایران، در دوران پس از دفاع مقدس در دهه 1370 به عنوان آفت اجتماعی در انقلاب اسلامی، در جامعه ی ایرانی رخنه کرد، در قالب بورژوازی نوکیسه و مریض.
سینمای اجتماعی در پنج سال اخیر، در پنجاه فیلم سینمایی توانست این طبقه متوسط مریض بورژوا و لیبرال را به تصویر بکشد و مرض آن را بنمایاند. به نظر من، سینمای این دوره، به خوبی از پس این مسئله برآمد. سینمای لیبرال، به شش ویژگی این طبقه مریض پرداخت: 1. خانواده ی لیبرال از نظر زاد و ولد در حال احتضار است. در فیلم های سینمایی طبقه ی متوسط لیبرال، این خانواده ها یا بدون بچه هستند یا تنها یک بچه دارند. 2. خانواده ی لیبرال به پیرها بی اعتناست. پیرها در خانواده ی لیبرال یا نیستند یا در حاشیه اند. 3. خانواده ی لیبرال از نظر مالی، اسیر اقتصاد رانتی و اقتصاد ربوی و نوکیسه بوده است. 4. در خانواده ی لیبرال، چشم مرد و زن خانواده هیز است و خیانت سکه ی رایج آنهاست. 5. در خانواده لیبرال طبقه ی متوسط، همواره یکی از زوجین در حال رفتن از کشور به آمریکا و اروپاست. 6. خانواده ی طبقه ی متوسط و بورژوا، در حال فروپاشی ناشی از طلاق است. سینمای اجتماعی دوره اخیر، به خوبی این شش مؤلفه و مرض طبقه ی متوسط شهری را به تصویر کشیده است. فیلم های«من مادر هستم»، «سعادت آباد»، «جدایی نادر از سیمین» و فیلم های شاخص دیگر، به خوبی این انحطاط را نشان داده اند.
اولا این سینمای اجتماعی توسط سینماگر غیرحزب اللهی ساخته و پرداخته شده است و انگ سفارشی نمی خورند. ثانیا این سینمای اجتماعی عمدتا توسط بخش خصوصی و بعضا با مشارکت شکل گرفته است؛ پس دولتی نیست. ثالثا در این سینما، حتی یک فیلم یافت نمی شود که تصویری مطلوب از خانواده ی طبقه ی متوسط شهری بورژوا و لیبرال به نمایش گذارده باشد.
رابعا در این سینما، صرفا به خانواده ی مریض طبقه بورژوا پرداخته نشده است؛ بلکه در فیلم هایی مانند «طلا و مس» خانواده مقابل طبقه ی متوسط لیبرال به نمایش درآمد که هیچ یک از ویژگی های منفی شش گانه مزبور را نداشت. پس سینمای اجتماعی دوره اخیر توانست از علوم انسانی در حوزه ی اجتماعی جلو بیفتد.
تخریب چهره ی زندگی و خانواده ی لیبرالی و بورژایی در این پنجاه فیلم، به گونه ای حرفه ای انجام شد که به مرور در مخاطب سینمای ایران به نفرت از لیبرالیسم و بورژوازی منجر شد.
در سینمای سیاسی نیز جرقه های اولیه با «پایان نامه» «گزارش یک جشن»، «پل چوبی»، «قلاده های طلا» و نمونه هایی دیگر، زده شد. در این حوزه نیز سینما از علوم انسانی در محافل دانشگاهی جلو افتاد.
کارنامه ی سینمایی دولت دهم را چگونه می بینید؟
سینمای دولت دهم نتوانست انتظارات مردم و مسئولان را محقق کند؛ چون در این دوره، مردم و به ویژه مسئولان انتظار طبیعی خود از تحول در علوم انسانی را از سینما مطالبه می کردند.
سازمان سینمایی نمی توانست و نخواهد توانست با مجموعه سینماگران، مدرسان سینما در دانشگاه ها و منتقدینی که معتقد به فرم و سرگرمی در سینما هستند، سینمای واجد پیام را رقم بزنند. سینما اکنون اسیر بعد هنری سینماست؛ در حالی که جامعه از آن، انتظار بعد رسانه ای سینما را دارد.
سینما در دوره دولت دهم، در شکل گیری سینمای پیشروی اجتماعی سیاسی نسبتا موفق بود. اما این سینما در حال غلتیدن به سینمای «مهمل»و «بیهوده» یا اصطلاحا «مزخرف» است، همان سینمای «ابزورد». جامعه فرانسه، تحت تأثیر اشغال آلمان ها و افسردگی سیاسی مربوطه، در ادبیات و تئاتر به«هنر افسرده» یا بیهوده رسید که نام ابزورد بر آن نهادند. هنوز رگه های تئاتر و سینمای ابزورد در آن کشور وجود دارد. سینمای اجتماعی کنونی در ایران، متأثر از روندی که در برخی سریال های طنز تلخ تلویزیونی در سال های اخیر طی شد، به مرور در برخی بخش ها به باتلاق سینمای افسرده یا مهمل تحت عنوان ابزورد فرو رفته است.
سینمایی که یک سر آن جُور عدم تحول در علوم انسانی را می کشد، و سر دیگر آن در ورطه ی سینمای مهمل یا ابزورد فروغلتیده است و هم زمان سینمای بیداری اسلامی با «سی و سه روز» و سینمای اسکار با «جدایی» بوده است؛ طبیعتا از شعار سینمای ملی و فاخر دولت نهم فاصله ی بسیاری دارد؛ اما معجون عجیب و شگفت انگیزی است. این سینما، مجبور شد سینمای جنگ نرم باشد، در حالی که با بودجه ی یک فیلم سینمایی متوسط هالیوود، به میدان جنگ ناشناخته اراده ها پانهاد. کارنامه ی سینمای دولت دهم، کارنامه ی کلیت نهادهای علمی، فرهنگی و هنری این دوره است؛ چون آینه و جُورکش همه آن ها بوده است.
نشریه «کارنامه سینمای دولت نهم و دهم»
منبع: تیتر یک